eitaa logo
۞ تلنگری برای زندگی ۞
23.4هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
5.1هزار ویدیو
4 فایل
﷽ اینجا داستان زندگی شما گذاشته میشه تا تلنگری بشه به زندگیمون🥰❤️ @kosar_98_z👌ادمین محترم اگه ازین تلنگرا براتون پیش اومده برامون بفرستید! کانال تبلیغاتی ما 👇 https://eitaa.com/tablighatkosar 🌹تمامی داستانا براساس واقعیت می‌باشد🪴
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 | عليه السلام 🔹 الْمُوَاصِلُ لِلدُّنْيَا مَقْطُوعٌ 🔸آن كه به خاطر پيوند برقرار كند، پيوندش گسستنى است!! 📗غرر الحكم، ح 628 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
9.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💎 | خضوع جهان در مقابل پروردگار! وَلَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ كُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ و از آن اوست تمام کسانی که در آسمان‌ها و زمین‌اند و همگی در برابر او خاضع و مطیع‌اند. [روم، ۲۶]🌿 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
💎•| امیرالمؤمنین علی (ع): بَشِّرْ نَفْسَكَ بِالظَّفَرِ بَعْدَ الصَّبْرِ خويشتن را بشارت ده كه در پى صبر نوبت ظفر آيد. صبر تلخ است اگر چو زهر، وليك نحس بسيار گشت سعد از صبر نفْس را ده بشارتى كه تو را همه فيروزى است بعد از صبر...👌🏻 📚 نثر اللئالی، ص۵۴ ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
✨💚✨ پسر منیژه…اره…اره محمد و میگه اما محمد که اینجا از دامن مادرش آویزونه! با جمله‌ی خدیجه که گفت آ
✨💚✨ جیغ میزدم و از همه میخواستم ولم کنن و برن ، جیغ میزدم و میگفتم دور شن بچم خوابه بیدار بشه این همه آدمو بالا سرش ببینه میترسه اما کسی به حرفم گوش نمیکرد!🥺😭 دستی مردونه و قوی بچمو از بغلم کشید و بردش! عمه خورشید و منیژه محکم گرفته بودنم و نمیذاشتن برم پسش بگیرم، دیدم…با چشمای خودم دیدم که پاره‌ی تنم رو گذاشتن توی اون چاله و روش خاک ریختن جیغ میزدم و سعی میکردم دستامو آزاد کنم اما نمیذاشتن! جیغ میزدمو التماس میکردم خاک نریزن رو جگرگوشه‌م اما نمیشنیدن!😫 بچمو که زیر خاک کردن فشار دست عمه و منیژه روی دستهام کم شد، خودمو رسوندم به قبر بدری و مشت مشت خاک ریختم روی سرم تا باز بهم برسن تموم سرو صورتم آشفته بود! دامن لباسم‌ که موقع رد شدن از رودخونه خیس شده بود و حالا روش خاک میریخت پر از گل و لای بود! اینقد صورتمو چنگ زدم تا سوزش گونه‌هامو‌ احساس کردم اما آروم نمیشدم! میخواستم اونقد خودمو بزنم تا بمیرم اما نمیذاشتن..! از ته دلم ضجه میزدم…همه‌ی کسانیکه دورو برم بودن گریه میکردن؛توی حال خودم نبودم و همه رو پس میزدم میخواستم پیش دخترم آروم بگیرم اما نمیذاشتن😭😭 کم کم مردم رفتن و دوروبرم خلوت شد… از عمه خورشید و دخترا خواهش کردم راحتم بزارن تا با دخترم حرف بزنم افتادم روی قبر و تا نا داشتم گریه کردم😞 نمیدونم چقدر گذشته بود اما سرمو که بلند کردم هوا کم‌کم داشت تاریک میشد… فاطمه و خدیجه دو طرفم نشسته بودن و از چشم‌های پف کرده و به خون نشسته‌شون معلوم بود پا به پای من اشک ریختن…! ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷❤️تقدیم به دوستانی که 💜🌼بهانه مهر و سر آمد عشقند 🌷❤️وجودتون سبز و روز تون 💜🌼پر از خیر و برکت و آرامش 🌷❤️عصرتونزیبا در پناه خدا ‌‌‍‌‌‌‍‌ **✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
14.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
السّلام عَلیَ الحُسَین (ع) وعَلی عَلِِِّیِ ابن الحُسَین (ع) وعَلی اوْلادِ الحُسَین (ع) و عَلی اَصحابِ الحُسَین (ع) ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 | عليه السلام 🔶 إِنَّ لِلْوَلَدِ عَلَى الْوَالِدِ حَقّاً، وَ إِنَّ لِلْوَالِدِ عَلَى الْوَلَدِ حَقّاً؛ فَحَقُّ الْوَالِدِ عَلَى الْوَلَدِ أَنْ يُطِيعَهُ فِي كُلِّ شَيْءٍ إِلَّا فِي مَعْصِيَةِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ، وَ حَقُّ الْوَلَدِ عَلَى الْوَالِدِ أَنْ يُحَسِّنَ اسْمَهُ وَ يُحَسِّنَ أَدَبَهُ وَ يُعَلِّمَهُ الْقُرْآنَ 🔹همانا فرزند را به پدر، و پدر را به فرزند حقّى است. حق پدر بر فرزند اين است كه فرزند در همه چيز جز نافرمانى خدا، از پدر اطاعت كند. و حق فرزند بر پدر آن كه نام نيكو بر فرزند نهد، خوب تربيتش كند، و او را قرآن بياموزد. 📚 حکمت 399 ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
سلام دوستان عزیز و همراهان همیشگی از حضور سبزتان سپاسگزاریم 🤗💐💐 یکم‌ دورتر از ما بیوک نشسته بود و زانوهاشو بغل گرفته بود، ناراحت بود آره اما برام مهم نبود همه چیز رو از چشم اون میدیدم🥺😤 اصلا چرا این اتفاق افتاده بود؟! از جام پریدم و افکارم رو به زبون آوردم،داد زدم: چرا دخترم مرد؟!…چیشد؟! رو به بیوک فریاد زدم: کشتینش آره ؟!، بدری که چیزیش نبود خودم وقتی رفتم تمیزش کردم و گذاشتمش توی گهواره‌ش! با یادآوری روزی که تنهاش گذاشته بودم زانوهام شل شدن و افتادم بغل قبرو شروع کردم دوباره گریه کردن😭😭 خدیجه دستشو گذاشت روی کمرم و گفت : خواهر نکن اینجوری تروخدا با خودت…بدری مریض شده بود، چند وقتی بود مریض بود حتی طبیب هم چند باری آوردن بالا سرش اما طفل معصوم عمرش به این دنیا نبود!☹️ خواستم بپرسم چه مریضی که فاطمه گفت : آره زنداداش بخدا من چهار چشمی مواظبش بودم اما نمیدونم اون روز توی باغچه کی این همه خاک خورده که من حواسم نبوده!! چشمای اشکیمو به فاطمه دوختم: خاک؟!…بدری خاک خورده؟!😳😢 فاطمه چند بار سرشو بالا پایین کردو گفت: آره خاک باغچه، کود قاطیش بوده، چند ساعت بعدش شروع کرد استفراغ کردن بخدا تقصیر ما نبود ،! چند بار طبیب اومد کلی جوشونده هم به خوردش دادیم اما دیگه خون بالا میاورد بمیرم براش و دوباره گریه رو از سر گرفتو دیگه چیزی نگفت!!😫😭 بیوک اومد سمتمون و گفت دیگه داره شب میشه پاشید بریم خونه، اولش خواستم نرم و همونجا بمونم اما تا کی؟! ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
آیه 126 🔹 ومَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ 🔸و يارى و نصرت جز از سوى خداوند نيست ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
آیه 126 🔹 ومَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ 🔸و يارى و نصرت جز از سوى خداوند نيست ╔═•══❖•ೋ° @Talangoory ╚═•═◇💐⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°