eitaa logo
۞ تلنگری برای زندگی ۞
25.1هزار دنبال‌کننده
10.3هزار عکس
5.6هزار ویدیو
9 فایل
﷽ اینجا داستان زندگی شما گذاشته میشه تا تلنگری بشه به زندگیمون🥰❤️ @kosar_98_z👌ادمین محترم اگه ازین تلنگرا براتون پیش اومده برامون بفرستید! 🌹داستان هامون براساس واقعیت می‌باشد کانال تبلیغاتی ما 👇 https://eitaa.com/joinchat/594149760C83b845a7b3
مشاهده در ایتا
دانلود
۞ تلنگری برای زندگی ۞
✨💚✨ اشک هام که دیگه راه خودشونو پیدا کرده بودن و روی گونه‌هام میریختن رو با دستم پاک کردم و همونطور
✨💚✨ عموم با نرمی ادامه داد : یکم سیاست داشته باش! باید از اول میاوردیش نه اینکه یه روز بعد قهرت این فکر به سرت بزنه🤨 به عمو گفتم که برای این نیاوردمش تا بیوک بفهمه من چقدر زحمت میکشم و قدرمو بهتر بدونه! اما حالا که بدری پیشم نبود بشدت دلم براش تنگ شده بود و دل نگرانش بودم و یاد خودم میوفتادم اونموقع هایی که از مادرم جدام کرده بودن چه حالی داشتم و جگرم آتیش میگرفت❤️‍🔥🥺 برای بچم که تازه خیلی خیلی کوچیکتر از من بود و جدیدا یاد گرفته بود چهار دست و پا راه بره و شدیدا نیاز به مراقبت و توجه مادرش داشت! عمو گفت : دیگه کاریه که شده و تا دنبالت نیان حق نداری به قصد برگشت به اونجا یک قدم هم از خونه بذاری بیرون…!! نذار بفهمن دخترت پاهاتو سست کرده وگرنه همین غریزه‌ی مادریتو ضعف میبیننو چماق میکنن و میزنن توی سرت، خود دار باش دلبر!! حرف های عموم رو تا آخر شب همش با خودم تکرار میکردم و سعی میکردم قوی باشم اما مگه دل مادر این چیزها حالیش میشه؟!☹️😮‍💨 دو سه روزی به همین منوال گذشت و کسی دنبالم نیومد دلم برای بدری پر میکشید و همش بیقرار بودم و طبق عادت همیشگیم خودمو با کار کردن زیاد سرگرم میکردم تا دل نگرانیم کمتر بهم فشار بیاره یک روز که از سر چشمه تازه برگشته بودم و داشتم لباس هایی که شسته بودم رو روی بند رخت توی حیاط پهن میکردم در زدن!!🧺 ملکه آروم آروم به سمت در رفت تا درو باز کنه.. یکم سست بود توی انجام هر کاری و من چون خودم خیلی زبل و کاری و سریع بودم حرص میخوردم اما خب چیزی هم نمیگفتم و حقش رو هم نداشتم بمن مربوط نبود! ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۲۸ مهر ۱۴۰۳
📖 ″برشی از خاطرات″ | محمد رضا تورجی زاده🌹 | ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۲۸ مهر ۱۴۰۳
✨وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا ✨إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ ﴿۱۸﴾ ✨و اگر نعمت هاى خدا را شماره كنيد ✨آن را نمى‏ توانيد بشماريد ✨قطعا خدا آمرزنده مهربان است (۱۸) 📚 مبارکه النحل ۱۸ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۲۸ مهر ۱۴۰۳
إِن‌َّ الإِنسان‌َ لَفِی‌ خُسرٍ‌ یعنی آدم بمیرد✨ و روی ماهت را نبیند... ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۲۸ مهر ۱۴۰۳
☔️❄️ 🤍نه گفتن موهبت بزرگیست که : یاد گرفتنش جهانت را امن‌تر و روانت را آسوده‌تر میکند همانقدر که نه گفتن را یاد می‌گیری گوش‌هایت را برای نه شنیدن آماده کن. • بگذار دیگران هم این «نه» خاموش و بدنام را بر زبان آورند. • بگذار «نه» از بدنامی و بدیُمنی در بیاید. «نه» در حقیقت موجود خوب و سربه زیری است. اما اگر همین «نه» سربه زیر پشت آری‌های ساختگی‌مان پنهان شود بزودی از ما موجودی نقاب‌دار و بیمار می‌سازد که یک گردان عصبانی از «نه»های سرکوب شده روانش را اِشغال کرده است. یاد بگیر نه بگویی و نه بشنوی.!! کار سختی نیست، چونکه من توانستم🌱 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۲۸ مهر ۱۴۰۳
💠 | عليه السلام 🔷 لا تَعرِفُ أخاكَ إلاّ عندَ حاجَتِكَ إلَيهِ 🔸برادرت را نشناسى، مگر زمانى كه به او پيدا كنى. ميزان الحكمه ج6 ص209 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۲۸ مهر ۱۴۰۳
۞ تلنگری برای زندگی ۞
✨💚✨ عموم با نرمی ادامه داد : یکم سیاست داشته باش! باید از اول میاوردیش نه اینکه یه روز بعد قهرت این
✨💚✨ همونطور که لباس هارو پهن میکردم و حرص میخوردم صدای خاله زینت توجهمو جلب کرد،! بند رخت هارو کشیدم پایینو از بالاش دیدم که با ملکه روبوسی کردو دستشو گذاشت پشت ملکه و اومدن سمت من!🥲 فوری آخرین لباسی که پهن کرده بودم رو کنار زدمو همونطور که داشتم دستامو با لباسم خشک میکردم رفتم سمت خاله زینتو بهش خوش‌آمد گفتم!! خاله مثل همیشه با روی باز تحویلم گرفتو بعد از کلی تعارف رفتیم بالا و به اصرار خاله همونجا روی ایون نشستیم😊🥰 هرچی گفتیم بریم توی اتاق قبول نکرد و گفت همینجا باصفا تره! ملکه به بهونه‌ی چای دم کردن تنهامون گذاشت و من موندم و نگاه خیره‌ی خاله! سرمو انداخته بودم پایین و با دامن لباسم ور میرفتم که خاله گلوشو صاف کردو گفت : دلبر جان خاله شنیدم اومدی قهر! صحت داره خبری که به گوشم رسیده؟! و دوباره اشک هام انگار یه تلنگر لازم داشتن تا دوباره سر ریز بشن و کل صورتمو خیس کنن😭 نمیدونم چرا اما احساس کردم اگه اصل موضوع رو باهاش درمیون بزارم میتونه راهی جلوی پام بزاره یا کمکم کنه..! شروع کردم با گریه کل ماجرا رو از بچگیم که رفتم ختنه بشم رو براش تعریف کردن تا همون چند روز پیش که سر همین با بیوک دعوامون شد! در آخرشم گفتم که بیوک کتکم زده و تهدید کرده که سرم هوو میاره!!☹️😫 خاله زینت مثل همیشه یه تای ابروشو بالا داده بود و به حرف هام گوش میکرد! وقتی دیدم با دقت داره گوش میده و گه گاهی یه سوالاتی هم از جزئیات ماجرا میپرسه شیر شدم و هرچی گلگی از بیوک داشتم رو براش گفتم ، ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۲۸ مهر ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۸ مهر ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸صبحتون مترنم به 💕 عطر خوش زندگی 🌸دلتون بی غصه 💕و نگاه خدا 🌸بدرقه لحظه هاتون 🌤صبح یکشنبه تون بخیر 🌸 **✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
۲۹ مهر ۱۴۰۳
    👇تقویم نجومی اسلامی👇      👈 یکشنبه 👈29 مهر / میزان 1403 👈16 ربیع الثانی 1446 👈20 اکتبر 2024 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. 🚘مسافرت حتما همراه صدقه و احتیاط لازم انجام گیرد. 👶 نوزاد متولد این روز عاقل و عابد و عامل باشد. 🔭 احکام نجوم. 🌓 امروز : قمر در برج جوزا است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است: ✳️آغاز نگارش کتاب مقاله و پایان نامه. ✳️امور اموزشی و تعلیمی. ✳️خرید اجناس. ✳️معامله املاک و مستغلات. ✳️مبادله اسناد و قولنامه. 😴🙄 تعبیر خواب. خوابی که (شب دو شنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 17 سوره مبارکه " بنی اسرائیل " است. و کم اهلکنا من القرون من بعد نوح... و مفهوم آن این است که چیزی باعث حزن و اندوه خواب بیننده می شود پدیدار گردد صدقه بدهد تا برطرف شود .ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ✴️️ وقت در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. ❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام  ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد . 💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۲۹ مهر ۱۴۰۳
۞ تلنگری برای زندگی ۞
✨💚✨ همونطور که لباس هارو پهن میکردم و حرص میخوردم صدای خاله زینت توجهمو جلب کرد،! بند رخت هارو کشی
✨💚✨ اینکه بیوک مسئولیت پذیر نیست و فقط بفکر مهمونی دادن و پول خرج کردنه و کل کار و وظایف خونه با منه و منم کمک لازم دارم و یه تنه از پس این همه کار برنمیام!!😤☹️ حرف هام که تموم شد احساس میکردم قلبم سبک شده ، اشکامو پاک کردمو بینیمو بالا کشیدم‌ و منتظر خاله زینت شدم ببینم چی جوابمو میده که ملکه با سینی چای رسید؛☕️ سینی رو گذاشت جلومون و خودش بغل دست خالش نشست! خاله چاییشو برداشت و ریخت توی نعلبکی، قندشو قشنگ توی چایی غلتوند و توی دهنش گذاشت و بعدش نعلبکیو به دهنش نزدیک کرد چندتا جرعه از چای نوشید‌و به روبرو خیره شد!! چند دقیقه طول کشید تا لباشو از هم باز کردو همونطور خیره به نقطه‌ی نامعلوم روبروش گفت خب دلبر همچین بدم نمیشه که بیوک یه زن دیگه بگیره! باور نمیکردم چیزیکه میشنیدم رو!😳🤯 با چشمهای از حدقه بیرون زده زل زده بودم بهش که ببینم داره باهام شوخی میکنه یا جدی میگه که از‌ اعضای چهره‌ش متوجه شدم کاملا جدیه! ملکه هم مثل من تعجب کرده بود چون بلافاصله بعد حرف خاله زینت گفت ای وای خاله خاکم بسر بیوک سر دلبر زن بگیره ارسلان آقاهم سر من هوو میاره که! (عجب معرکه‌ای شده بود! خاله حرفی رو وسط میدون رها کرده بود و این بین هرکسی به فکر خودش بود!) برعکس من که خون خونمو میخورد و ملکه که اضطراب از توی صورتش بیرون زده بود خاله زینت خونسرد‌ چایشو میخورد…😤 نیم نگاهی به ملکه و سپس به من انداخت و گفت چرا فکر میکنید هوو داشتن اینقدر سخته! به اون بدیی هم که فکر میکنید نیست! همین پسرای من که دوتا زن گرفتن عیبشون چیه مگه؟! ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۲۹ مهر ۱۴۰۳
13.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 | شهید سید حسن نصرالله تحت تاثیر چهار شخصیت ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۲۹ مهر ۱۴۰۳