eitaa logo
۞ تلنگری برای زندگی ۞
23.3هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
5.1هزار ویدیو
4 فایل
﷽ اینجا داستان زندگی شما گذاشته میشه تا تلنگری بشه به زندگیمون🥰❤️ @kosar_98_z👌ادمین محترم اگه ازین تلنگرا براتون پیش اومده برامون بفرستید! کانال تبلیغاتی ما 👇 https://eitaa.com/tablighatkosar 🌹تمامی داستانا براساس واقعیت می‌باشد🪴
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 | صلى الله عليه و آله 🔸 للْمُؤْمِنِ عَلَى اَلْمُؤْمِنِ سَبْعَةُ حُقُوقٍ وَاجِبَةٍ مِنَ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: اَلْإِجْلاَلُ لَهُ فِي غَيْبَتِهِ وَ اَلْوُدُّ لَهُ فِي صَدْرِهِ وَ اَلْمُوَاسَاةُ لَهُ فِي مَالِهِ وَ أَنْ يُحَرِّمَ غِيبَتَهُ وَ أَنْ يَعُودَهُ فِي مَرَضِهِ وَ أَنْ يُشَيِّعَ جَنَازَتَهُ وَ أَنْ لاَ يَقُولَ فِيهِ بَعْدَ مَوْتِهِ إِلاَّ خَيْراً 🔹مؤمن بر مؤمن هفت واجب الهى دارد. 1️⃣ احترام او در هنگامى كه حضور ندارد. 2️⃣دوستى قلبى با او. 3️⃣شريك ساختن او در ثروتش. 4️⃣ غيبت او را حرام بداند. 5️⃣در بيمارى او را عيادت كند. 6️⃣جنازه او را تشيع كند. 7️⃣بعد از مرگ درباره او جز به نيكى سخن نگويد. 📗وسائل الشیعة ج12 ص208 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
💠 | عليه السلام 🔷 مِن کفّاراتِ الذُّنوبِ العِظام إعانةُ المَلهُوفِ و التَّنفیسُ عَنِ المَکرُوب 🔸از کفاره های گناهان بزرگ رسیدن به داد مظلوم گرفتار و غم زدایی از فرد اندوهگین است. حکمت 24 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
9.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سه راهکار علامه طباطبایی (ره) برای اصلاح اخلاق! 👤 حجت الاسلام رفیعی ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
✍حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام ـ در مقام مناجات ـ فرمودند : بار خدايا!تو را به علم غيبت و تواناييت بر آفرينش، سوگند مى دهم كه مرا، تا وقتى مى دانى زنده بودن برايم بهتر است، زنده بدارى و هر گاه مرگ برايم بهتر بود، بميرانى. 📚بحار الأنوار : 94/225/1 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
💚✨💚 ✨💚 💚 ❇️ مقام معظم رهبری و بیان توصیه‌ای مهم از آیت الله بهجت (ره) این دعا را زیاد بخوانید: يا اَللَّهُ يا رَحْمنُ يا رَحِيمُ يا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلي دِينِک 📝پی‌نوشت: روزی امام صادق علیه السلام فرمودند: «به زودی شبهه‌ها شما را احاطه می‌کند و شما بدون پیشوای هدایت می‌مانید. از آن شبهات کسی نجات نمی یابد مگر کسی که دعا کند و دعای غریق را بخواند.» ▫️ عبدالله بن سنان سئوال کرد: «دعای غریق چگونه است؟» ▫️ امام فرمودند: «يا اَللَّهُ يا رَحْمنُ يا رَحِيمُ يا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلي دِينِک ▫️ عبدالله بن سنان چنین خواند: «یا مقلب القلوب و الابصار ثبّت قلبی علی دینک.» ▫️ امام فرمودند: «خداوند مقلّب القلوب و الابصار هست، ولی دقیقا آنچه را من می‌گویم بگو:«یا مقلب القلوب»، و چیزی بیش از آن نگو.» 📚 منبع: بحارالانوار، 52 / 148 حدیث 73 کمال الدین ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
✅آیت الله حائری شیرازی: جمکران و حل مشکلات پیچیده آقای سیدحسن نصرالله می‌گفت یک‎‌بار خدمت مقام معظم رهبری رسیده بودیم و داشتیم مشکلات را می‌گفتیم؛ ایشان در جواب گفت: «خدا بزرگ است و به شما کمک می‌کند. ما هم چنین مشکلاتی داریم. گاهی که خیلی راه‌ها به روی ما بسته می‌شود، به رفقا می‌گویم برویم جمکران. می‌رویم آنجا، دو رکعت نماز می‌خوانیم و چیزی به دل ما می‌افتد؛ همان را پیگیری می‌کنیم و این‌گونه برای ما فرج و گشایش حاصل می‌شود». ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
✍مرحوم آیت الله شیخ عباس قوچانی: عارف بحق آقای قاضی ره در اواخر عمر یک تحیّر و شیفتگی و بی‌قراری نسبت به حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) داشت و هر روز هنگام طلوع و بخصوص هنگام غروب آفتاب گریه می کرد. 📚 یادداشتهای خطی علامه تهرانی، جنگ۱۸، ص ۱۸۲ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
✨♥️✨ چند ثانیه سکوت حکم فرما شد، بعدش بیوک گفت : خب حالا شما چه فرمایشاتی داری؟!😕🤔 رحیم آقا تک خند
✨♥️✨ یدونه سیب قرمز هم توی دستش بود🍎 ازش درمورد عموش سوال کردم که گفت رفته شهر! گفتم چیکار کنیم پس؟! روی ایوان به دیوار پشت سرش تکیه داد و درحالیکه سیب رو گاز میزد گفت: هیچی به مهدی گفتم بابات که برگشت بیا و خبرم کن!! (مهدی  آخرین فرزند علی و زهرا بود و درست مثل ما بعد از دختر بس پسرشون دنیا اومده بود و اسمش رو گذاشته بودن مهدی و هشت سالش بود،!) _رفتی به یه الف بچه کار سپردی؟! با دهن پر گفت : نه بابا گفتم پیش کسی چیزی نگه بهش قول دادم اگه بی سرو صدا بیاد خبر بده بهش آبنبات بدم!☺️ سیبش رو خورد و رفت سرِ کمد چوبی توی مطبخ و یه مشت آبنبات میوه‌ای برداشت و چپوند توی جیب کت کاموایی که روی لباسش تنش کرده بود،،! مثل اسپند روی آتیش بودم و توی دلم بلوا به پا بود، لحظه ها کش میومدن و نمیگذشتن یکی دو ساعتی منتظر موندیم تا بالاخره مهدی اومد، دختربس تا صدای آبجی گفتن مهدی رو شنید پرید پایین درو باز کرد و آبنبات هارو داد به مهدی🍭 دو طرف لپش رو هم بوس کرد، من لب ایوون وایساده بودم و دست هامو روی نرده‌های چوبی گذاشته بودم و دل توی دلم نبود!!😰😣 دختربس برگشت سمت من و برام دست تکون داد، اشاره کرد که دارم میرم دنبال عمو دختربس که رفت من هم رفتم پایین میخواستم همونجا با علی صحبت کنم، یکم بعد علی و دختربس باهم برگشتن علی با دیدن من اومد و باهام سلام علیک کرد، کلاه پشمی قهوه‌ای رنگش رو از روی سرش برداشت و دستی توی موهاش که جلوش به تازگی کمی ریخته شده بود کشید!! ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍊از تمام دنیـا ☕️در یک عصر زیبا 🍊یک دوست خوب ☕️یک چـای داغ 🍊و یک عصر بخیر دلنشین ☕️بـرای لذت بـردن 🍊از زندگی کافیست ☕️بی خیال نداشتہ ها 🍊شکرگـــزار ☕️داشتـہ هـاتون باشید 🍊
💚✨💚 ✨💚 💚 🔴 عیادت بیمار و دعای نادرست او ✍پیامبر اکرم (ص) که همواره جویای احوال مسلمین می شدند، شنیدند یکی از یاران بیمار شده است. به عیادت او رفتند و کنار بستر او نشستند و احوال پرسی کردند. بیمار گفت در نماز مغرب که با شما به جماعت نماز می خواندم، شما سوره القارعة را خواندید. تحت تأثیر قرار گرفتم و عرض کردم خدایا، اگر من در پیشگاه تو گناهکار هستم و می خواهی مرا عذاب کنی، در همین دنیا مرا عذاب کن. اینک می بینید که گرفتار بیماری هستم. پیامبر فرمودند درست نگفتی، می بایست بگویی پروردگارا، هم در دنیا و هم در آخرت به ما پاداش بده و ما را از عذاب دوزخ حفظ کن. آنگاه پیامبر برای او دعا کرد و او خوب شد. 📚داستان ها و پندها، جلد ۴، صفحه ۱۶۳ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
✨♥️✨ یدونه سیب قرمز هم توی دستش بود🍎 ازش درمورد عموش سوال کردم که گفت رفته شهر! گفتم چیکار کنیم پس
✨♥️✨ کتش رو گرفتم و کشیدمش اون طرف حیاط دختربس هم دنبالمون اومد.. علی گفت : خیر باشه زنداداش؟!! -اِی علی جان چه خیری…مگه آدم از دست این داداش تو خیر میاد سرِ راهش؟!🥺☹️ سری به معنی تاسف تکون داد و گفت : باز چه دسته گلی به آب داده؟! سعی کردم تند و سریع برای علی تعریف کنم، چون میترسیدم بیوک سر برسه و قضیه بدتر از این بشه! -والا علی سرخود پاشده رفته قول لیلا رو به پسر مشهدی رحیم داده علی متعجب پرید وسط حرفم و گفت : کدوم پسر مشهدی رحیم؟! - احمد پسرِ بزرگش -مگه سنِ احمد به لیلا میخوره؟! - حرف ها میزنیا برادرِ من…مگه مجتبی همسنِ لعیاست؟! مگه این خان داداشت به این چیزا اهمیت میده؟! رشته‌ی افکار از دستم در رفت و یادم رفت چی به علی میگفتم پریشون به دختربس که پیشمون وایساده بود نگاه کردم و گفتم : چی داشتم میگفتم؟! که دختربس با زبونش لب هاشو خیس کرد و گفت :عمو فقط این نیست کهه…آقام میخواد خودشم زن بستونه☹️ علی متعجب تر از قبل داد زد :این دیگه از کجا دراومد؟!😳🤯 - اره عمو میخواد لیلا رو بده به احمد، خودشم راحله خواهر احمد رو بگیره که ماها راضی نیستیم عمو نه ما و نه ننه‌ام؛ حالا این به کنار که آبروی همه‌مون میره و دیگه نمیتونیم سرمون رو بالا بگیرم، ننه‌ام هم میگه اگه آقا جون زن بگیره من یک دقیقه هم توی این خونه نمیمونم این جمله‌ی آخرش رو من ازش خبر نداشتم و حرف خودش بود چون من جایی رو نداشتم که برم، بعدش هم در مقابل چشم های متعجب من شروع کرد گریه کردن!😭😭 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°