eitaa logo
۞ تلنگری برای زندگی ۞
23.8هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
5.2هزار ویدیو
5 فایل
﷽ اینجا داستان زندگی شما گذاشته میشه تا تلنگری بشه به زندگیمون🥰❤️ @kosar_98_z👌ادمین محترم اگه ازین تلنگرا براتون پیش اومده برامون بفرستید! کانال تبلیغاتی ما 👇 https://eitaa.com/tablighatkosar 🌹تمامی داستانا براساس واقعیت می‌باشد🪴
مشاهده در ایتا
دانلود
7.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مهربانان آخرین روز و شنبه تیر ماه بر شما خوش الهی سهم امروزتان شادی سهم زندگیتون عشق سهم قلبتون مهربانی سهم چشمتون زیبایی سهم عمرتون عزت باشه... پیشاپیش مرداد ماه مبارک ❖ ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
10.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلامی بی جواب از جانب خوبان نمی ماند به سمت کربلا هر صبح میگویم سلام آقا 💚 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ 💚 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
💠امیرالمؤمنین امام علی عليه السلام: 💢الحَريصُ مَتعوبٌ في ما يَضُرُّهُ 🔹حريص در راه آن چه برايش زيان دارد ، رنج مى بيند . 📚توسعه اقتصادي بر پايه قرآن و حديث و غرر الحكم ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
🟩حکایت ما هم شده ، حکایت روباه و مرغ های قاضی 🔹️گرگی و روباهی با همدیگر دوست بودند . روباه از هوش و زیرکی اش و گرگ از زور بسیار و چنگال تیزش بهره می برد. روباه شکار را پیدا و گرگ آن را شکار می کرد . سپس می نشستند و شکاری را که به چنگ آورده بودند ، می خوردند . از بخت بد چند روز شکاری نیافتند .با خودشان گفتند هر یک به راهی برویم شاید چیزی بیابیم و دیگری را آگاه کنیم. گرگ لانه مرغی پیدا کرد و با شتاب خودش را به روباه رساند و گفت که شکار یافتم . روباه شادمان شد و گفت : " چه پیدا کرده ای که این گونه شاد شده ای ؟ جای آن کجاست ؟ " گرگ گفت : " دنبالم بیا تا نشانت بدهم . " گرگ جلو افتاد و روباه هم در پی او. به خانه ای رسیدند . خانه ، حیاط بزرگی داشت و یک مرغدانی هم در گوشه حیاط بود . گرگ ایستاد ، رو به روباه کرد و گفت : " این هم آن شکار . ببینم چه می کنی. " روباه که بسیار گرسنه بود ، شابان به درون حیاط رفت و خودش را به مرغدانی رساند . در گوشه ای نهان شد تا در فرصتی مناسب به مرغدانی حمله کند . درون مرغدانی چند مرغ و خروس چاق بودند. در مرغدانی باز بود و او می توانست به آسانی یکی از مرغها را شکار کرده بگریزد . ولی ناگهان در اندیشه شد و با خود گفت : " در باز است و مرغ چاق در مرغدانی .پس چرا گرگ خودش به مرغدانی حمله نکرده ؟ تاکنون من شکار پیدا می کردم و او شکار می کرد . اکنون چه شده که او شکار به این خوشمزگی را دیده ، ولی کاری نکرده و آمده دنبال من ، بی گمان خطری در کمین است. بهتر است بی گدار به آب نزنم . با این فکرها روباه نزد گرگ برگشت . گرگ تا روباه را دست خالی دید ، خشمگین شد و گفت : " مطمئن بودم که تو توانایی شکار یک مرغ را هم نداری . چرا دست خالی بازگشتی ؟ " روباه گفت : " چیزی نشده . تنها می خواهم بدانم این خانه و این مرغدانی از آنِ کیست و چرا صاحب خانه در مرغدانی اش را باز گذاشته ؟ " گرگ گفت : " این خانه ، خانه شیخ قاضی شهر است که بی گمان کارگرش فراموش نموده در ِ مرغدانی را ببندد . " روباه تا نام قاضی شهر را شنید ؛ گریخت . گرگ شگفت زده شد و دنبال روباه دوید تا به او رسید و از وی پرسید: " چرا می گریزی چه شده ؟ " روباه گفت : " گرسنه بمانم بهتر از این است که مرغ خانه قاضی را بخورم . وقتی كه آن شیخ قاضی پی ببرد من مرغ خانه اش را دزدیده ام ، به مردم می گوید که گوشت روباه حلال است . مردم هم با شنیدن این حکم ، به دنبال روباه ها می افتند و نسل روباه را از روی زمین بر می دارند . گرسنه باشم بهتر از این است که دودمانم را به باد بدهم . " از آن به بعد هر گاه کسی بخواهد از در افتادن با افراد با نفوذ دوری نماید ، این زبان زد را می گوید : حکایت ما هم شده ، حکایت روباه و مرغ های قاضی ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
«واعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جِمیعاً ولا تَفَرّقوا؛ وهمگی بـه ریسمان الهی دست زنید و پراکنده نشوید.» «سوره ي آل عمران، آیه ي 103» یک دست صدا ندارد ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
🍃داستانک روزی فردی داخل چاله ای افتاد و بسيار دردش آمد . یک فردی او را دید و گفت :حتما گناهی انجام داده ای! یک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت! یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد! یک یوگيست به او گفت : این چاله و همچنين دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعيت وجود ندارند!! یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایين انداخت! یک پرستار کنار چاله ایستاد و با او گریه کرد! یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاله کرده بودند پيدا کند! یک تقویت کننده فکر او را نصيحت کرد که : خواستن توانستن است! یک فرد خوشبين به او گفت : ممکن بود یکی از پاهات رو بشکنی!!! سپس فرد بیسوادی گذشت و دست او را گرفت و او را از چاله بيرون آورد...!❤️ ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
5.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬کلیپ تصویری تلنگر 🖤 حتما ببینید و به خاطر تعظیم شعایر حسینی و رفع شبهات عزاداری حتما ترویج دهید تا قدمی برای دستگاه امام حسین علیه السلام برداشته باشید. 🖤 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
رابطه خالم با مامانم زیاد خوب نبود، من نمیدونستم چرا فقط در همین حد که بابام و شوهر خالم خیلی قبل با
یه هفته من همش فکر میکردم، به اینکه ازدواج با مردی که میدونه چه بلایی به سرت اومده به صلاحمه یا نه!!.. میترسیدم نکنه بعدا بزنه تو سرم که آره تو اینجوری بودی و.. یه موقعیت مناسب پیدا کردمو وقتی کسی نبود زنگ زدم به گوشیش وقتی صدای منو شنید خوشحال شد، بهش گفتم: نامه تو خوندم خیلی قشنگ بود☺️ پرسید: حالا جوابت چیه؟ گفتم: ببین آقا محمد من خیلی فکر کردم، من از لحاظ روحی روانی العان آنادگی ازدواج رو ندارم، میخوام درسمو بخونم اگه موافق باشین بزارین یه مدت بگذره تا هم من درسامو بخونم هم حال روحیم بهتر بشه، انقد خوب بشم که خانواده هامون که مخالفت کردن بتونیم تلاش کنیم و قانعشون کنیم! بعدشم خاله العان میخواد بره خواستگاری، شما بگی اینو نمیخوام، یکی دیگه رو میخوام، حتما مخالفت میکنن به شدت! اگه یه مدت بگذره و خاله ببینه شما حاضر نیستی ازدواج کنی اونم راضی میشه! دلم نمیخواد موقع ازدواج و عروسیم همه قهر کنن و دلخور بشن! محمد خوب به حرفام گوش کردو گفت کاملا درسته حرفات، من قانع شدم اینجوری منم فرصت دارم تا بتونم وام بگیرم و یه خونه رهن کنم، خرج عروسی رم باید جور کنم!! نیم ساعت با هم حرف زدیم، بعدش هردو شروع کردیم به تلاش و زحمت کشیدن، من همش درس میخوندم و برای کنکور آماده میشدم اونم کار میکردو تلاش تا ترفیع گرفت و تونست وام بگیره ماهی یکی دو بار باهم تلفنی حرف میزدیمو از حالمون میگفتیم، خداروشکر کسی خبر نداشت، ولی خالم دیگه اون صمیمیت قبل رو باهام نداشت! میترسید محمد با من ازدواج کنه چون از نظرش من خل و چل بودم چون یبار خودکشی کردم!! ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
💠 🔸 امام صادق (علیه السلام): صله رحم، انسان را و با و نفس را پاک، روزى را زیاد و را به تأخیر مى اندازد. ✨ صِلَةُ الاَْرحامِ تُحَسِّنُ الْخُلُقَ وَ تُسْمِحُ الكَفَّ وَتُطيبُ النَّفْسَ وَتَزيدُفِى الرِّزْقِ وَتُنْسِئُ فِى الاَْجَلِ 📚 کافى/ج2/ص151/ح6 ✍🏼 سخاوت ربطی به مال و ثروت ندارد. انسان بخشنده همواره و در همه حال می بخشد تا خدا نیز همواره با نظر لطف و مرحمت به او بنگرد. ‌══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
💠 حضرت امام علی (علیه‌السلام): 🔸«دَوٰامُ الْعِبٰادَةِ بُرهٰانُ الظَّفَرِ بِالسَّعٰادَةِ» 🌺استمرار در عبادت، نشانه دستيابى به خوشبختى است. 📚غرر الحکم ❄️ 💥 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
🚫 جای خدا نباشیم !!! ❇️روزی در نماز جماعت موبایل یه نفر زنگ خورد. زنگ موبایل آن مرد ترانه‌ای بود. بعد از نماز همه او را سرزنش کردند و او دیگر آنجا به نماز نرفت. همان مرد به کافه‌ای رفت و ناگهان قلیان از دستش افتاد و شکست. مرد کافه چی با خوشرویی گفت اشکال نداره، فدای سرت... او از آن روز مشتری دائمی آن کافه شد. حکایت ماست: جای خدا مجازات میکنیم، جای خدا میبخشیم، جای خدا...اون خدایی که من میشناسم، اگه بنده‌اش اشتباهی بکنه، اینجوری باهاش برخورد نمیکنه. شما جای خدا نیستی اینو هیچوقت یادت نره ‼️ ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
🌸شاخ و شانه کشیدن 🔹️این اصطلاح از رفتار برخی گدایان به زبان فارسی وارد شده است. 🔸️در گذشته یکی از ترفندهای گدایانی که سمج‌تر بودند این بود که با ایجاد مزاحمت و بدون زور بازو به نوعی باج میگرفتند. به این ترتیب که در یک دست خود یک شاخ گوسفند و در دست دیگرشان یک استخوان شانه گوسفند می‌گرفتند و به در خانه‌ها و دکان‌ها می‌رفتند و تقاضای پول می‌کردند. اگر صاحب‌خانه یا دکان از دادن پول امتناع میکرد شاخ گوسفند را چنان بر شانه گوسفند می‌کشیدند که صدای ناهنجاری ایجاد می‌کرد به حدی که بالاخره صاحب خانه یا دکان کلافه شده و چیزی به آنان میداد. 🔻امروزه این اصطلاح به معنای تهدید کردن و خط و نشان کشیدن استفاده میشود. ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══