9.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 عقل ما مجبوره یا مختار؟
🔹 عقل معاد و عقل معاش و دو تا عقل نیست یک عقله. باید معاش و معاد را هر دو رو با هم ببینه جسم و روح رو با هم ببینه، فرد و جمع هر دو رو ببینه، کوتاه مدت، میان مدت، دراز مدت، ابدیت، همه رو با هم ببینه نه جدا جدا نه علیه هم.
☀️ اینکه پیامبر اکرم صلوات الله علیه میفرمایند: خداوند در قیامت همه را بر حسب عقلشون محاکمه خواهد کرد یعنی معیار عقل، خب اگر عقلت موجوده یک غریزهای از غرایز مادی بشر بود چطور میتوانست معیار باشد؟ چطور میتوانست محاکمه شود؟
⭕️ مجبور بود به جبرهای مادی چنانکه همه اینها میگویند یکی میگوید عقل مجبور به جبر غریزه است
یکی میگوید عقل مجبور به جبر قدرته، یکی میگه عقل مجبور به جبر طبقه و طبقاتی است، یکی میگوید مجبور به جبر جنسیت است، یکی میگوید مجبور به جبر ثروت و سود و اینهاست.
یکی میگوید مجبور به جبر ناخودآگاه خارج از اراده و دانش بشر است.
✴️ خداوند به عقل خطاب کرد همان اول که معیار من برای عقاب و ثواب، پاداش و مجازات در انسانها تویی، اگر تو نبودی هیچکس نبود.
" استاد رحیم پور ازغدی"
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 تربیت در کلام ائمه معصومین علیهمالسلام
🔸️ از امام صادق علیهالسلام سوال شد: آیا نامگذاری فرزندان به نام های ائمه سودی دارد؟ حضرت فرمود: آری به خدا، مگر دین جز محبت است؟
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
#حزبالله_خمینی
5⃣ پدر حزب اللّه
◀️ علاقه متقابل امام خمینی(ره) و مجاهدان حزب اللّه لبنان از زبان رهبر معظم انقلاب، آیتاللّه خامنهای
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
قُلْ لَنْ يُصِيبَنَا إِلَّا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَنَا
هرگز جز آنچه خدا برای ما
خواسته به ما نخواهد رسید..
سورهٔ توبه / آیهٔ۵۱
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
مانده بودم چه بگویم به تو از درد دلم
اشکم از دیده روان گشت و خودت فهمیدی
#امام_رضای_قلبم
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
❣🍉 لعیا که کلا توی عالم خودش بود و جور دوتا بچههاش روهم باید ما میکشیدیم مهتاب دل صاف و ساده و مهر
❣🍉
منیژه ادامه داد: اینارو گفتم و بدون خداحافظی پاشدم اومدم!
لیلا با چشمهای نگران گفت: خاله حالا فکر میکنی جواب بده؟!…دست از سر آقا جون برمیداره؟!
زیر لب گفتم: این یه سرِ ماجراست…آقا جونت هم باید دست از سرش برداره
سکوتی برای چند دقیقه حکم فرما شد!
خدیجه گفت: بهتره فعلا کاری نکنیم…منیژه اونچه که لازم بوده رو به مریم گفته، خداکنه تهدیداش اثر گذاشته باشه و مریم بترسه از ادامه دادن رابطش با شوهرت…
اگرم خدایی نکرده دست نکشیدن از این کارشون ماهم سعی میکنیم گیرشون بندازیم و جورِ دیگهای برخورد کنیم!!
همه گفتیم خداکنه همینجا تموم بشه و بعدش برای اینکه جو رو عوض کنم ،
گفتم لیلا مادر پاشو یه حلوای شیر بپز با چایی بخوریم، دختربس رو هم فرستادم پی لعیا و بچههای خدیجه و منیژه!🙄
لعیا عملا هیچ نقشی نداشت اما اگر به گوشش میرسید حلوا پختیم و صداش نکردیم میومد توی محل آبروریزی میکرد!
یک ساعت بعد همگی دور هم حلوای لطیف لیلا رو با چای با عطر گل محمدی هایی که خودم خشک کرده بودم خوردیم
من انگار سنگ قورت میدادم اما برای حفظ ظاهر جلوی لعیا و هم برای اینکه بقیه رو بیشتر از این ناراحت و درگیر مشکلات خودم نکنم میگفتم و میخندیدم!😬
روزها از پی هم میگذشتند!
بیوک بداخلاق تر از قبل شده بود و هیچ خبری هم از مریم نبود!🤔😍
قبلا توی راه چشمه و یا توی کوچه میدیدمش اما از اون روز آفتابی نشده بود!
من هم بدخلقی های بیوک رو به فال نیک گرفته بودم و باخودم میگفتم حتما مریم محلش نمیذاره و رابطهاشون تموم شده برای همین عصبیه!😮💨
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
🌄 بدون بحران
✏️ ما بازيچهى شتابها هستيم، مگر هنگامى كه از پيش طرحى داشته باشيم و با حساب احتمالات آماده شده باشيم و خط آخر را خوانده باشيم.
✏️ اين ماييم كه چشم به راه حادثهها هستيم و با سازمان و تنظيم خويش به حادثهها نظام دادهايم و سازمان بخشيدهايم. دلهايى كه سازمان گرفتهاند، ديگر بازيچهى حادثهها نمىشوند و بحران نمىبينند.
✏️ مغازهاى كه قفسهبندىشده و تنظيم گرديده، جنسهاى زياد آن، به راحتى در دسترس قرار مىگيرند. اما دكههاى درهم و شلوغ كه اجناسشان پخش و رها و زير پا افتاده است، دستوپاگير و خستگىزا و وقتكُش، هستند...
✏️ اگر تمام كارها را انجام بدهيم و اين يك كار، بماند، كارى انجام ندادهايم و بار خود را نگذاشتهايم و اگر آن يك كار را، فقط همان را، بياوريم، ديگر حرفى براى ما نيست و باز خواستى نيست. و همين است كه ديگر سيل حادثهها و انبوه كارها، ما را خُرد نمىكند و به بازى نمىگيرد.
📄 برشی از کتاب
📚 رشد
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
5.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ | اگر توفیق نماز جماعت نداشتیم چه چیزی آن را جبران می کند...
#دکتر_رفیعی
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
❣🍉 منیژه ادامه داد: اینارو گفتم و بدون خداحافظی پاشدم اومدم! لیلا با چشمهای نگران گفت: خاله حالا
❣🍉
یک روز که بیوک دعوای حسابی باهمه کرده بود ، حرصشو سر دلمه خالی کردو قابلمهی غذا رو از بالای پلهها پرت کرده بود پایین و بعدش رفته بود اتاق مهمان خوابیده بود ، !!
صدای در زدن اومد..
بخاطر نداشتن نهار دخترا نون پنیر و سبزی آورده بودن و نهار میخوردن دختر بس و امیر دویدن درو باز کنن و بین راه سر اینکه کدومشون اول به در برسه نیمچه دعوایی هم رخ داد!
داشتم به دخترها میگفتم مهمونه و سریع سفره رو جمع کنن که امیر از همون پایین داد میزد ننه ننه بیا آقا رضا راننده کارت داره
تعجب کردم!😳🙁
خیلی به ندرت پیش میومد که رضا رانندهی تراکتور بیاد دم در، هفتانه با بیوک حساب کتاب میکردن و کسی هم نمیدیدش
پا تند کردم سمت در و بعد از احوال پرسی بفرما زدم که بیاد بالا☺️
-نه دلبر خانوم ممنون مزاحم نمیشم
سویچ رو گرفت سمتم و گفت: فقط بی زحمت این سویچ تراکتور رو بدید به بیوک خان !!
بعدم با دستش سرِ کوچه رو نشون داد و ادامه داد: تراکتور هم همونجاست!
سرمو از در آوردم بیرون و دیدم بله تراکتور اونجا بود، نه من چیز دیگهای پرسیدم و نه اون چیزی گفت!
از اول که سلام کرد تا اون لحظه که رفت سرش پایین بود، نگاهی به سویچ توی دستم انداختم و رفتم بالا که دیدم بیوک بیدار شده و با همون صورت برزخیش خم شده پایین رو نگاه میکنه!😠
سویچ رو گرفتم سمتش و گفتم آقا رضا گفت اینو بدم بهت!
سویچ رو از دستم گرفت و راهی که اومده بود رو برگشت و زیر لب میگفت: مرتیکهی هیچی ندار…با خودش چی میاد خاستگاری دختر من فکر کرده دختر ترگل ورگلم رو میدم بهش تا از گشنگی بمیره🤨😤
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
25.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ | اهمیت وقت گذاشتن برای خانواده
#دکتر_رفیعی
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°