eitaa logo
۞ تلنگری برای زندگی ۞
25هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
5.4هزار ویدیو
7 فایل
﷽ اینجا داستان زندگی شما گذاشته میشه تا تلنگری بشه به زندگیمون🥰❤️ @kosar_98_z👌ادمین محترم اگه ازین تلنگرا براتون پیش اومده برامون بفرستید! 🌹داستان هامون براساس واقعیت می‌باشد کانال تبلیغاتی ما 👇 https://eitaa.com/joinchat/594149760C83b845a7b3
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : هزینه سازش از هزینه مقاومت بیشتر است ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
🪴🕊 هر صدایی که از کوبه‌ی در بلند میشد سریع میپریدم درو باز میکردم و وقتی میدیدم کسایی که من منتظرشو
🪴🕊 داییم گلویی صاف کردو گفت خورشید خانوم متاسفانه بلقیس سر زا رفته عمم هینی کشیدو داییم ادامه داد هم‌خودش هم بچش!😔 برای همینم این چند وقت نیومدن دنبال دلبر حالاهم درک شرایط پیش اومده برای دلبر یکم سخته از شما خواهش دارم که بیشتر از قبل مراقبش باشید!! سر در نمیاوردم با تعجب به داییم بعدش به عمه نگاه کردمو گفتم عمه داییم چی میگه!؟؟🙁 عمه نگاه محزونش رو به من دوخت و منو تو بغلش کشیدو گفت عمه خدا بیامرزه مادرت رو خدا صبرت بده، عمه رو پس زدمو پاشدم گفتم کی میگه مامان من مرده نمرده ، داییم با صدای بلند گفت دلبرررر… اما من دیگه از صدای بلند کسی تنو بدنم نمیلرزید از ته دل جیغ میزدمو مامانمو صدا میزدم عمه سعی میکرد آرومم کنه اما فایده نداشت😭😫 از سرو صدای من خدیجه و منیژه اومدن توی چهارچوب در ایستاده بودن و با بغض منو نگاه میکردن!! رفتم سمت احمد آقا که سرشو انداخته بود پایین گفتم عمو مگه مامانم پیش شما نبود مگه شما مواظبش نبودید چیشد پس داییم چی میگه عمه خورشید چی میگه سرشو آورد بالا و چشمای اشکیشو به من دوخت و گفت دخترم شرمندتم بخدا ولی کاری از کسی ساخته نبود..! بعدش بغض امانش ندادو دستاشو گذاشت روی صورتش و هق هق مردونش توی سرو صدای من گم شد،🥺😭 چند ساعت بعد من هشت ساله اینقد توی سر‌خودم زده بودم و صورتمو چنگ انداخته بودم که کل صورتم میسوخت گلوم بخاطر جیغو دادهایی که کشیده بودم انگار زخم شده بود، بیحال گوشه‌ای افتاده بودم و خدیجه به زور آب قند میریخت تو حلقم!🤧🥤 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 از مرگ نترس! ✏️ انسان كه قدر خودش را شناخته، ديگر از مرگ نمى‌ترسد، كه مرگ، تولد ديگر اوست. 📄 برشی از کتاب 📚 بگو که او... ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🌄 مذهب نفرت‌آور ✏️ مذهب سنّتی، عملِ بدون معرفت و محبّت است. شناختی نیست که زاینده باشد و محبّتی نیست که عمل را به دنبال بیاورد. پس به طور طبیعی آن عملی که سنّتی می شود؛ یعنی بدون ریشه‌ای از معرفت و محبت است، آیا سنگین نخواهد بود؟ نفرت آور نخواهد بود ؟خستگی نمی آورد؟ تو را طلب کار نمی کند؟ اگر دو رکعت نماز بخوانی، از خدا یک دنیا بهشت نمی خواهی؟ 📄 برشی از کتاب 👇🏻 📚 فوز سالک ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
💠 | علیه السلام 🔸 *الْإِسَاءَةُ يَمْحَاهَا اَلْإِحْسَانُ 🔹احسان و نیکوکاری بدی را می‌سازد. 📗غرر الحکم ص49 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
💠 | عليه السلام 🔸يا زُرَارَةُ إِنْ أَدْرَكْتَ ذَلِكَ اَلزَّمَانَ فَالْزَمْ هَذَا اَلدُّعَاءَ 🔸اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ 🔸 اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ 🔸اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي 🔹ای زُراره، اگر را درك كردى، اين دعا را هميشه داشته باش: 🔹خدايا، خودت را به من بشناسان، چون اگر خودت را به من نشناسانى، پيامبرت را نخواهم شناخت 🔹خدايا رسول خود را به مـن معرّفى كن چون اگر رسول تو را نشناسم، حجّت تو را نخواهم شناخت 🔹خدايا حجّت خود را به من معّرفى كن زيرا اگر حجّت تو را نشناسم از دين خود گمراه شده‏ ام 📗بحار الأنوار ج52ص146 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
🪴🕊 داییم گلویی صاف کردو گفت خورشید خانوم متاسفانه بلقیس سر زا رفته عمم هینی کشیدو داییم ادامه داد ه
🪴🕊 منیژه هم بغل دستم نشسته بود و نگران نگاهم میکرد،! عمه هم برخلاف تصور همه از مرگ مادرم بسیار متاثر و ناراحت بود و باوجود تموم بی حوصلگی هاش در مقابل اون همه جیغو داد من !! فقط شونه‌هامو ماساژ میداد و بدون دعوا با صدای اروم و بامحبت سعی داشت آرومم کنه چون میدونست داغ مادر چقدر سخته! حتی موقعی که احمد آقا و داییم خداحافظی میکردن ، احمدآقا سرمو بوسیدو گفت تو یادگار بلقیسی برای من تو تا همیشه دختر من باقی میمونی و خودم زود زود بهت سر میزنم هم عمه چیزی نگفت!😣🥺 مادرم پر کشیده بود و دوباره یتیم شده بودم🕊🤍 طعم گس بی کسی رو بیشتر از قبل زیر زیر زبونم حس میکردم ، دوران واقعا سختی برای من بود بی پشتو پناه‌تر از قبل شده بودم و کاملا احساس خلاء میکردم!!😣😢 تا یک هفته توی اتاق کز کرده بودم و فقط گریه میکردم ، عمه و شوهر عمه هر صبح با تاسف در اتاق رو باز میکردند و نگاهی بهم می‌نداختنو برام دل میسوزندن ☹️ خدیجه اما همه‌ی کارهای من رو هم انجام میداد و برام توی سینی غذا میاورد بزور چند لقمه میذاشت توی دهنم باقی اوقات بیکاریش هم پیشم مینشست و باهام صحبت میکرد !! منیژه هم که کوچیکتر بودو اغلب اوقات یا بیکار توی خونه میچرخید یا با دوستاش خاله بازی میکرد، حالا به نیابت از خدیجه عروسک به دست روبروم مینشستو ادای بزرگترهارو‌ درمیاورد و هرچی اونا میگفتن رو تکرار میکرد! گریه‌م که بند میومد و توی فکر که فرو میرفتم یهو یه نفس عمیق میکشیدو‌ میگفت خدا رحمتش کنه یا میگفت خدا صبرت بده😔 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸سه شنبه را بیمه کنیم 🍃با صلوات بر 🌺حضرت محمد ص 🍃و خاندان پاک و مطهرش 🌸اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🍃وَ آلِ مُحَمَّدٍ 🌺وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌸🍃 عصر بخیر ‌‌‍‌‌‌‍‌•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
امام على عليه السلام: 🔹أفضَلُ الأَدَبِ أن يَقِفَ الإِنسانُ عِندَ حَدِّهِ ولا يَتَعَدّى قَدرَهُ 🔹برترين ادب، آن است كه انسان در حدّ خود بايستد و از اندازه خويش فراتر نرود!! 🍃🍃 📚غررالحكم حدیث3241 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🔸 آقا امیرالمومنین‌علیه‌السلام: نه کارِ خوب از بین رفتنی است؛ و نه گناه، فراموش شدنی است...! 📗تحف‌العقول،ص۳۶۷ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
🪴🕊 منیژه هم بغل دستم نشسته بود و نگران نگاهم میکرد،! عمه هم برخلاف تصور همه از مرگ مادرم بسیار متا
🪴🕊 توی همون‌ حال بدم با دیدن این تقلیدهای منیژه خندم میگرفت، یک روز که زانوهامو بغل کرده بودمو به روبرو خیره بودم خدیجه اومد توی اتاق آروم نشست پیشمو به دیوار تکیه داد پاهاشو دراز کردو رو کرد به سمت منو گفت دلبر؟! بدون اینکه نگاهش کنم هومی گفتم نگاهی به سرتا پام کرد و گفت تا کی میخوای اینطوری بمونی؟!😔 نگاهش کردمو گفتم چطوری! پاهاشو جمع کردو یکم نزدیکتر شد و گفت دلبر میفهمم داغ دیدی میدونم سختته اما نمیشه که تا ابد یه گوشه کز کنی و ذره ذره آب بشی🥺☹️ دوباره بغض راه گلومو بستو با چشمای اشکی گفتم چیکار کنم پس؟! خدیجه گفت دختر باید برگردی به روال قبلیت، زندگی منتظر منو تو نمیمونه ها خودت باید به داد خودت برسی!! اصلا بیا یه کاری بکنیم تو که یک سالی میشه هر ماه یه بار مادرتو میدیدی الان هم پیش خودمون فکر میکنیم زندایی بلقیس هنوز زندست ولی فعلا تو نمیتونی ببینیش،، آهی از ته دل کشیدم و چیزی نگفتم😞 اون روز تا فردا صبحش کلی فکر کردم خدیجه درست میگفت باید به حالت عادی برمیگشتم،😮‍💨 قلب کوچکم مچاله شده بود اما من هم خونه‌ی عمه‌م زندگی میکردم در حالت عادی که کلی هم کار انجام میدادم احساس سربار بودن داشتم چ برسه به حالا که مثل یه تیکه گوشت یه گوشه افتاده بودم…!! چند ماه دیگه هم گذشت… تقریبا سرپاشده بودم یک روز که تازه از کارهای خونه تموم شده بودیم دستو رومون رو شستیمو روی ایوان نشستیم به تازگی عمه دستور داده بود هرکاری که میکنیم منیژه رو هم با خودمون ببریم تا یاد بگیره!!🙁🤔 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°