🤲 اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا رَحْمَةِ اللهِ الْوَاسِعَة و يا بابَ نِجاةِ الْأمّة...
إِلَهِي قَرَعْتُ بَابَ رَحْمَتِكَ بِيَدِ رَجَائِي
اى خداى من ! كوبيده ام درِ رحمت تو را به قوّت...
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
10.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚫️ تا پای جان برای ایران عزیز
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
💎 بشَاشَةُ الْوَجْهِ عَطِيَّةٌ ثَانِيَةٌ
خوشرويى دومين عطاست.
هرچه تو بخشى به درويشان عطائى در خور است، ور به روى خوش دهى آن را، عطاى ديگر است
📚نثر اللئالی، ص54
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🌸🍃
🍃 #امیرالمؤمنین علیه السلام:
🌸شادی مومن در چهرهی اوست،
قدرتش در دینش، و اندوهش در دلش است...
📚 #غررالحکم
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
💠#شکرگزاری | #امام_علی علیه السلام
🔹سبَبُ المَزِيدِ الشُّكْرُ
🔸سبب زياد شدن نعمت، شكرگزارى است.
📗 غرر الحكم، ح 5544
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 ما بادی به جنگ نبودیم و نیستیم، لکن اگر کسی تعدی بکند دهان او را خُرد میکنیم
📅 امام خمینی (ره) | ۱۶ آبان ۱۳۵۹
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
💠#گناه | #امام_علی علیه السلام
🔹بئْسَتِ اَلْقِلاَدَةُ اَلذَّنْبُ لِلْمُؤْمِنِ
🔸چه بد گردنبندی است؛ گردنبند گناه برای مؤمن.
📗 الكافي ج8 ص19
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
💠#رزق_روزی | #امام_باقر علیه السلام
🔹إنَّ اَلرَّجُلَ لَيُذْنِبُ اَلذَّنْبَ فَيُدْرَأُ عَنْهُ اَلرِّزْقُ
🔸به درستی که انسان گناهی را که مرتکب می شود با آن گناه رزق و روزی از او دفع می گردد.
📗الکافي ج2 ص271
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
#استوری 📖
″برشی از خاطرات″ | منصور ستاری🥀
#شهید | #منصور_ستاری
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
❤️🔥🔥 دستشو کشید اما ولش نکردم، هرچقدر خواست و اصرار کرد دستشو از دستم آزاد کنه نذاشتم!! بزور و کش
❤️🔥🔥
خواست بره که برگشت سمتم و گفت: اما اگه به کسی بگه و مردم ده متوجه بشن چی؟!…باید بار کنیم از اینجا و هفت فرسخ دور و بر اینجا هم نمونیم!!
ترس برم داشت😰🥶
راست میگفت منیژه، مردم روستای ما بشدت خرافاتی بودن و اگر متوجه همچین چیزی میشدن محال بود که دیگه بتونیم اینجا زندگی کنیم!!
کلافه همونجا روی تخت چوبی نشستم
منیژه هم کلافه لم داده بود به درخت که یهو فکری به سرش زد🤔🙄
اومد پیشم نشست و با دوتا دستهاش محکم بازومو گرفت: دلبر باید بریم سراغ دایی ارسلان، اون هم از علم قرآن سر درمیاره،!
هم خیلی از روحانی اینجا بیشتر حالیشه چی به چیه و هم اینکه به کسیم چیزی نمیگه،
درست میگفت منیژه اونقدری افکارم درهم بود حتی یادمم نبود عموم یک آخوند و روحانی به تمام معناست!😍🥲
از جام بلند شدم که برم دنبال عمو ارسلان که منیژه گفت نه بهتره تو بمونی خونه مواظب ننهمو بچهها باشی خودم میرم
منیژه رفت و من رو با انبوهی از فکر و خیال تنها گذاشت،!
رفتم قفل در اتاق عمه رو باز کردم
چیزی نگذشت که اومد بیرون!
خیلی عادی رفت مستراح و بعد اومد توی حیاط روبروی باغچه نشست و به نقطهی نامعلومی خیره شد، 🙄
محمد هم که فهمیده بود لعیا، مهتاب و رضا اینجان اومده بود پیششون!!
بچههارو سپردم به محمد و فرستادمشون توی کوچه، چون واقعا هم میترسیدم ازما بهترون بلایی سر اوناهم بیارن و هم اینکه عمهخورشید کارها و رفتارهاش دیگه دست خودش نبود😰🤦🏻♀
رفتم مطبخ تا نهاری دست و پا کنم اما یه چشمم مرتب از در و پنجرهی مطبخ به عمه بود، همونطور خیره به روبرو بود،
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°