eitaa logo
۞ تلنگری برای زندگی ۞
23.3هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
5.1هزار ویدیو
4 فایل
﷽ اینجا داستان زندگی شما گذاشته میشه تا تلنگری بشه به زندگیمون🥰❤️ @kosar_98_z👌ادمین محترم اگه ازین تلنگرا براتون پیش اومده برامون بفرستید! کانال تبلیغاتی ما 👇 https://eitaa.com/tablighatkosar 🌹تمامی داستانا براساس واقعیت می‌باشد🪴
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵آیه ای برای تمام زندگی☝️👌 🎤استاد عالی عااااالیه 👌 «اللّهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج» ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
خلاصه یه روز با شوهرم رفتم و هر دو هم دیگه رو بغل کردن هم پدرم هم شوهرم اون روز دعوت بودیم خونه پدر
گفت ریحانه اونها هم جلوی چشمشون اومد توی گرمای طاقت فرسای این شهر تو رو بزرگ کردن و .... دیگه هر دو گریه کردیم گفت خدا رو شکر کن دلشون با ما صاف شده ولی یادت باشه همیشه دوری و دوستی بهترین کاره اونهم در کمال احترام گفتم باشه من سر زایمان دوم رفتم شهر مادرم و اونجا زایمان کردم و با همسرم چند روزی پیش مادرم و پدرم موندیم رابطه خوبی بین خانوادم برقرارهست خدا بهمون دو تا اولاد داد اولی ذوالفقار علی و دومی حمیرا ... ! داستانمو نوشتم تا بگم من مصداق بارز کسی هستم که اگه بگید سنگ نمیفهمم مگر اینکه سرم با اون سنگ بشکنه ! ما بخاطر بهم رسیدن تاوان دادیم اگر من صبوری میکردم و شوهرم سر فرصت میامد خواستگاری شاید اینهمه سنگ و چاله جلوی پامون نمیفتاد گاهی گذر زمان حلال مشکلاته ما الان یک خانواده ۴ نفری هستیم هنوز صبور و مهربونه و من همون کله شق و یک دنده😁 خدا خیلی بزرگه خییییییییییلی🍃 پایان. ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
🍃🌸🍃🌸 ﺭﻭﺯﯼ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻭ ﻣﺎﺭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺤﺜﺸﺎﻥ ﺷﺪ . ﻣﺎﺭ ﮔﻔﺖ : « ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﻇﺎﻫﺮ ﺧﻮﻓﻨﺎﮎ ﻣﻦ ﻣﯽﻣﯿﺮﻧﺪ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﯿﺶ ﺯﺩﻧﻢ . » ﺍﻣﺎ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﮑﺮﺩ . ﻣﺎﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺣﺮﻓﺶ ﺑﺎ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻗﺮﺍﺭﯼ ﮔﺬﺍﺷﺖ . ﺁﻧﻬﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﻣﺎﺭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : « ﻣﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺰﻡ ﻭ ﻣﺨﻔﯽ ﻣﯽﺷﻮﻡ ﻭ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮﺵ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﮐﻦ ﻭ ﺧﻮﺩ ﻧﻤﺎﯾﯽ ﮐﻦ . » ﻣﺎﺭ ﻧﯿﺶ ﺯﺩ ﻭ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﺭ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮐﺮﺩ . ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻓﻮﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺮﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : « ﺍﯼ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻟﻌﻨﺘﯽ » ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﻣﮑﯿﺪﻥ ﺟﺎﯼ ﻧﯿﺶ ﻭ ﺗﺨﻠﯿﻪ ﺯﻫﺮ ﮐﺮﺩ . ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺭﻭ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺯﺧﻤﺶ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻬﺒﻮﺩﯼ ﯾﺎﻓﺖ . ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻌﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻟﺖ ﺑﻮﺩ، ﻣﺎﺭ ﻭ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻧﻘﺸﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﺸﯿﺪﻧﺪ . ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻧﯿﺶ ﻣﯽﺯﺩ ﻭ ﻣﺎﺭ ﺧﻮﺩﻧﻤﺎﯾﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩ . ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺮﯾﺪ ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﭘﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻭﺣﺸﺖ ﺍﺯ ﻣﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺯﻫﺮ ﺭﺍ ﺗﺨﻠﯿﻪ ﻧﮑﺮﺩ ﻭ ﺿﻤﺎﺩﯼ ﻫﻢ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻧﮑﺮﺩ . ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﻣﺎﺭ ﻭ ﻧﯿﺶ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻣﺮﺩ . ﺑﺮﺧﯽ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼﻫﺎ ﻭ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﻧﯿﺰ ﻫﻤﯿﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ . ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ، ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ﯾﺎ ﺷﮑﺴﺖ ﻣﯽﺧﻮﺭﻧﺪ . ﺳﺮﻃﺎﻥ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼﻫﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﻋﻤﺪﻩ ﻣﺮﮒ ﻭ ﻣﯿﺮ زود هنگام ﺑﯿﻤﺎﺭﺍﻧﺶ ،ﺑﺎﺧﺖ ﻭ ﺗﻀﻌﯿﻒ ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ. ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
▫️امام صادق (ع) فرموند: 💓 💓 سجده بر (ع) تا زمین هفتم را نور باران می کند و کسى که تسبیحى از خاک مرقد حسین (ع) را با خود داشته باشد، تسبیح گوى حق محسوب می شود، اگر چه با آن تسبیح هم نگوید.📿 📕من لایحضره الفقیه، ج. 1، ص. 268 📗وسائل الشیعه، ج. 3 ص. 608 💞 🌻💓 🌸🌿🌸 ‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌‌ ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸چونکه صبح آمد وچشمم باز شد ✨خلقـتم با خالقم همـراز شد 🌸غرق رحمت میشود آنروز که ✨صبحش با نام "تو" آغـاز شد 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
🤍🖤🤍 ◼️امام علی عليه السلام : ◾️الفُرصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ ،فانتَهِزُوا فُرَصَ الخَيرِ ▪️فرصت، چون ابر مى گذرد. پس، فرصتهاى كار خوب را غنيمت شمريد. 📚نهج البلاغة : الحكمة 21 🖤 🤍 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
🔵 ثواب عظیم آشناکردن مردم با امام زمانشان 🔷 امام سجاد علیه‌السلام فرمودند: خداوند به سوی موسی علیه‌السلام وحی فرستاد: «ای موسی! اگر به سویم بندهٔ فراری مرا برگردانی، یا گمراهی را به سوی من بر گردانی، بهتر است برای تو از عبادت صد سال که روزهایش را روزه بداری و شب هایش نماز به پا داری. موسی گفت: پروردگارا! بنده گریخته کیست؟ فرمود: معصیت کاری که از فرمان ما تجاوز کرده. گفت: کیست آن گم شونده از در خانهٔ تو؟ فرمود: نادانی که امام زمانش را نشناسد، در حالی که تو او را برایش معرفی می‌کنی و می‌شناسانی...» «اللّهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج» ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
🔴🔵 سخن امام حسین علیه السلام راجع به مظلومیت امام مهدی ارواحنا فداه 🌺 حضرت امام حسین(ع) در عالم مکاشفه به یکی از علمای قم فرمودند: 🌕 «مهدی ما در عصر خودش مظلوم است، تا می توانید درباره ی مهدی(ع) سخن بگوییدو قلم فرسایی کنید، آن چه که درباره ی شخصیت این معصوم بگویید درباره ی همه ی معصومین(ع) گفته اید، چون حضرات معصومین همه در عصمت و ولایت و امامت یکی هستند و چون عصر، عصر حضرت مهدی(ع) است سزاوار است که درباره ی او مطالب گفته شود. 🌹و در خاتمه فرمودند: 🔵 باز تأکید می کنم درباره ی مهدی ما زیاد سخن بگویید و بنویسید، مهدی ما مظلوم است، بیش از آنچه نوشته و گفته شده باید درباره اش نوشت و سخن گفت. 📚 صحیفه ی مهدیه، ص ۸۳ ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
6.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔵چهار دعا..☝️ #️⃣الْحَمْدُ للهِ عَلَى کُلِّ نِعْمَةٍ وَ أَسْأَلُ اللهَ مِنْ کُلِّ خَیْرٍ وَ أَعُوذُ باللهِ مِنْ کُلِّ شَرٍّ وَ أَسْتَغْفِرُ اللهَ مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ ✒ 🎙 پیشنهاددانلود👌 «اللّهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج» ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
4_5852468109935380929.mp3
1.48M
⁉️مهمترین فعالیت مهدوی زن خانه دار در حریم خانواده چیست ؟ ⭕️پاسخ: ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
🌸🍃🌸🍃 روزی حضرت داود (ع) از حضرت حق خواست که قضاوتی را به او کمک کند که اگر خدا بود چنین قضاوتی بین دو شاکی می‌کرد. حضرت حق فرمود: «ای داود از این سودا و تقاضا درگذر و بر اساس آنچه می‌بینی قضاوت کن.» اما داود نبی (ع) اصرار کرد. روزی حضرت حق جل‌جلاله به او فرمود: «فردا نزد تو پیرمردی با جوانی برای دادرسی مراجعه خواهند کرد، بین آن دو قضاوت نکن تا من قضاوتی بکنم که در روز رستاخیز در بین مردم خواهم کرد.» صبح روز بعد شد و پیرمردی، جوانی را نزد داود (ع) آورد و گفت: «این جوان این انگور را از باغ من دزدیده است. جوان بی‌‌چون‌وچرا دزدی از باغ این پیرمرد را پذیرفت.» جبرییل نازل شد، در حالی‌که مردم شاهد قضاوت داود (ع) بودند به داود (ع) امر کرد، از کمر خنجر خود را در بیاور و به دستان این جوان بسپار تا پیرمرد را بکشد و سپس جوان را آزاد کن. داود (ع) از این قضاوت الهی ترسید؛ ولی چون خودش خواسته بود، تسلیم امر حق شد. در پیش چشم مردم! دستان پیرمرد را گرفت و خنجر به جوان داد و امر کرد جوان سر پیرمرد را برید. مردم از این قضاوت داود (ع) آشفته شدند و حتی دوستان او، او را رها کردند. مدتی گذشت، همه داود (ع) را به بی‌دینی و بی‌عدالتی متهم کردند. داود نبی (ع) سر در سجده برد و اشک‌ها ریخت و از خدا طلب کرد تا شایعات را از او دور کند. ندا آمد: «ای داود! مردم را به باغی که برای این پیرمرد بود ببر. به مردم بگو این قضاوت، امر من بود. آن پیرمرد قاتل پدر این جوان بود و این باغ ملک پدر این جوان. پس پسر٬ قاتل پدر را قصاص کرد و به باغ خود رسید. گوشه باغ را بکَن خمره‌ای طلا خواهید دید که برای این پسر است. به مردم نشان بده تا باور کنند این قضاوت از سوی من و درست بود. ای داود (ع) دیدی! من نخواستم قضاوتی به تو نشان دهم٬ به اصرار تو این کار را کردم. چون نمی‌خواستم در بین مردم به بی‌دینی و ناعدالتی متهم شوی. چنان‌چه بسیاری از مردم چون از کارهای یکدیگر بی‌خبر هستند و علم ندارند مرا به بی‌عدالتی متهم می‌کنند و از من دور می‌شوند. در حالی‌که اگر از عمق افعال من باخبر شوند هرگز در مورد من چنین گمان نمی‌کنند و مرا دوست می‌دارند. ای داود خواستم بدانی این انسان با جهل خود چه ظلمی در حق من روا می‌دارد و از نادانی، مرا به بی‌عدالتی متهم می‌کند، مگر کسانی که مرا به توحید راستین شناخته و باور کرده‌اند. نزد من محبوب‌ترین بنده کسی است که مرا به جمیع صفات توحید بشناسد و یقین بر پاکی من کند.» ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══