eitaa logo
۞ تلنگری برای زندگی ۞
24.9هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
5.3هزار ویدیو
7 فایل
﷽ اینجا داستان زندگی شما گذاشته میشه تا تلنگری بشه به زندگیمون🥰❤️ @kosar_98_z👌ادمین محترم اگه ازین تلنگرا براتون پیش اومده برامون بفرستید! کانال تبلیغاتی ما 👇 https://eitaa.com/joinchat/594149760C83b845a7b3 🌹داستان هایمان براساس واقعیت می‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
۞ تلنگری برای زندگی ۞
🍃🌺🪴 دختربس عاشقانه پروانه رو دوست داشت بهشون سپردم که قشنگ ترین و بهترین پیراهنش رو برای پروانه بزا
🍃🌺🪴 هرچی طلاهم تارا داشت امیر سال قبل فروخته بود و ماشین رو از محمد امین که بهونه گرفته بود یا ماشینو بردارین یا برش میدارم خریده بود!😮‍💨🙄 امیر که علناً بهم گفت ننه دستمون خالیه و نمیتونیم فعلا از اینجا بریم، انقدر بیقراری کردم و غر زدم که یک روز بیوک اومد خونه و گفت رفته تهران و نزدیک خونه‌ی مهتاب اینا یه خونه دیده گفت که فردا صبح زود من هم باهاش برم و خونه رو ببینم تا اگه خوشم اومد اجاره‌اش کنیم!! امیدوار شده بودم به بیوک که حالا که دوباره داغِ فرزند دیدیم سرعقل اومده باشه و دیگه سر ناسازگاری باهام برنداره! اما حقیقتا خودم ازش بیزار بودم😤☹️ با رفتن دختر بس داغِ بدری هم برام تازه شده بود و مرگ هردوتاشون رو از چشم بیوک میدیدم، فرداش صبح زود همراه امیر رفتیم شهر از خیابون اصلی وارد کوچه‌ای شدیم و بیوک جلوی اولین خونه ایستاد و در زد، زنی مسن با صورتی مهتابی و قدی متوسط در رو به رومون باز کرد،!! وارد حیاط تقریبا بزرگی شدیم، سمت راست دو اتاق و یک مطبخ بودن که مالِ صاحب خونه بود، روبروی در ورودی هم دوتا اتاق تو در تو بودن که قرار بود به ما اجاره بدن!🤔 اتاقک کوچیکی هم جلوی دوتا اتاق بود که به عنوان مطبخ باید ازش استفاده میکردیم حمام و مستراح هم مشترک بودن و سمت چپ حیاط قرار داشتن!! خونه کهنه بود و بوی نم میداد،🙁🤦🏻‍♀ اما بازم گفتم اشکال نداره بیایم همینجا هرچقدر امیر گفت که این خونه کهنه‌است ترشح داره گوش ندادیم! مرغم یه پا داشت و باید جابه‌جا میشدیم!😒 همون روز برگشتیم روستا و شروع کردم به اثاث جمع کردن، ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
6.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❪💕اَلْحَمْدُلِلّـهِ‌الَّذی‌خَلَقَ‌الحُسَیْنٌ‌💕❫ ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾ ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی قطار زندگیتتون همیشه به روی ریل خوشبختی حرکت کنه🌹 سلام ،روز زیباتون بخیر امیدوارم هفته یی با خیر و برکت داشته باشید 💐🌸🌺😊 ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
سرود دورت بگردم - گروه سرود نجم الثاقب.mp3
3.55M
گفتم لیلا از لیلا لیلا تره گفتم یوسف از یوسف زیباتره بالاتری ندیدم خب از همه پرچم ارباب ما بالاتره 🎙 #️⃣ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
💕✨🕊💕 🌸🍃 ✨ راجب داستان 🌸🍃 سلام ازوقتی دختربس مرده من خیلی ناراحتم همش گریه میکنم چون منم جوونم ۳ساله پیش توتصادف ازدست دادم۲۱ سالش بود ممنونم اززحماتتون💐 ✨ راجب داستان 🌸🍃 وای خدا گل چینه خیلی حالم گرفت دختربس مرداصلافکرمیکردم این دخترعزیز وداناازهمه خوشبخترمیشه همش نالهای دلبرشوم وبدزبان بود اینقدنفرین ازدهنش نیفتادتادخترش جوانمرگ شد چ زنی بوداین دلبرجزناله ونفرین کاری بلندنبودخیرسرشم نمازخونم بود!! ✨ راجب داستان 🌸🍃 سلام وقت به خیر من همیشه داستان دلبر دنبال کردم ولی من یک پدرم از خدا میخوام هیچ خانواده ی تنش نداشته باشه برای دختر بس گریه کردم ادمین گرامی این داستان خیلی خوب بود و خیلی درد ناک دانای برای پدر و مادر مهمترین لازمه زندگی است ،خداوند نگهدار 🌷 سخاوت از شهر ساوه ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
🍃🌺🪴 هرچی طلاهم تارا داشت امیر سال قبل فروخته بود و ماشین رو از محمد امین که بهونه گرفته بود یا ماشی
🍃🌺🪴 تارا هم خوشحال بود از اینکه میریم تهران و به خونواده‌اش نزدیک میشه، جمع کردن وسایلمون دو سه روزی طول کشید😮‍💨 روز دوم بود که لعیا خبر دار شد میخوایم بریم شهر من و بیوک تو حیاط بودیم و مشغول بسته بندی وسایل که از توی کوچه صدای داد و هوارش بلند شد: آهای دختره‌ی شهری؛خونه‌ زندگی آقای منو میخوای برداری ببری تهرون سر به نیست کنی! مگه از رو‌ جنازه‌ی من رد بشی! من نمیذارم!😠😤 تارا اومده بود روی ایوون و با چشم های از حدقه دراومده بیرون رو نگاه میکرد! لعیا بیرون داشت واسه‌ی تارا خط و نشون میکشید!🤦🏻‍♀ همونطوری هاج و واج مونده بودیم که تارا با بغض گفت : آبرومو توی کل ده برد که! نمیخواین چیزی بهش بگین؟!🥺😢 خواستم برم بیرون که بیوک گفت : ولش کنید…خودتون که لعیا رو میشناسین الان خسته میشه میره پی کارش! ازینکه از اینجا میریم و تنها میمونه ناراحته میخواد تقصیرو بندازه گردن تارا ،دنبال بهونه‌است دستش ندید! به ناچار چیزی نگفتم،،!😮‍💨 تارا هم با بغض رفت تو و به کارش ادامه رفت، خونه‌ای که کرایه کرده بودیم رو خوب با تارا و مهتاب تمیز کردیم، بالاخره وسایل رو هم بار زدیم و آوردیم خونه کوچیک بود و کل وسایل رو توی هم چپانده بودیم! روز بعدش برای خداحافظی برگشتم ده لعیا کلی توی بغلم گریه کرد و همش تارا رو نفرین میکرد😣 آخر سر بهش گفتم :ننه من خودم خواستم برم از اینجا؛ تارای بیچاره کوچیکترین دخالتی توی این موضوع نداشته! اما مگه بیخیال میشد!! کلی باهاش حرف زدم و بهش قول دادم که امیر رو زود زود میفرستم دنبالش تا بیاد و بهمون سر بزنه،! ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
💚✨💚 ✨💚 💚 ماه شعبان، ماه شریف و باعظمتی است. ماه انس با حضرت حق است. بزرگان و سالکین الی الله، این ماه را یکی از منازل سلوکشان قرار می‌دادند یعنی، در این ماه رشد معنوی‌شان فوق‌العاده بود. ماه شعبان، ماه نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است..🌱 -آیت‌الله‌ناصری- ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
9.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‏آقای امام حسین خدا شما رو آفرید تا ما برای تمام عمر "پناه" داشته باشیم..! ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
💕✨🕊💕 🌸🍃 ✨ راجب داستان 🌸🍃 سلام عزیزم 😭😭😭😭جیگرم سوخت برا دختربس اصلا باورنمیکردم این عاقبتش باشه ولی بیوک هم تنها هم صحبت ش توی خونه از دست داد مردا میریزن توی خودشون من خودم دیدم برادرم بعد مرگ پسرش ذره ذره آب شد 😔😔😔😔 ان شالله با تولد نوزاد جدید حالشون بهتر بشه ✨ راجب داستان 🌸🍃 سلام من در مورد این که دلبر خانم سیاست داشته یا نه کاری ندارم خیلی زندگی شو و بچه هاشو دوست داشته اون من خیلی دوست داشتم اما در مورد دختر بس جسور به خدا الان هم باور هم نمیشه دختر بس رفت اولش فکر کردم داره شوخی می کنه آخه دختر خدا بیامرز دختر شوخ طبی بود به خاطر همین وقتی فهمیدم واقعا رفته از شب تا صبح همش گریه کردم تو عالم خواب حتی فکر کنم دلبر خانم هم دیدم و بغلش کردم هر دو تاییمون هم گریه کردیم من داستان های زیادی خونده بودم این از همه اونا یکمی پیچیده تر و ناراحت کننده تر و حرص آدمو در آوردن دلبر خانم.گفت به خاطر بیوک بوده فکر نکنم شاید یه موضوع دیگه ای بود که دختربس یهو افتاده تو آب باید ادامه داستانو بخونیم ببینیم چی میشه خدا به به دلبر خانم صبر بده روح دختر بس شیر زنو بیامرزه به روح پاک دختر بس فاتحه و صلوات یادتون نره و همچنین برا دل بیتاب دلبر جون هم صلوات خدا بهشون صبر بده واقعا حیف شد دختر بس سنگ صبور خونواده بود 😪😪😪ممنون از کانال خوبتون ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
6.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مُقلّب القُلوب عالم امام حسینه نگاهت که کنه، بَرِت می‌گردونه..! ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
💕✨🕊💕 🌸🍃 ✨ راجب داستان 🌸🍃 سلام عزیزم خوبی گلم درمورد دلبرخانم میخوام بگم، خیلی ناراحت شدم برای دختربس برای دلبرخانم که جگرش سوخت نباید دختربس بذاره بره یا باید قبلا میرفتن شهر، چون دختربس خیلی شهر رودوست داشت چطورمیتونن بدون دختربس شهربمونن وای دارم میمیرم ازناراحتی من دیابتی ام وناراحت بشم قندم میفته دلبربیچاره چه ها کشیده خیلی ناراحتم خیلی همه ی دوستان اعضای کانال ناراحتیم ازاول داستان گریه کردم تا امروز که برای دختربس ،واااای عاشق پروانه بود بهترین عمه بود روحش شاد💐💐🍃 ✨ راجب داستان 🌸🍃 سلام وقتتون بخیر ،ممنون از کانال خوبتون🙏 من داستان دلبر رو هر روز میخونم ،این داستان طوری نگارش شده همه ی صحنه هارو آدم میتونه تصور کنه،🤓ولی از دیروز بعد خوندن داستان ومرگ دختر بس 😢 سر درد گرفتم شب نتونستم بخوابم،خدا به دلبر صبر بده،دوست دارم بدونم دلبر هنوز زنده ست یا نه،انگار ناف دلبر رو با غم وغصه بریدن😞 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°