📢 هر روز یک صفحه قرآن بخوانیم
🔹 امروز؛ صفحه دویست و هفت قرآن کریم
سوره مبارکه التوبة
✏️ توصیه مهم حضرت آیتالله خامنهای:
هر روز حتماً قرآن بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند.
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
Quran-page-207.mp3
2.02M
📢 هر روز #یک_صفحه_قرآن بخوانیم
🔹 صفحه دویست و هفت قرآن کریم، سوره مبارکه التوبة، با صدای آقای شهریار پرهیزگار بشنوید.
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
📢 درصورت رویگردانی از ابزارهای قدرت، دشمن بر ما مسلط میشود
✏️ رهبر انقلاب، روز گذشته: هر وقت ما، بر اثر سوءِ سیاست زمامداران کشورمان، از رفتن به سمت ابزارهای قدرت روگردان شدیم، دشمن بر ما مسلّط شد. در دوران قاجار، دوران پهلوی، این مصیبت سر این ملّت آمد؛ ملّت را قوی نکردند.
✏️ لذا شما میبینید در جنگ بینالملل اوّل و جنگ بینالملل دوّم ــ که هیچ کدام به ایران ارتباط نداشت و اعلام بیطرفی هم کردند ــ کشور ما اشغال شد؛ وقتی کشوری توانایی دفاع از خودش را ندارد اینجور میشود دیگر.
🔹️بخشی از بیانات رهبر انقلاب در دیدار خانوادههای شهدای امنیت. ۱۴۰۳/۸/۶
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
14.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ |
خطر جدی که خانواده ها را تهدید میکند. دولت و مجلس باید برای مشکلات جوانها و خانواده ها وزارت خانواده تشکیل دهند.
#دکتر_رفیعی 👤
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🕊🌷
هر کدام یک گوشهی سنگر نشسته بودند
کاغذ به دست ، یکی خاطره می نوشت ؛
یکی وصیتنامه،
او ولی معادلههای مثلثاتی کتابش را حل میکرد...!!
#شهید | #شهدا | #شهیدان🌹🍃
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
💜💕 دم در هم به ملکه سپردم که چهارچشمی مواظب دخترش باشه، یه جوری با بیخیالی سرشو برگردوند که حرصم گر
💜💕
اینقدری پذیرایی میکردیم که شب مهمونی نمیرسیدیم ظرف و ظروف رو بشوریم و دخترها روز بعدش میرفتن سر چشمه تا ظرف ها رو بشورن!😮💨
دخترهای روستا همیشه سعی میکردن با دخترهام دوست بشن ،
چون دخترهای خودم بودن نمیگم اما این واقعیت بود که دخترهام ازهر نظر سر بودن خوشگل،خوش پوش و خوش مشرب!!🥰😍
البته لعیا بیشتر توی خودش بود و باکسی دوست و صمیمی نمیشد!
وسایل خونهای که ما داشتیم رو هیچکس نداشت، اونموقع ها توی روستای ما سال به سال کسی شربت هم نمیخورد اما بیوک همیشه جعبهی نوشابههاش پر بود!
کسی صابون خوش عطر هم استفاده نمیکرد اما بوی عطر ما تا سر کوچهمون میرفت، کسی حتی یخچال هم نداشت و هر روز چند نفر میومدن که یخ ببرن!
هرسال که خونه تکونی میکردیم کلی دختر جوان به کمکمون میومدن و یک روزه کل کارهامون انجام میشد،
نهار براشون آبگوشت بار میذاشتم و با نون تازه و نوشابه!!🥘🍾
از انواع ترشی ها براشون سفره میچیدم و چقدر اون دوران دوران خوبی بود!
توی همون سال بود که بیوک تراکتور خریده بود و براش راننده گرفته بود و ماهانه بهش پول میداد، زمین های مردم رو شخم میزدن و درآمد خوبی هم داشت!
اما من همچنان کار خودم رو انجام میدادم چون برام سخت بود ازش چیزی بخوام و پول خودم حسابی زیر دندونم مزه داده بود و دیگه نمیتونستم کار نکنم 😅😮💨
غنچه بارشو به سلامت زمین گذاشت و پسری سفید رو مثل خودش دنیا آورد🥰🥲
با بیوک به شهر رفتیم و برای پسرش چند دست لباس نوزادی قشنگ خریدم و از همونجا هم یکراست رفتیم پیشش!!
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
8.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اولین عکس حرم امام رضا علیه السلام چطور گرفته شد؟📸
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
کاش !
از جانب تـو ؛
تماسی برسد ..!💓🤍
ولا اسمع لک حسیسا ولا نجوی ؟!
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
❇️ حزباللّه پای درس امام
◼️ بریدههایی جذاب از گفتگو با حجتالاسلام علیرضا ایمانیمقدم
🔰 فرستاده دفتر امام خمینی (رحمهاللّهعلیه) برای آموزش و ساماندهی اولین هستههای مقاومت حزباللّه
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
❇️ دست امام روی سر حزباللّه
◼️ بریدههایی جذاب از گفتگو با حجتالاسلام علیرضا ایمانیمقدم
🔰 فرستاده دفتر امام خمینی (رحمهاللّهعلیه) برای آموزش و ساماندهی اولین هستههای مقاومت حزباللّه
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
❇️ اخراج به جرم پیروی از امام
◼️ بریدههایی جذاب از گفتگو با حجتالاسلام علیرضا ایمانیمقدم
🔰 فرستاده دفتر امام خمینی (رحمهاللهعلیه) برای آموزش و ساماندهی اولین هستههای مقاومت حزباللّه
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
💜💕 اینقدری پذیرایی میکردیم که شب مهمونی نمیرسیدیم ظرف و ظروف رو بشوریم و دخترها روز بعدش میرفتن سر
💜💕
غنچه خونهی عموم بود و قرار بود تا چهلمش اونجا بمونه و ملکه مواظبش باشه
هیچوقت اون همه خوشحالی رو توی چهرهی عمو ندیده بودم،☺️
یک لحظه هم خنده از روی صورتش کنار نمیرفت و خودش اسمش رو آزاد گذاشته بود و توی گوشش اذان خونده بود!!
خوشحال بودم بابت خوشحالیشون
بیوک هم خوشحال بود و انگاری رنگ خوشحالی پاشیده بودن اونشب توی خونهی عمو…
کادوهاشو دادم و کلی ذوق کرد غنچه بابت اون لباس های زیبا😍😁
به اتفاق خاله زینت و شوهر غنچه اونشب شام رو پیششون موندیم و بعد از شام برگشتیم چون بچهها رو نیاورده بودیم
هرچقدر اصرار کردن که شب رو اونجا بمونیم و اون موقع شب از رودخونه رد نشیم توجه نکردیم و نموندیم!!
دوسه ماه از تولد آزاد گذشته بود که بیوک یک شب با چهرهای گرفته اومد خونه
دلهره گرفتم چون بیوک بیخیال که هیچ چیزی براش مهم نبود غمگین بنظر میرسید و این حالت چهرهاش همیشه عامل خبر بدی بود!
یک پاشو دراز کرده بود و یک پاش رو توی شکمش جمع کرده بود، دستشو روی زانوی جمع شدش گذاشته بود و با اخم های درهم تنیده به گلهای فرش خیره شده بود،،😣☹️
دخترها مشغول سفره چیدن بودن و من چشم دوخته بودم به لبهای بیوک تا بلکه چیزی بگه اما نگفت!
سفره انداخته شد و همگی مشغول شام خوردن شدن بجز من و بیوک!
دزدکی زیر نظر داشتمش و دیدم که فقط داره با غذاش بازی میکنه…🤔🙄
هرچقدر که میگذشت دلهرهی من هم بیشتر میشد!
اینکه با اونهمه خوش اشتهاییش غذا نمیخورد هم شکم رو به یقین تبدیل کرد و مطمئن شدم که اتفاق ناخوشایندی افتاده…!!
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°