خم شدی گردویی را برداری که پوچ بود
الماس درون قلبت افتاد و شکست خورد شد نابود شد و کم کم ازهم پاشید.....
گردو های پوک ارزش خم شدن ندارند
بدان برای چه از چه میگذری ....
اونجا که #صائب_تبریزی میگه :
گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی
صبر کن پیدا شود گوهرشناس قابلی 👌🏻
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎶زیباترینم
🎙راغب
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
دم عصر تو ایوون نشسته بودم
لیوان چاییم رو با خیال راحت سر کشیدم
بعدش
کتابم رو دستم گرفتم
ساعتا گذشت
چند صفحه ای می خوندم
و چند دقه ای آسمون رو نگاه میکردم
تا بالاخره چشمم خورد به واژه ی رهایی
یهو به این فکر کردم
اون موقع امتحانای سخت دانشگاه رو به پایان می رسوندم
یه حس رهایی داشتم
نه؟
آره اون وقتایی که میرفتم سفر
میرفتمطبیعت ،همحس میکردم از تموم دغدغه های شهری رها شدم
یه نفربود بهم میگفت رها شو تا آسوده باشی
من زیاد بهش توجه نکردم
ولی اون با تاکید گفت از همه چی
دیدم وسط تابستون گرم موهام رو کوتاه کردم
از گرما رها شدم
فرقی نداره چی باشه
رهایی و آزادی نیازن
پس چیزی که باعث درد ورنجش تو میشن
رو باید رها کنی
بله،حتی آدما رو
با اینکه خیلی هم بخوایشون
ولی وقتی باهاشون اسیر محنت و رنج میشی
بهتره ولشون کنی برن
چون رهایی واقعا حال خوبی به آدم میده...
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
✨﷽✨
✅فریاد رسی صلوات در قبـر
✍شبلی نقل نموده است : من همسایه ای داشتم که وفات نمود . او را خواب دیدم ،از او پرسیدم : خدا با تو چه کرد ؟
💥گفت : ای شیخ ! هول های بزرگ دیدم ، و رنج های عظیم کشیدم . از آن جمله به وقت سوال منکر و نکیر ، زبان من از کار باز ماند . با خود می گفتم : واویلاه ، این عقوبت از کجا به من رسید ؟ آخر ، من مسلمان بودم و بر دین اسلام مُردم. آن دو فرشته با غضب از من جواب طلبیدند. ناگاه شخصی نیکو موی و خوش بوی آمد ، میان من و ایشان حایل شد و مرا تلقین کرد تا جواب ایشان را به نحو خوب بدهم ، از آن شخص پرسیدم : تو کیستی – خدا تو را رحمت کند – که من را از این غصه خلاصی دادی ؟
گفت : من شخصی هستم که از صلواتی که تو بر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرستادی آفریده شده ام ، و مامورم در هر وقت و هر جا که درمانی به فریادت برسم.
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
9.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هیچ وقت داخل زمینی
که قدرت نداری بازی نکن
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
.
.
زمانی که نَفس
غیر از خواسته ی
معشوق را طلب کرد
واجب است که انسان
آماده قتال و جنگ با او باشد⚔️
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
"عبودیت" مهمتر از "عبادت"!
عبودیت یعنی: من همان را میخواهم که خدا میخواهد؛ چه مورد پسندم باشد و چه نباشد!
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌼بعد از هر گناه توبه کنید تا خداوند متعال به شما رحم کند!
✍️یک قاضی بسیار مؤمنی در زمان حکومت دنبلیها در شهر خوی به نام شیخ صادق بود. روزی پیرزنی فقیر و بینوا از جوانی نزد او شکایت برد که مرغ مرا این جوان دزدیده است. قاضی آن جوان را احضار کرد و جوان بعد از شنیدن شکایت آن پیرزن، بلافاصله به گناه خود بدون هیچ سخنی اعتراف کرد و سرش را پایین انداخت.
قاضی که خیلی ناراحت بود و تصمیم گرفته بود تا او را به اشدّ مجازات برساند از این اعترافِ جوان خشمش فروکش کرد و دلش به حال او رحم آمد. قیمت مرغِ پیرزن را خودش داد و او را بخشید. بعد از رفتن شاکی و متهم، شاگرد قاضی که یک جوان بود و در محکمه حاضر بود، دید حالِ قاضی دگرگون شد؛ و میگفت: خدایا! این جوان به خطای خود اعتراف کرد و من در صددِ اثبات گناه او برنیامدم.
اگر اعتراف نمیکرد با تحقیقی که در محل میکردم، آبروی او را میبردم و به شدیدترین وجه مجازاتش میکردم. خدایا! من نیز بر جهل و نادانیام در برابر تو اعتراف میکنم که مرا با قضاوتی اشتباه به دستِ خودم، جهل مرا بر خودم و دیگران اثبات نکنی.
خدایا! من در برابر تو به ناتوانی خودم اعتراف میکنم که مرا با قرار دادن در فلاکت و بدبختی، ناتوانی مرا به دیگران اثبات نکنی. خدایا! ناتوانی بیش نیستم که به همه چیز ابتدای کار اعتراف میکنم، دستم را بگیر و مرا ببخش و مرا نَیازمای که من، خود را میشناسم و تو مرا بهتر از من میشناسی.
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
شاید اون یه نفر خود تو باشی 🙃
پس منتظر چی؟؟!!!
یه یاعلی بگو و شروع کن 😉🌷
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
🔅#پندانه
✍️ سادگی در این دنیا، راحتی در آن دنیا
🔹خردمندی بیشتر وقتها در قبرستان مینشست.
🔸روزی که برای عبادت به قبرستان رفته بود، پادشاهی بهقصد شکار از آن محل عبور میکرد.
🔹وقتی به خردمند رسید، گفت:
چه میکنی؟
🔸خردمند جواب داد:
به دیدن اشخاصی آمدهام که نه غیبت مردم را میکنند، نه از من توقعی دارند و نه مرا اذیتوآزار میدهند.
🔹پادشاه گفت:
آیا میتوانی از قیامت و صراط و سوالوجواب آن دنیا مرا آگاهی دهی؟
🔸خردمند جواب داد:
به خادمین خود بگو تا در همین محل آتش درست کنند.
🔹پادشاه امر نمود تا آتشی افروختند و تابه بر آن آتش گذاردند تا داغ شد.
🔸آنگاه خردمند گفت:
ای پادشاه، من با پای برهنه بر این تابه میایستم و خود را معرفی میکنم و آنچه خوردهام و هرچه
پوشیدهام ذکر مینمایم و سپس تو هم باید پای خود را مانند من برهنه نمایی و خـود را معرفی کنی و آنچه خوردهای و پوشیدهای ذکر نمایی.
🔹پادشاه قبول کرد.
🔸آنگاه خردمند روی تابه داغ ایستاد و فوری گفت:
فلانی و خرقه و نان جو و سرکه.
🔹فوری پایین آمد و ابداً پایش نسوخت. چون نوبت به پادشاه رسید، بهمحض اینکه خواست خود را معرفی کند، نتوانست و پایش سوخت و پایین افتاد.
🔸سپس خردمند گفت:
ای پادشاه، سوالوجواب قیامت نیز به همین صورت است.
🔹آنها که درویش بودهاند و از تجملات دنیایی بهره ندارند، آسوده بگذرند و آنها که پایبند تجملات دنیا باشند، به مشکلات گرفتار آیند.
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
میگفتوقتیعاشق
خدابشی
دیگههیچگناهی
بهتنمیچسبه
راستمیگفت :)
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══