فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خنده حلال
👤حجت الاسلام و المسلمین دانشمند
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
پیداکردن شغل مناسب با درآمدعالی با
سوره مسد 🌿❤️🔥
روزی در محضر علامه سیدعباس حسینی
کاشانی بودم که جوانی بر ایشان وارد شد
و کنار ما نشست.
صحبت کردن با علامه اینگونه بود که
هرکس سوالی داشت بلند می شد و کنار
علامه می رفت و سوالش را آهسته در
گوش ایشان مطرح می کرد و علامه نیز
پاسخ می داد.
جوان بلند شد و کنار علامه رفته و
سوالش را پرسید ولی چون سوال این
جوان جنبه عمومی داشت جناب علامه
پاسخ سوال ایشان را به گونه ای فرمودند
که اهل جلسه شنیدند.
✍🏻ایشان فرمود:
هر کس دنبال کار می گردد و دوست دارد
کاری را پیدا کند که درخور او بوده و درآمد
خوبی هم داشته باشد سوره مبارکه مسد
(تبت یدا ابی لهب و تب) را در طول روز
مکرر بخواند. خواندن این سوره،
کارگشاست و خیلی ها را به کار مناسب
رسانده است.
🌹از آن روزی که این توصیه را از علامه
شنیدم به خیلی از افرادی که جویای کار
بودند توصیه کردم آنها نیز به کاری
مشغول شده اند 😊
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
🌱💓🌿 پسرشم مادر شوهرم گفت نگه میدارم ولی وقتی دیدم محمد دودله قبول کردمو آوردم پیش خودم،!! محمد خون
🌱💓🌿
هرچی محمد اصرار کرد تو مراسم شرکت کنم دلم رضا نبود ،بهش گفتم تو برو همه که رفتنبیا دنبالم!!
محمد رفت و به پرهام تسلیت گفت و تو مراسم تشییع و دفن شرکت کرد و نماز میت خوند منم با گریه تو ماشین از دور میدیدمشون
بهش گفته بودم به کسی نگه من اینجام
بعداز دوساعت کم کم همه سوار ماشیناشون شدنو رفتن،،
محمد اومد سمتمو دستمو گرفت و رفتیم سر خاک ، خودموانداختم رو خاکا ویه دل سیر اشک ریختم درسته اونا بی وفایی کردن ولی خوب هرچی باشه پدرم بود🥺
یک ساعتی نشستمو براش دعا خوندمو برگشتم خونه ، دو روز بعد محمد برای بابام ختم گرفت تو مسجد و شام داد ، خیلی خوشحال شدمو ازش تشکر کردم چون وظیفه ای نداشت
پرهام اومد مراسمو گفت که اونا فقط ختم گرفتن روز دفن و نهار دادن بعد ازون مامان گفتن کافیه و چهلم هم نمیگیریم ،برای چی کلی خرج کنیم الکی و به مردم غذا بدیم که چی بخورن و برن پشت سرمون حرف بزنن!!😒
به پرهام گفتم یه مراسم کوچیک میگیریمو چهلم و باهم غذا بپزیمو ببریم یه محله فقیر پخش کنیم ،
پرهام خوشحال شدو گفت خوبه
ولی چند روز بعد زنش زنگ زد و گفت بما ربطی نداره خرج کنیم !!🤨😤
مالشو زنش میخوره ما از جیبمون بدیم،
تعجب کردمو چیزی نگفتم ، همون شب پرهام اومد خونمون و گفت زنش گفته بریم سراغ تقسيم اموال ولی وقتی حرفشوزدن مادرم گفته بیخود دلتونو صابون نزنین همش بنام منه !!
زنداداشمم از حرصش دیگه مخالفت کرده و نذاشته پرهام مراسم بگیره،
گفتم اشکالی نداره بخاطر یه مراسم با زنت درگیر نشو!!!🤔🙄
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 خدایا
🌾در این سه شنبه
🌸فصل زیبای تابستان
🌾زندگی دوستانم
🌸را مثل بهار قشنگ
🌾مثل بهار پر برکـت
🌸مثل بهار خوش عطر
🌾مثل بهار تازه وشکوفه باران
🌸ومثل بهار دوست داشنی کن
#آخرهفته_تون_زیـبـا
**✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
11.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اين بار خاك را به نظر
كيميا مكن✨
بگذار خاك پای تو باشم ابوتراب…
#فوق_بشر
#من_حيدرمُ
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
🌱💓🌿 هرچی محمد اصرار کرد تو مراسم شرکت کنم دلم رضا نبود ،بهش گفتم تو برو همه که رفتنبیا دنبالم!! مح
🌱💓🌿
چهلم بابام که شد تو حیاط خونه اندازه 200 نفر غذا پختمو بردیم با محمد و الیاس و حمید پسرام پخششون کردیم تو یه محله و گفتیم براش فاتحه بخونن!!😔
بعدشم دخترم حنانه حلوا پخته بود و تو سینی داخل نون گذاشته بود و تزیین کرده بود ، سینی به دست اومد با داداشش سوار ماشین شدو همگی باهم رفتیم سمت قبرستون!!
یه شیشه گلاب خالیکردم رو قبر بابامو نشستم از بی وفاییش گفتم که پشتم نبود ولی من بخشیدمشو براش طلب خیر کردم،
یکم بعد برگشتیم خونه !
گذشت و پسرم الیاس تو دانشگاه قبول شد براش جشن گرفتیم و همه رو دعوت کردیم 🥰😁
اونشب خیلی خوشحال بودم و واقعا الیاس رو پسر خودم میدونستم و هیچ فرقی برام با بچه های خودم نداشت
ولی مادرشوهرم نمیدونم جرا هيچوقت آبش با من تو یه جوب نرفت و هميشه یه بهونه داشت
که دعوا راه بندازه و قهر کنه 😒🤦🏻♀
پرهام هم با زن و بچش اومده بود و گفت که شب قبل مامان با پریسا اینا برای اشکان رفتن خواستگاری و انگار بله رو گرفتن،،
گفتم خوشبخت بشن !
پرهام از سردی کلامم متوجه شد که دوس ندارم بشنوم برای همین دیگه ادامه نداد،
سه روز بعد بود که خانم معینی بهم زنگ زد، تعجب کردم چون تو این چند سال فقط دو سه بار تلفنی حرف زده بودیم، سلام علیک کرد و گفت خبر خوش دارم براتون!
پرسیدم چی شده به سلامتی؟!☺️
با ذوق گفت مهرسا عروس شده😍😍
جا خوردم آخه بنظرم زود بود بچم تازه 18 سالش شده بود ، گفتم مبارکه کی هست داماد ما ، آدم حسابی تحقیق کردین راجبش؟؟!
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
6.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پر از گناهم ولی تو میپوشونی🌷
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهمیت نماز
به نماز بیتفاوت نباشید
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مأمور انگلیسی که اول چوپانی لال بود و بعد سیّد شد!
✍️این تنها یک نمونه از صدها و بلکه هزاران مورد نفوذ بیگانگان در امور کشور ما است که پس از گذشت سالها کشف شده است.
واقعاً چقدر نفوذ کشف نشده داریم؟!
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
🌱💓🌿 چهلم بابام که شد تو حیاط خونه اندازه 200 نفر غذا پختمو بردیم با محمد و الیاس و حمید پسرام پخششو
🌱💓🌿
خانم معینی گفت : بله ادمای خوبین شوهرم کلی رفته و اومده حسابی خوشش اومده ازونورم چون گفتیم زوده چند تا شرط گذاشتیم براشون که اشکان جون عاشق مهرساس همشو قبول کرده☺️
سرمو تکون دادم و گفتم آهان ممنون که خبر دادین
_خواهش میکنم زنگ زدم دعوت تون کنم فردا عصر ساعت 4 بیاین محضر ..
برای مراسم عقد!💍🥰
لبخندی زدمو گفتم باشه چشم میایم حتما انشالله که مبارکه ، ممنون ازتون که برای مهرسا مادری کردین امیدوارم خوشبخت بشه ،
اونم خندید و یخرده حرف زدیم از حال و هوای مهرسا و تلفن رو قطع کردیم📞
خوشحال ازینکه بچم داشت عروس میشد گوشی رو برداشتمو زنگ زدم به محمد تا بهش خبر بدم
بعد از چند تا بوق جواب داد با ذوق براش تعریف کردم که چی شده
محمد هم خوشحال شد و پرسید حالا کی هست این شازده؟؟!
لب زدم به گمونم گفت اسمش اشکانه..!
یه لحظه انگار مغزم تکون خورد هنگ کردم
اشکان😱😰
یا خدا حتما اشتباه کردم نه نمیشه
محمد پشت تلفن هی میپرسید چی شدی پریا عزیزم !؟؟؟
بزور لبامو تکون دادمو گفتم خوبم ببخشید من بهت زنگ میزنم،😰
گوشی رو گذاشتمو یاد حرف پرهام تو جشن افتادم باورم نمیشد نه امکان نداشت ،از ترس فشارم افتاده بود که حنانه اومد و وقتی رنگ پریدمو دید برام آب قند درست کرد و زنگ زد به محمد که فوری خودشو برسونه و منو ببره دکتر!!
دستمو تکون دادمو گفتم نمیخواد نه،
ولی انقد بی حال بودم سرم گیج رفت و همونجا ولو شدم رو زمین،🤧
چشامو که باز کردم محمد بالاسرم بود با ترس لیوان آب قند و نزدیک دهنم کرد و ..
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
الهی!✨
کجا این دل شکسته را جزنگاه تو درمانیست
وکجا این دل تشنه را جز ابر احسان تو بارانی🍃
ای معبودم!…✨
چه لذت بخش است گذرنسیم یادتو بردلها،
چه زیباست پرواز خاطر تو بر قلبها،
و چه شیرین است پیمودن اندیشه درجاده
غیب ها بسوی تو،🍃
سبحانا…✨
“ای یگانه محبوب بی ریا”در کنارمان گیر و
دامنت را پناه جاودانه مان ساز؛
بارالها….✨
تو را سوگند به رحمت بی انتهایت،
اجابت کن دعاهای بندگانت خصوصا
دوستان و عزیزانم را…🍃
الهی آمین…🌺
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°