۞ تلنگری برای زندگی ۞
❄️🍃🍃 لب زدم : بفرمایید من گوش می دم خانم یگانه لبخندی زدو گفت ؛ببین عزیزم من یه دختر دارم که بچه
❄️🍃🍃
رو به خانم یگانه گفتم ؛خوب چرا از پرورشگاه بچه نمی گیرید !؟
خانم یگانه رو ترش کرد و گفت نه عزیزم شرایطشون سخته، میخوان همیشه از بچه خبرداشته باشن و در ارتباط باشن و برای کنترل بیان !!😔
من حاضرم خونه و زمین به نام بچه بزنم اما درکل نمی خوام فامیل بفهمن از شیر خوارگاه بچه برداشتیم درضمن پدر ومادرهاشون مشخص نیستن اصلا نمیدونیم حلال زاده هستن یا نه !!!
_باشه شما شمارتون رو به من بدین من
فکرهام رو می کنم بهتون خبر میدم☺️
با خوشحالی شماره اش رو نوشت و بهم داد و هرچی اصرار کرد ،
من هم شماره بدم تا با دختر و دامادش بیان و باهم حرف بزنیم و بیشتر آشنا بشیم زیر بار نرفتم و قبول نکردم و گفتم خودم بهتون زنگ می زنم📞
با خانم یگانه خداحافظی کردم و با قدم های تند به سمت خونه راهی شدم..
تموم ذهنم درگیر همین موضوع بود
باید چکار می کردم کار درست چی بود از طرفی من آدم این کارها نبودم کسی نبودم که بتونم بچه خودم رو بکشم یا حتی در ازای پول چه کم ویا زیاد میفروختمش،!
معامله اش می کردم🤦♀
همیشه مادرهای که مسئولیت بچه هاشون رو نمی پذیرفتند عصبانیم میکردن
محکومشون می کردم ،
بهشون هزار تا انگ می زدم!!
الان خودم تو جایگاهی بودم که برای خودم غیر قابل باور بود و غیر قابل تحمل،
نمی دونستم چکار کنم ،نمی خواستم بچه ام رو به دنیا بیارم!!
نمی تونستم مسئولیت یه بچه بدون پدر رو قبول کنم ،نمی خواستم پای یه آدم بی گناه رو به این زندگی درب وداغون
باز کنم !😣☹️
به این دنیای سرد و نامرد که فقط باید تاوان پس می داد و شکست می خورد،!
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
#ارسالی_اعضا 🌼❤️
سلام دوستان
درمورد سقط جنین میخواستم داستانی تعریف کنم...!
من خداقبول کنه اربعین کربلا بودم وباخانمی دوست شدم واون خانم از زن برادرشون تعریف کردند که خداخواسته باردارشده بوده و یه پسرو یه دخترداشته و بچه رو نمیخواسته و میگفته بایدسقط کنم..!!
ولی برادرشون راضی نمیشده
تااینکه خواهرشوهر این خانم به برادرشون گفته بدنیا اومدمن نگهش میدارم..!
بااینکه خودشون بچه وعروس وداماد داشتند
بهرحال زن برادرشو نو راضی میکنند..حتی از زایشگاه این خانم بچه رو داده!! میگفتندکه ولی برادرشون این بچه رودوست داره میره سرمیزنه میبره باخودش مغازه تا ببینتش..
تقریبا دو سه سالست این بچه
تا اینکه قبل ازمحرم پسربرادرشون که ۲۳ بوده رفتن گل برای خواستگاری گرفتند ولی حین ردشدن ازخیابون کشته میشن!!
نگو خدا این بچه رو داده تا غم از دست دادن پسر دیگشون رو بتونن تاب بیارن،
و این خانم میگفت داداشم دیگه ایم بچه رو مدام پیش خودش نگه میداره تا آروم میشه واین بچه هدیه ی خدا بوده براشون..😇✨
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
7.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من برایت دعا می کنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند🥀
برای شاپرک های باغچه خانه ات دعا می کنم که بال های شان هرگز محتاج مرهم نباشند
و برایت صبر زیبا و امید آرزومندم و شفای عاجل از آن یگانه مهربان🌿🤲
🎼خواننده: حسن هیاس
ترانه : الهی
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
9.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️💫عموی بچه های من، چقدر تنت آروم شده
🖤💫ببین که دشمنا میگن کار حسین تموم شده
❤️💫مثل یه گل می مونی که پرپر کل پیکرت
🖤💫آبی نمونده توی مشک پاشو بریم فدا سرت
❤️💫نه تشنشونه نه دیگه، آبی برا وضو می خوان
🖤💫قربون قامتت بشم این بچه ها عمو می خوان
❤️💫یه باغبون خسته ام ولی دیگه گل ندارم
🖤💫پشت منو دو تا نکن، دیگه تحمل ندارم
🖤💫اَلسَلام عَلَیک یا اَبوالفَضل العَبّاس(ع)
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
❄️🍃🍃 رو به خانم یگانه گفتم ؛خوب چرا از پرورشگاه بچه نمی گیرید !؟ خانم یگانه رو ترش کرد و گفت نه عز
❄️🍃🍃
به این فکر می کردم نسبت بچه من با بچه خواهرم چی میشه پسر خاله ،دختر خاله یا،...😮💨
سرم رو محکم تکون دادم نمی خواستم به این چیزها فکر کنم ،نباید خودم رو میباختم
به خونه که رسیدم درو باز کردم و به اتاق تاریک و سرد خودم پناه بردم ،اتاقی که بهم آرامش میداد😮💨
هوا کم کم تاریک می شد ،همه چراغهارو خاموش کردم شب ها فرقی با روز نداشت
همیشه سیاه بود !!
لباسم رو درآوردم و روی تخت دراز کشیدم چشم هام رو بستم ،آه عمیقی کشیدم
دلم آرام و قرار نداشت فکر می کردم باید چکار می کردم راه درست چی بود
ساعت ها گذشته بود ومن به این موضوع فکر می کردم ، به این که به خانم یگانه زنگ بزنم یا نه،!!😮💨
خودم رو تصور کردم که رفتم در خونه مامانینا پریسا هم اون جا بوده تو شرف مراسم عروسی!
قبلا شنیده بودم می خوان بساط عروسی راه بندازن پریسا بهم گفته بود،
دلم می خواست اونجا داد و بی داد میکردم کاش می تونستم، تموم خشم های که تو این سالها تو دلم انباشته شده بود رو بیرون می ریختم خودم رو تخلیه می کردم
باز برگشتم به همون سالها از شبی که مامان پریسا و خونواده شوهرش رو دعوت کرد، وقتی دیدم از شام خبری نیس
با عصبانیت برگشتم تو اتاقم😤😠
خیلی گرسنه بودم اما با مامان لج کردم و با شکم گرسنه خوابیدم
🌤صبح که از خواب بیدار شدم
شنیدم مامان تلفنی با پریسا حرف می زد صدا رو آیفون بود📞
تو راهرو روی راه پله ها نشستم و جلوتر نرفتم!
پریسا گفت :سیما خانم خیلی ناراحت شده میگه به ما بی احترامی کردن اگه پریا درس هم داشت باید می اومد یه سلام می داد بعد می رفت تو اتاقش!!😤
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
8.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دو دو تا چهار تا نیست!
دو دو تا هرچی امام حسین بگه🥺💔
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دل به هر کس جز تو بستم
ناامیدم کرد، و قلبم را شکست..
ای همه دارایی من، قلب من..
اَربابِ من 💔
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در گذرنامه ی من مانده فقط یک امضا
یا رضا جانم✍🥺
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم برات تنگ شده...
حسین❣
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا امام حسین (ع)
اللهم ارزقنا کربلا🙏🥺
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°