eitaa logo
۞ تلنگری برای زندگی ۞
22هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
5هزار ویدیو
4 فایل
﷽ اینجا داستان زندگی شما گذاشته میشه تا تلنگری بشه به زندگیمون🥰❤️ @kosar_98_z👌ادمین محترم اگه ازین تلنگرا براتون پیش اومده برامون بفرستید! کانال تبلیغاتی ما 👇 https://eitaa.com/tablighatkosar 🌹تمامی داستانا براساس واقعیت می‌باشد🪴
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ امام صادق علیه‌السلام فرمودند: 📍 انَّ اللّهَ لَیَرحَمُ العَبدَ لِشِدَّهِ حُبِّهِ لِوَلَدِهِ؛ 📌 بدون تردید، خداوند بر بنده خود به خاطر شدّت محبّت به فرزندش، رحم میکند. 📚 کافى(ط-الاسلامیه)، ج ۶، ص ۵۰، ح ۵ ︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾ 🛑کپی از مطالب کانال حرام میباشد🛑 ➻❥ https://eitaa.com/Talangoory🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗در این صبح دل ‌انگیز 🍁برایت آرزو دارم 💗چو باران، آبی و زیبا 🍁بباری شادمانه روی گرد غم 💗برایت آرزو دارم 🍁سعادت را طراوت را 💗بهشت و بهترین بهترین ها را 🍁و صبحی شادمانه را 💗ســــلام 🍁صبحتون شاد و نیکو 💗سه شنبه تون زیبا و پراز آرامش
قسمت اول پسر همسایه مون اومد خاستگاریم تا اونجایی که ماها میشناختیمش ادم خوب و موقری بود ولی برادرم مخالف صددرصد بود . میکفت دوستاشو من دیدم از روی دوستاش میشه تشخیص داد چجور ادمیه . این ادم یا برای خونواده ش فیلم میاد و بچه مثبته یا هر دلیل دیگه ای رفاقتش با اون ادما نشون میده یا قلبا موافق اونجور زندگیاست یا بعد ها بخاطر رفقاش تغییر سبک زندگی میده. اما مامان و بابا میگفتن پسره خوش مشربه و با همه نوع ادم ارتباط داره .مهم اینه که خودش ادم خوبیه. خودمم بدم نمیومد زن عرفان بشم. چون هم شغل خوبی داشت و هم خوش تیپ و خوش لباس بود هر دختری ارزوش بود با چنین ادمی ازدواج کنه. برادرم از بابا فرصت خواست تا تحقیقات گسترده تری کنه و بابا بهش این فرصتو داد. منم خدا خدا میکردم که داداشم سلمان اشتباهی درمورد عرفان و دوستاش قضاوت گرده باشه و با خبرهای خوش بیاد و بگه ازدواجمون مشکلی نداره. که دوروز بعدش مامان عرفان با خاله ش اومدن خونمون. اتفاقا بابا هم تاره از سرکار برگشته بود. مامانش گفت برای اخر هفته قرار بله برون بدادیم و بابا هم که حسابی با اون خونواده تعارف داشت قول قرار اخر هفته گذاشته شد. وقتی رفتند مامان روبه بابا گفت هنوز تحقیقات سلمان تموم نشده که تو قول و قرار بله برون گذاشتی. بابا با عصبانیت گفت ولش کن سلمانو تریپ ادم حسابیارو برداشته میخواد بزرگتری کنه مثلا. میخواد بگه من ادم شناسم بابا این عرفان چه هیزم تری بهش فروخته که اینقدر ازش بدش میاد خدا میدونه . ولش کن سلمانو اگه زیادی به حرفاش بها بدیم پس فردا هوا برش میداره فکر میکنه تو همه کارامون میتونه دخالت کنه. شب وقتی بابا به سلمان قرار اخر هفته رو گفت. خیلی عصبانی شد و گفت اصلا به حرفای من توجهی ندارید و عجله میکنید پس فردا این دخترتون به دردسر بیفته کی جواب میده؟ اما بابا بی توجه به حرف اون رفت اتاق که بخوابه. اون شب سلمان از رفقای هفت خط عرفان گفت و اینکه زیاد اونارو باهم میبینه و اینکه اگه این ارتباطات ادامه داشته باشه بعدها عرفان هم شبیه اونا میشه و ازشون تاثیر پدیری داره. اما من دلم نمیخواست شیرینی وصال به عرفان رو با اسن حرفا و احتمالات داداشم تلخش کنم. گفتم منم همکلاسیهای بد داشتم ولی شبیه اونا نشدم تو خیلی بدبینی. خیلی عصبی شده بود و خودشو کنترل میکرد. گفت رفیق فابریک باهمکلاسی فرق داره. تو اجبارا با اون دخترا تو به کلاس بودی ولی عرفان به خواست و علاقه ی خودش بیشتر وقتش رو با اون ادما میگذرونه. کسی که علاقه ی ارنباط گیری با این ادما رو داره یعنی از رفتارهاشون بدش نمیاد شاید هم خوشش میاد. از کجا معلوم که بخاطر وجهه ی خونواده ش تا بحال موقر رفتار میکرده و اگه بعد از ازدواج مستقل بشه تغییراتشو بروز نمیده؟ تو به بابا بگو یه هفته عقب بندازه من بتونم زیر و بم زندگی این پسره رو در بیارم. شایدم بابا درست میگه و من اشتباه میکنم. ولی صحبت یه عمر زندگیه. بهتر نیست با خیال راحت به این پسره جواب مثبت بدی؟ منم گفتم رو حرف بابا حرف نمیزنم ولی درواقع دلم با حرفای بابا موافق تر بود. سلمان هم با دلخوری پاشد و گفت به جهنم ولی اگه یروز به حرفای من رسیدی رو من حساب نکن. خدا کنه حس من نسبت به اون پسره اشتباه گفته باشه ولی دلم اصلا باهاش صاف نمیشه. اخر هفته رسید با بزرگترهای فامیل خودم توی خونه اماده بودیم تا خونواده ی عرفان بیان. وقتی اومدن از خوشحالی این وصلت داشتم بال در میاوردم. خدارو شکر سلمان دیگه بدعنقی نکرد و ابروداری کرد پیش مهمونها ولی وقتی اخر شب همه رفتند گفت برام ارزوی خوشبختی میکنه اما همیشه اماده ی کمک کردن بهم هست و هروقت به مشکل خوردم میتونم رو کمکش حساب کنم. ︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾ 🛑کپی از مطالب کانال حرام میباشد🛑 ➻❥ https://eitaa.com/Talangoory🍃
رسول اكرم صلى الله عليه و آله أَلْجَليسُ الصّالِحُ خَيْرٌ مِنَ الْوَحْدَةِ وَالْوَحْدَةُ خَيْرٌ مِنْ جَلِيسِ السُّوءِ همنشین خوب بهتر از تنهایی و تنهایی بهتر از همنشین بد است. بحار الأنوار، ج 74، ص 84 ︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾ 🛑کپی از مطالب کانال حرام میباشد🛑 ➻❥ https://eitaa.com/Talangoory🍃
امام علی عليه السلام صاحِبُ السُّوءِ قِطْعَةٌ مِنَ النّارِ همنشين بد پاره اى از آتش است . غرر الحكم : 5824 ︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾ 🛑کپی از مطالب کانال حرام میباشد🛑 ➻❥ https://eitaa.com/Talangoory🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️امیدوارم  امروزتون 🌸پر از زیبایی و امیـد ❤️و دلتون سرشار از 🌸مهـر و شـور زندگی باشه ❤️امیـدوارم روزتون 🌸از زیباترین و قشنگترین ❤️لحظات و موفقیت ها‌ لبریز باشه 🌸با بهترین آرزوها ❤️تقدیم به شما خوبان 🌸چهار شنبه تون پر از مهـربانی
قسمت دوم یکسال دوران نامزدیمون مثل برق و باد گذشت و هرروز بیشتر از قبل عاشق عرفان میشدم. بحق پسر با جنم و با محبتی بود. فقط مشکلش این بود که از غروب به بعد همه ی هوش و حواسش به رفقاش بود و هربار که بهش اعتراض میکردم قول میداد بعد از عروسی دیگه رفیق بازی رو بذاره کنار. دوماه مونده به عروسی مون برای مجلس و مراسم صحبت میکردیم که عرفان گفت برای عروسی با دوستاش هماهنگ میکنه سر چهارراه رفقاش جلوی ماشین عروس برقصن و اونم موظفه بهشون شاباش بده. متعجب از حرفاش گفتم یعنی تو برات مهم نیست یه عده غریبه ی نامحرم جلوی ماشین عروسمون با اون مدل لباس و ارایش من جلومونو بگیرن و بزن برقص راه بندازن؟ غیرتت اجازه میده؟ نمیترسی تو اون شلوغ بازی اتفاقی بیفته؟ چنان از حرفم غصب کرد که رگای گردنش زده بود بیرون. گفت چی فکر کردی راحع به دوستای من اونا شاید ظاهرشون غلط انداز باشه اما تو رفاقت کم نمیارن ناموس رفیقاشون ناموس خودشونه من به اونا و ناموس پرستی شون بیشتر از داداش خودت اعتماد دارم.خیلی از حرفاش بهم برخورده بود ولی برای اینکه دعوا نشه ادامه ندادم. فقط باهاش سرسنگین شدم که خودشم فهمید و از دلم دراورد. شب عروسی رسید و من با خوشحالی توی جایگاه عروس و دوماد نشسته بودم .و تازه عرفان سمت مردونه رفته بود . لب و لوچه شون اویزون مامانمو خواهرم و مادرشوهرم اینا میگفت اتفاقی افتاده که من بیخبرم.از هر کدوم میپرسیدم چیزی بروز نمیدادن. همه چی از نظر من عالی بود بهترین ارایشگاه رفته بودم و همون لباسی که دلم میخواست از مزون خریده بودم یه شب رویایی. یهو سروصدا از بیرون همه رو شوکه کرد. مامانمو مادرشوهرو خاله های شوهرم رفتن بیرون کلی همهمه و شلوعی ایجاد شد بعد از چند دقیقه خبر اومد که بین دوسه تا از رفقای داماد مشروب سرو میشده و یکی همونجا حالش بد شده و تشنج کرده و مجبور شدن برسوننش بیمارستان. و همهمه بخاطر این موصوع بین داداش سلمان و بابا و پدرشوهرمو برادرشوهرام با رفقای عرفان دعوا راه افتاده بوده و اونهارو از مجلس بیرون کرده بودند. دختر خاله م که خبرگزاری اون شب رو بعهده داشت دوباره اومد کنارمو گفت عرفان با داداشت دست به یقه شده که عروسی منه و تو حق بیرون کردن دوستامو نداشتی حالا یه اتفاقی افتاده عوص ابروداری هوار هوار راه انداختی همه فهمیدن. خدا رو شکر تا اونجا بخیر گذشت. اما قضیه تا همینجا تموم نشد بعد از اتمام مراسم تالار موقع رفتن به خونه طبق خواست عرفان سر چهارراه نزدیک خونه کمی توقف کرد و رفقای عرفان جلوی ماشین به رقاصی پرداختند و توی اون فاصله ده ها بار بابا و داداشم و حتی پدرشوهرم زنگ زدند که زودتر راه بیفتین این رفتارها زشته ادم ناموسشو جلوی این اوباش نگه داره که برقصن ولی این حرفا تو گوش عرفان نمیرفت. تازه داشتم به حرفای داداشم میرسیدم ولی اخر شب که به خیر و خوشی رسیدیم توی خونه ی بختمون. دلم خوش شد که تموم شد و غافل بودم از تاثیراتی که همین رفقا روی اخلاق و کردار و عقاید عرفان میگذاشتند. بعد از مدتی گفت بجای رفتن به شرکت و درامد اندکش قراره با دوتا از دوستاش بنگاه مسکن راه بندازه. براحتی شغل به اون خوبی رو از دست داد و رفت نشست توی بنگاه... بدون هیچ سرمایه ای .من دیده بودم ادمایی که بنگاه مسکن دارن ولی شرافتمندانه و انسانی خرید و فروش میکنند ولی اینها بدون سرمایه و دلالی شروع کردند به کسب درامد. سر دوسال عرفان من دیگه اون عرفان قبلی نبود. شده بود یه ادم شبیه همون ادمایی که به اسم رفیق دوره ش کرده بودند. شبا دیر وقت به خونه میومد روزها با حجاب و پوششو حتی نمازم گیر میداد. این روزها که دارم مادر میشم بجای نگرانی بابت سلامتی بچه ی به دنیا نیومده م باید نگران اینده و عقاید عرفان باشم که همه رو به باد فنا داده. از خدا میخوام بتونم با کمک مشاور زندگیمو از نو بسازم و روابط تیره ی خودم رو با عرفان دوباره حسنه کنم. ︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾ 🛑کپی از مطالب کانال حرام میباشد🛑 ➻❥ https://eitaa.com/Talangoory🍃
چه دوستهای خائنی داشتی پس بنگر که با که دوستی می کنی! دوست مورد علاقه ات را کسی انتخاب کن که اگر دوستش بداری پیوند برادری را نگه دارد و در برابر دیگران از تو حمایت کند منبع میزان الحکمه،ج5،ص571 ︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾ 🛑کپی از مطالب کانال حرام میباشد🛑 ➻❥ https://eitaa.com/Talangoory🍃
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺در این عصر 🍃زیبای چهار شنبه 🌺بـراتـون 🍃یک دنيـا لبخنـد 🌺یک دل خرسنـد و 🍃لحظاتی خاطره انگیز 🌺آرزو می کنـم 🍃عـصرتـون به شـادی 🌺دلتـون پـراز مـهربانی 🌺عـصـرتون بـخیر
قسمت اول از وقتی بچه بودم فقط دوتا عمو داستم و دوتا خاله. یکم که بزرگتر شدم از مامانم پرسیدم چرا به زن عموهام میگم خاله؟ اونم گفت اونها عموهای واقعیت نیستند .. بلکه دوتا دوست صمیمی و محترم بابات هستند. ومن تازه به حقیقت زندگیم پی بردم که جز پدر مریض و مادر زحمتکشم هیچ قوم و خویش واقعی ندارم. پدرم کلیه هاشو از دست داده بود و باید دیالیز میشد،اگه همسایه ها و دوستای خود بابا نبودند خدا میدونه چه بلایی به سرمون میومد. اون دوتا دوستهاش ادمای مومن و متدینی بودند خیلی زیاد بهمون سرمیزدند و بابا رو برای دیالیز به بیمارستان میبردند. مامانمم که برای رفع مایحتاج زندگیمون کار میکرد. یروز از مامان پرسیدم که چرا ما هیچ فامیلی نداریم ،اه بلندی کشید و گفت ما هم همچین بی فامیل هم نیستیم. دوازده سال پیش که بابات اومد خاستگاریم فقط یه پدر پیر داشت نه خواهری داشت و نه برادر اما بابام منو بهش نمیداد میگفت اون بی کس و کار و فقیره،لابد واسه مال و منال من نقشه کشیده. یادمه اون شب باباتو پدربزرگتو با بی احترامی از خونه بیرون کرد. چند روز بعدش که از مدرسه برمیگشتم یه خانم پیری جلومو گرفت و گفت همسایه ی شهابم. اومده بود بامن حرف بزنه. گفت که شهاب دوست پسرشه و خیلی قبولش داره گفت دیشب پسرش جریان خاستگاری شهاب از من رو براش گفته اونم چون شهابو اندازه ی پسرش دوست داره و فهمیده اون خیلی خاطرتو میخواد اومده که بدونه اگه من جوابم مثبته بره پ با اقام صحبت کنه تا رضایتشو بگیره. من یه بار بیشتر شهابو ندیده بودم ولی هم مهرش به دلم نشسته بود و هم دلم براش میسوخت که اقام بخاطر فقر و بی کسی اونو از خونه انداخته بود بیرون. منم از خجالت سرمو انداختم پایین و گفتم وقتی اقام راضی نیست من چی بگم؟ گفت تو فقط بگو از شهاب خوشت میاد بقیه ش با من. فردای همون روز اون خانم که مادر همین عمو علی میشه اومد خونمون اونقدر از شهاب تعریف کرد و کرد تا اینکه اقام به اونم با بی احترامی برخورد کرد و بیرونش کرد. چند روز بعدش فهمیدم اقام میخواد منو بده به پسر عموم هیربد.من اصلا ازش خوشم نمیومد اون یه ادم پولدار بود که اصلا ادب و نزاکت نداشت تازه دین درست درمونی هم نداشت نه اهل نماز و روزه بود نه اهل خمس و زکات. برای من این چیزا مهمتر از پول و اموالش بود. وقتی اینا رو به اقاجونت گفتم گفت دختر جان تو اگه بخوای میتونی پسرعموتو به دین خودت بیاری ولی اون پسره شهابو چطوری میخوای پولدارش کنی؟ مگه اینکه چشمت به ارث و میراث من باشه. منم گفتم هیچی ازت نمیخوام بابا فقط قبول کن زن هیربد نشم. تو همون اوضاع و احوال عمو اینا برام کلی طلا و وسایل خریده بودن و اومدن خونمون بابا بهشون گفت حرف من چیه عموم اینام با ناراحتی از خونمون رفتند اقامم همون شب سرلج افتاد باهام گفت اجازه میدم زن اون پسره شهاب بشی ولی دیگه دور منو خونواده تو باید خط بکشی. منم که فکر نمیکردم واقعا از ته دلش این حرفو میزنه قبول کردم. باخودم گفتم بعد از عقد حرفشو پس میگیره مگه میشه رابطه ی پدرفرزندی ما بهمین راحتی تموم شه؟ صبح که میرفتیم محضر اقام گفت به شهابم گفتم سر شش ماه میاد و عرکسی میگیره و تورو میبره من فقط شش ماه زنسو تو خونم نگه میدارم. از حرفای بابا حرصی شده بودم اون از من دلخور بود که چرا شهابو به برادرزاده ش و خواسته ای اون ترجیح دادم منم دلخور بودم که چرا بهمین راحتی داره قید منو میزنه. ادامه دارد... ︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾ 🛑کپی از مطالب کانال حرام میباشد🛑 ➻❥ https://eitaa.com/Talangoory🍃
امیرالمؤمنین«ع»: چه بسیار برادرى كه مادرت وی را نزاده اسـت. غررالحكم:۵۳۵۱ چه بسیار خويشاوندى كه از بيگانه دورتر اسـت و چه بسیار بيگانه كه از خویشاوند، نزدیکتر تحف العقول:۸۴
قسمت دوم شش ماه نامزدیمون داشت تموم میشد ولی شهاب فقط یه یخچال و یدونه گاز خریده بود. اقام کلی وسایل جهیزیه خریده بود سر شش ماه یه عروسی کوچولو گرفتیم که بریم سر خونه و زندگیمون،اما بابااونقدر توهین و تحقیر کرد باباتو اونم سر جهیزیه ای که بابات نتونسته بود یه خونه در حد و شان اون جهیزیه فراهم کنه. منم گفتم اصلا جهیزیه رو نمیخوام. خیلی بهم برخورده بود. نصف وسایل غیر ضروری مثل تلویزیون و وسایل برقی و مبلمان و این چیزا رو گفتم نمیخوام. فقط یه فرش و کمد و چند دست دختخواب و لباس با خودم اوردم خونه ی شوهر. زندگی مشترکمون با تلخی شروع شد اما با رفتارهای خوش بابات سریعا به شیرینی مبدل شد. دوتا رفیق خوب و متدین و فداکار داشت یکیش عمو علی بود یکیشم عمو میثم. خیلی هوای باباتو داشتند باباتم مثل برادر باهاشون رفتار میکرد. تا وقتی که بابات کلیه هاشو از دست داد دیگه منم مجبور شدم برم سرکار. دوستاش در حق منو بابات خیلی برادری گردند.ان شاالله خدا جبران کننده ی محبتها و زحماتشون باشه. خانم عمو علی و عمو میثم هم که از خانمی چیزی کم نداشتند جای خواهر و عمه و خاله و مادرمو برام پر میکردند. توی اون چند سال خیلی سراغ اقاجونت رفتم که شاید منو ببخشه و رابطه برقرار کنیم اما اون هربار فکر میکرد برای اموالش نقشه کشیدیم تا اینکه یروز گفت همه اموالشو بنام دوتا دایی ها و خاله ت کرده اصلا بابت این موضوع نه من ناراحت شدم نه بابات فقط دلم شکست که اقام هنوز با همون نگاه حقیرانه قضاوتمون میکنه. یسال بعدش هم که سکته کرد و فوت شد. رفتم سراغ داداشهامو خواهرم اونام فکر گردند چشمم دنبال میراث اقامه تحویلم نمیگرفتند منم دیگه سراغشون نرفتم. ولی عمو علی و عمو میثمت و خاله مریم و خاله فاطمه همسرای هردوشون از خواهر و برادرای خودم بیشتر در حقم لطف و همراهی داشتند. اگه کمکهای اونها نبود مطمینا خیلی سال پیش تو زندگی کم میاوردم. اما مهربونی و اقایی بابات و رفاقت و برادری دوستهای مومن و متدینش زندگی مارو حفظ کرده‌‌ و رونق بخشیده. تمام این سالها خدارو شکر کردم که زندگیمو کنار بابات گذروندم چونکه خدا رو من از وقتی که اومدم تو زندگی بابات شناختم بسکه بابات ادم با خدا و معتقدی بود. فردای اون روز وقتی عمو میثم طبق نوبتش اومد تا بابا رو ببره دیالیز یاد حرفای دیشب مامان افتادم . دوست و همسایه ی خوب از فامیل به ادم نزدیکتره . من دایی و خاله داشتم ولی هنوز یکبار هم سراغ من رو نگرفته بودند اما خاله ها و عمو های ناتنی م از هر کسی بمن و مامان و بابا دلسوزتر بودند. دلم برای مامان میسوخت زندگی شو با سختی و مشقت میگذروند ولی هنوز حواهز و برادرهاش دلی نداشتند که حتی ساعتی برای مادرم بزنه. پایان. ︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾ 🛑کپی از مطالب کانال حرام میباشد🛑 ➻❥ https://eitaa.com/Talangoory🍃
امیرالمؤمنین عليه السلام: از این انسان تعجب کنید که با یک قطعه پیه مى بیند، با قطعه گوشتى سخن مى گوید، با استخوانى مى شنود و از شکافى تنفس مى کند! اعْجَبُوا لِهَذَا الْإِنْسَانِ، يَنْظُرُ بِشَحْمٍ وَ يَتَكَلَّمُ بِلَحْمٍ وَ يَسْمَعُ بِعَظْمٍ وَ يَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْمٍ حکمت 8 نهج البلاغه ︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾ 🛑کپی از مطالب کانال حرام میباشد🛑 ➻❥ https://eitaa.com/Talangoory🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕯ما سامرا نرفته 🖤گدای تو می شويم 🕯ای مهربان امام 🖤فدای تو می شويم 🕯هادیِ خلق، 🖤ڪوری چشمان گمرهان 🕯پروانگان شمع 🖤عزای تو می شويم 🕯شهادت 🖤امام هادی (ع) تسلیت باد
4_6046363442145659378.mp3
1.93M
🎵ریمیکس روضه غربت امام هادی علیه السلام . 🔴 😭 . ▪️ویژه نامه ▪️ 🎤حجت الاسلام 🎤حاج محمود ⏲زمان۴:۳۸ 👈 👌بسیار شنیدنی حتما دانلود کنید.