eitaa logo
تموی‍‍‍ۀ‌اَلقلوب .
350 دنبال‌کننده
115 عکس
127 ویدیو
1 فایل
تمویة القلوب ؟ آب دادن به قلب ها . صرفـاً یك عکاسه بدون محتوای ثابت ؛ - کپی کن ، ولی با ذکر مَنبع ... تا اینجا اومدی ، دوتا صلواتم‌ نثار روحمون کن مشتی .
مشاهده در ایتا
دانلود
حاله منو دفترِ شعرای منم ببین .. Ravi
‌از همه فاصله گرفته بود و به سمت خودش می‌دوید . Ravi
اگر روزی از من درباره تو پرسند،کوتاه می‌گویم : در نهایت نا‌امیدی ؛ او تمام امیدم بود ..
ما چون ز دری پای کشیدیم ، کشیدیم .. امید ز هر کس که بریدیم بریدیم ، دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند ؛ از گوشه‌ی بامی که پریدیم پریدیم .. Ravi
هدایت شده از  مَمسوس .
میخام تقدیمی بدم . از نوع ِ یهویی و خیلی ساده و جمع و جور . [ چنلاتون که محتوایی داشته باشه که بشه تشخیص داد . ] این پیام ُ فور کنید . ظرفیت هم محدود ِ . با توجه به چنل تون میگم اگر آدم بود چه ظاهری داشت ُ خصوصیات خُلقی اش چی بود .
غَم از من ، خنده مال تو ..
شاید گاهی کمی دیر بلند شوم و خودم را جمع و جور کنم اما می‌دانم که بلند می‌شوم ، خودم را محکم می‌تکانم ، سرم را بالا می‌گیرم و جوری ادامه می‌دهم که کسی باور نکند همین چند لحظه قبل با چه رنج و اندوهی به زمین افتاده بودم ؛ و چقدر غمگین بودم .. Ravi
روح او پاره پاره بود ، روح من سوخته ! اما وقتی باهم بودیم ، زخم‌هایمان کمی کمتر درد می‌کردند .
اوضاع زندگیم خوب است ... فقط گاهی دلم می‌گیرد ، آنقدر که دلم می‌خواهد گوشه‌ای بنشینم و آرام اشک بریزم اما هرچه سعی می‌کنم نمی‌توانم و مجبورم کوله بار گران غم‌هایم را تا انتها همراه خودم حمل کنم. کسی چه می‌داند شاید آن‌که کمتر اشک می‌ریزد ‌‌دردبزرگ تری آزارش می‌دهد آنقدر بزرگ که تهی از هر امید و توکلی فقط روزهایش را سپری می‌کند تا آنکه روزی با دردهایش در زیر خاک‌های سوزان دفن شود . می‌دانی اشک از ترس می‌آید و ترس از نگرانی و نگرانی برای کسی است که به آینده امید دارد ؛ اما کسی که امیدش را باخته از چیزی ترسی ندارد که بخواهد برایش اشک بریزد . امروز مانند دیگر روزها پر از انرژی و شوق خودم را نشان دادم گاهی خندیدم و گاهی بی وقفه تلاش کردم گویی که اگر لحظه‌ای بازبایستم چرخش زمین با من متوقف می‌شود . عصر که شد خستگی‌هایم را به ایوان‌ خانه‌ام دادم تنها نظاره‌گر بارش ریز و هنرمندانه باران شدم اما گویا وقت گرفتن دل بود خوب که نگاه کردم خودم را چند قدم آن‌طرف تر در کالبد عروسک مورد علاقه‌ام دیدم ؛ خسته ، غمگین و مات در افکاری پریشان .. و افکارِ من که با صدایش به قلبم چنگ می‌انداخت تا شاید چشمانم کمی ببارد .. Ravi
و ما زیستیم ، در دورانی که زندگی کردن شجاعانه‌ترین کاری بود که می‌توانستیم بکنیم .. Ravi