فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️اثرات دردناک نخواندن نماز..!!
🔊حجتالاسلام #قمی🍃
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم ز دوری رویت قرار و تاب ندارد💓
میان ما و رخت جز گنه
حجاب ندارد...
به اشک دیده نوشتم هزار نامه برایت
مگر که نامه بیچارگان جواب ندارد!
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جمعه ها را همه
از بس که شمردم بی تو🥺💔
بغض خود را وسط سینه فشردم بی تو
بسکه هر جمعه غروب آمد و دلگیرم کرد
دل به دریای غم و غصه سپردم بی تو
تا به اینجا که
به درد تو نخوردم آقا...
هیچ وقت از ته دل غصه نخوردم بی تو
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
جمعه زیباست🌸
اگر غصه خرابش نکند
فکرهجران کسی نقش برآبش نکند
جمعه زیباست و این جمله
حقیقت دارد🪴
اگراندوه دلت همچو سرابش نکند
جمعه تون زیبا🌺
دورهمی تون صمیمی
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
سلام و درود ❄️ دوستان عزیز لطفا قسمت آخرو که زدیم نظر کلی تون رو بفرستید برامون ممنون میشم از همگی🙏💓
💙🫐
من که حوصله نداشتم گفتم به خدا خیلی خسته ام مهران ول کن!
گفت من این حرفا سرم نمیشه
می خواستی تو خونه بی لباس نگردی هر کاری عواقب داره و به سمتم اومد وگفت باید یه کم ادبت کنم تا دیگه با این وضعیت تو خونه نچرخی!!😆😂
حوصله شوخی های بی مزه شو نداشتم
به این فکر می کردم آریا بدون جلوگیری بامن رابطه برقرار کرده بود!
اگه باردار می شدم باید چه خاکی به سرم می ریختم😣😱
💥از زبان پریا
آریا جلو خواهرم حرفای مربوط به مسائل اتاق خوابی رو می زد و من خجالت میکشیدم
آریا یه مدتی بود سرد شده بود و رابطه ما کم تر از اوایل شده بود و چون آریا برای امشب بهم پیشنهاد داد !
من حموم رفتم وشیو کردم و برای شب خودم رو آماده کردم اما شب که شد آریا خستگی رو بهونه کرد وخوابید،!🙁
دو روزی ویلای پریسا ومهران موندیم و برگشتیم خونه ومن خوشحال بودم که رابطه ام با پریسا بهتر شده بود و کدورت ها کنار گذاشته شده بود !!
آریا هم مخالفت نمی کرد از این که باهم رابطه داشته باشیم و همیشه میون صحبت هاش می گفت من تورا درک میکنم پریسا خواهر بزرگترت و زندگی ارزش این قهر وکدورت ها و دوری ها رونداره ☺️😊
من به خاطر تو از خودم می گذرم و کوتاه میام آریا می دید که چقدر خوشحال بودم انگار گل از گلم شکفته بود😍
روحیه ام عوض شده بود
پریسا تنها خواهر من بود و من دوست نداشتم باهم قهر باشیم!!
از فهم وشعور و درک آریا خدا راشکر میکردم و ازش تشکرمی کردم من می دیدم آریا به خاطر من هرکاری می کرد حتی از خودش هم می گذشت ..
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیدارشو صبح آمد
برخیز که خورشید تویی🌼
**✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
۞ تلنگری برای زندگی ۞
💙🫐 من که حوصله نداشتم گفتم به خدا خیلی خسته ام مهران ول کن! گفت من این حرفا سرم نمیشه می خواستی تو
💙🫐
همه چی خوب پیش می رفت وبین من و آریا هیچ مشکلی نبود و تنها غصه ای که داشتم رابطه زناشویی من و آریا بود که هرروز سردتر می شد،!
آریا از من فاصله می گرفت و
هربار بحثش رو پیش می کشیدم قول رابطه می داد اما موقعش که می رسید میزد زیرهمه چی گاهی حس می کردم پای کسی درمیون،!🙁🤔
بعد از سفر شمال پریسا و مهران به سفر خارج از کشور رفتن و ما برای بدرقه شون رفتیم...
هرروز با پریسا درارتباط بودم پریسا عکس وفیلم می فرستاد و من با شوق میدیدم از اینکه پریسا خوشحال بود خداراشکر میکردم 😍☺️
به زندگیش غبطه می خوردم دوست داشتم آریا هم از لحاظ مالی ترقی کنه ما بتونیم
یه خونه بهتر بخریم ،!
مسافرت خارج از کشور بریم گاهی رستوران های شیک بریم اما به موقعیت پریسا حسودی نمی کردم و از ته دلم آرزو می کردم تا آخر عمر همیشه همینطور خوشحال باشه و لب هاش بخنده!
💥از زبان پریسا
تموم مدت رابطه همینطور مثل جنازه
بی حرکت بودم مهران که کارش تموم شد مشخص بود اونم راضی نبود!
یه چیزی مثل خوره به جونم افتاده بود تنها دلخوشی من رابطه ام با پریا بود ،…
ما راهی سفر شدیم و من هرلحظه با پریا در ارتباط بودم سعی می کردم با پریا صمیمی بشم
می دونستم پریا از زندگیش راضی نیس می خواستم پریا با من دردودل کنه و من بتونم راضیش کنم برای جدایی از آریا ،!!
حیف پریا بود که حتی یه ثانیه کنار آریا
می موند من از هرلحظه ای که باهم بودند عذاب می کشیدم اما پریا هیچی نمی گفت حرفی نمی زد !!😓☹️
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
گفتم: اجازه می دهید که چشم هایم را باز کنم. فرمود: باز کن امّا هیچ نخواهی دید. چون چشم گشودم در چنان تاریکی بودم که زیر پایم را نمی دیدم.
اندکی رفتیم باز هم فرمود: جابر! می دانی در کجائی؟ گفتم: خیر. امام فرمود: بر سر چشمه ای که خضر از آن آب حیات خورده بود، قرار داری.
آن حضرت همچنان مرا از عالمی به عالم دیگر می برد تا به پنج عالم رسیدیم. فرمود: ابراهیم (ع) ملکوت آسمان ها را این چنین [که تو ملکوت زمین] را دیدی مشاهده کرد. .
او ملکوت آسمان ها را دید که دوازده عالم است و هر امامی که از ما از دنیا برود، در یکی از این عالم ها ساکن می شود تا آنکه وقت ظهور قائم آل محمد (ص) فرا رسد.
امام باقر (ع) دوباره فرمود: چشم بر هم بگذار و بعد از لحظه ای فرمود: چشم بگشا! چون چشم گشودم خود را در خانه آن حضرت دیدم.
آن بزرگوار لباس قبلی خود را پوشید و به مجلس قبلی برگشتیم. من عرض کردم: فدایت شوم چه قدر از روز گذشته؟ فرمود: سه ساعت.[2]
پی نوشت ها
[1] انعام، 75.
[2] حديقة الشيعه، مقدس اردبيلى، ص 531 و اثبات الهداة، ج 3، ص 48
منبع : پاک نیا، عبدالکریم؛ امام محمد باقر علیه السلام سرچشمه دانش، ص: 55
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🔴امام علی در شرایط زیر دعوت مهمانی را پذیرفت...
✍مردی که دوست داشت امیرالمؤمنین علیه السلام را به منزلش میهمان کند، از آن حضرت دعوت به عمل آورد تا امام علیه السلام به منزل او رود و از غذای وی تناول نماید.
امام علیه السلام فرمود: میهمانی تو را به سه شرط می پذیرم.
مرد دعوت کننده عرض کرد: آن سه شرط کدام است؟
💢امام علیه السلام فرمود:
1 - از بیرون منزل چیزی برای من نیاوری (هر چه در منزل هست همان را حاضر کنی)
2- آنچه در منزل هست برای من بیاوری (خوراک معمول خود را بیاوری)
3 - خانواده ات را به سختی نیندازی.
آن مرد شرایط حضرت را پذیرفت و امام علیه السلام هم به دعوت او پاسخ مثبت داد.
📚بحارالانوار ، ج 75 ، ص 451
📚 قصه های تربیتی / محمد رضا اکبری ، ص 80
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سه درس مهم زندگی 👌
❣اگر ميخواهي
دروغي نشنوي، اصراري
براي شنيدن حقيقت نداشته باش.
❣به خاطر داشته باش
هرگاه به قله رسيدي، همزمان
در کنار دره اي عميق ايستاده اى.
❣هرگز با يک آدم
نادان مجادله نکنيد؛
تماشاگران ممکن است نتوانند
تفاوت بين شما را تشخيص دهند
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°