eitaa logo
۞ تلنگری برای زندگی ۞
25.1هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
5.3هزار ویدیو
5 فایل
﷽ اینجا داستان زندگی شما گذاشته میشه تا تلنگری بشه به زندگیمون🥰❤️ @kosar_98_z👌ادمین محترم اگه ازین تلنگرا براتون پیش اومده برامون بفرستید! کانال تبلیغاتی ما 👇 https://eitaa.com/joinchat/594149760C83b845a7b3 🌹داستان هایمان براساس واقعیت می‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
۞ تلنگری برای زندگی ۞
🪴🕊 گفت قابله میگفت خیلی بیشتر از اون چیزی که باید میبریده رو بریده…خو*ن ریزیت هم بخاطر همونه گیاه د
🪴🕊 خدیجه رو با یه من عسل نمیشد خورد ازبس که اخم کرده بود و تلخی میکرد! سینی چایی دست من بود و ظرف پولکی ها دست منیژه!! خدیجه هم پشت سرمون اومد تو که عمه با خنده‌ی مصنوعیی گفت دلبر عمه اون سینی رو بده خدیجه چایی و بگردونه😊 نگاهی به خدیجه انداختم، چاقوش میزدی خونش درنمیومد اما خب چاره ای هم جر قبول کردن اوامر عمه نداشت!! نه تنها اون بلکه هر سه‌تامون برخلاف میل باطنیش اومد سینی رو گرفت و تعارف کرد همگی مشغول چای خوردن بودن و فقط صدای بهم خوردن استکان و نعلبکی میومد جو به شدت سنگینی بود، ما سه تا دختر خدا خدا میکردیم که مثل شب های دیگه که عمه زود خوابش میگرفت مارو مرخص کنه تا به اتاق خودمون بریم و تا نیمه‌های شب درمورد آرزوهامون صحبت کنیم در مورد پارچه‌های جدید و غیبت درو همسایه…!! ولی اون شب ورق جور دیگه‌ای برای خدیجه‌ی عزیزم برگشت،😣 حسن آقا عموی دختر ها گلویی صاف کردو گفت داداش خودت بهتر میدونی که چند ساله عیالم به رحمت خدا رفته و عمرشو داده به شما عمه خورشید و حسین آقا همزمان گفتن خدا بیامرزتش🙂 حسن آقا ادامه داد: چند سالی هست که زحمت خودم و این دوتا گل پسرم افتاده به گردن زنداداش عمه با افتخار سرشو بالا گرفتو گفت وا نزنین این حرفارو تروخدا هرکاری که کردم وظیفه بوده چه زحمتی!🥰😌 حسن آقا قدر دان به عمه نگاه کرد و گفت تا آخر عمر ما سه نفر مدیون شما و حسین هستیم حسین آقا درخدمتیمی گفت و منتظر باقی حرف های برادرش شد! ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
13.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 مرگ بر سازشکار محقق شد 🔺خون سید شهید باعث مرگ سامری امت ما شد ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
6.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥اگر در زندگی به جایی رسیدین که می خواهید گریه کنید!! ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
6.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 دکتر رفیعی : برای آمدنش چه کنیم؟؟ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
💓امام‌ سجاد (ع) فرمودند : هر کس‌ سه‌ صلوات‌ برای‌ مادرمان حضرت‌ فاطمه‌ (س) بفرستد : ‌تمامی‌ گناههانش‌ بخشیده‌ میشود ! با هم ميخواهیم تا آخر شب به مادر سادات صلوات هدیه کنیم🌹 اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی‌فاطِمَةَ‌وَ‌اَبیها‌وَ‌بَعْلِها‌وَ‌بنیها‌ وَالسِّرِّ‌الْمُسْتَوْدَعِ‌فیها‌بِعَدَدِ‌ما‌اَحاطَ‌بِه‌عِلْمُكَ... ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
پیامبر اکرم (ص): عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ حق با علی (ع) و علی (ع) با حق است. گفت پیغمبر علی همواره توأم با حق است هر کجا باشد علی المرتضی، حق با علی است...❤️ 📚سفینة البحار، ج۲، ص۲۸۹ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
💠 | عليه السلام 🔹 منْ كَثُرَ نِزَاعُهُ بِالْجَهْلِ دَامَ عَمَاهُ عَنِ اَلْحَقِّ وَ مَنْ زَاغَ سَاءَتْ عِنْدَهُ اَلْحَسَنَةُ وَ حَسُنَتْ عِنْدَهُ اَلسَّيِّئَةُ وَ سَكِرَ سُكْرَ اَلضَّلاَلَةِ 🔸 هر كه از روى نادانى، بسيار بستيزد، نديدن حق در او دوام يابد و هر كس [از حق ]منحرف شود، خوبى در نظرش بد و بدى در نظرش خوب آيد و از گمراهى، مست شود. 📗 حکمت 31 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
🪴🕊 خدیجه رو با یه من عسل نمیشد خورد ازبس که اخم کرده بود و تلخی میکرد! سینی چایی دست من بود و ظرف پ
🪴🕊 من و خدیجه حوصلمون به کل سر رفته بود که با جمله‌ی بعدی حسین آقا وا رفتیم حسین آقا ادامه داد که حالا هم که هم بچه‌های من و هم گل دختر های شما بزرگ شدن و وقت ازدواجشونه!!😊 میخوام امشب به دستور خدا و پیامبرش خدیجه رو برای عباسم خواستگاری کنم! خدیجه با چنان سرعتی سرشو بالا آورد که گفتم مهره‌های گردنش خورد شدن!🤦🏻‍♀ نگاه مضطربش رو به عمه دوخت و وقتی دید عمه با لبخند و رضایت داره به حرف های عموش گوش میده فهمید که هیچ راه نجاتی نداره و وارفت..! حسن آقا ادامه داد که اینطوری برای هر دو خانواده بهتره هم اونها شعله‌ی خونشون روشن و گرم میشه ، هم عمه و حسین آقا صاحب دامادی میشن که از گوشت و خون خودشونه و از پسر نزدیکتر میشه براشون!! حسین آقا و عمه خدیجه رو پیشکش کردن! خدیجه رنگش پریده بود😰 متعجب دورو بر رو نگاه میکرد انگار کابوس دیده بود و تازه از خواب بیدار شده باور نمیکرد که توی چنین مخمسه‌ای گرفتار شده! دلم براش کباب بود من اونو بجای همه‌ی کس‌وکار نداشته‌ام د‌وست داشتم و حالا همدم غریبی‌هام‌ توی بدترین حالت ممکن بود و من کاری از دستم برنمیومد… نگاهی به عباس کردم پسر چاقی با قد متوسط و دستو پاهایی بزرگ، نیشش تا بنا گوش باز بود و اصلا توجهی به حال خدیجه نداشت!😤 نه تنها اون بلکه هیچ کس براش مهم نبود یهو خدیجه از جاش بلند شد و با سرعت رفت بیرون، من بدنبالش رفتم و پشت سرم صدای عمه رو میشنیدم که میگفت دخترم خجالت میکشه!☺️😁 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
(عج) 🔶 إِلىٰ مَتَىٰ أَحارُ فِيكَ يَا مَوْلايَ وَ إِلَىٰ مَتَىٰ؟ 🔸تا چه زمانی نسبت به تو سرگردان باشم، ای مولایم و تا چه زمان و با کدام بیان ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🕊🌷 روزی را نزدیک خواهیم کرد که اسرائیل آنچنان بترسد و در این فکر باشد که مبادا از لوله سلاحمان به جای گلوله سرباز شلیک شود | ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🏞 روش انتقاد ✏️ راه را و مكتب را،فقط با هدف و شعارى كه دارد نقد مى‌زنند، نه با آدم‌هاى خوب و بدش و نه با حرف‌هاى خوب و بد آدم‌ها و نه با عمل‌هاى خوب و بد آنها. 📄 برشی از کتاب 📚وقتی که از خودت می‌سوزی ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
🪴🕊 من و خدیجه حوصلمون به کل سر رفته بود که با جمله‌ی بعدی حسین آقا وا رفتیم حسین آقا ادامه داد که ح
🪴🕊 خدیجه رفت لب حوض نشست و مشت مشت آب حوض رو به صورتش میپاشید خودمو بهش رسوندمو دستشو گرفتم با خیرت و ناباوری نگام کردو گفت دلبر من خواب دیدم آره؟!🥺😢 نیشگونم بگیر بیدار بشم هرچی آب میزنم به صورتم بیدار نمیشم😫 چشمام پر از اشک شده بود دستشو فشار دادمو گفتم خدیجه کاش خواب بود صدای پای عمه که به حالت دو‌ میومد سمتمون باعث شد سر برگردونم بی حرف و بی برو برگشت یدونه محکم خوابوند در گوش خدیجه و گفت دختره‌ی چش سفید همیشه گستاخیت مایه‌ی شرم و خجالته منه بدبخته اون صورت نحستو پاک میکنی میایی میشنی توی اتاق تا مهمونا برن بعدش به خدمتت میرسم!! خدیجه همونطور که دستشو گذاشته بود روی جای سیلی که عمه بهش زده بود گفت نمیام نمیخوام و کسی هم نمیتونه منو مجبور به کاری بکنه که دلم نمیخواد، عمه ابرویی بالا انداختو گفت تقصیر خودمه این زبون تورو باید خیلی قبلتر از اینها کوتاه میکردم! فعلا برو بتمرگ توی اتاق خودت تا من عموت اینا رو راهی کنم، از چشم های عمه خشم میبارید و هم من و هم خدیجه میدونستیم که مخالفت خدیجه راه به جایی نمیبره…!! دوتایی رفتیم بالا😮‍💨☹️ نگاهش که میکردم بیشتر نگران میشدم چشماش خالی بود… خالیه خالی ، بدون هیچ احساسی! به دیوار تکیه داده بود و پاهاشو توی شکمش جمع کرده بود و به نقطه‌ی نامعلومی خیره بود، حس کردم میلرزه☹️ دست روی دستش گذاشتم مثل یخ بود رفتم براش پتو آوردم و پیچیدم‌ دورش اما هیچ عکس العملی ازش ندیدم صداش کردم جوابمو نداد !! تو همین عین صدای بدرقه‌ی مهمونا خبر از طوفان عمه میداد... ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°