- تامیلا -
چشمها عزیزان ، از قصهي چشمها غافل نشیم .
چشمهاخیلیمقدسنوبحثشونو
زیباییشونانقدرزیادهکهزبانقاصرمیشه
ازبیانوبهتصویرکشیدنش
لازمهبگم؟
وقتیبراتونآهنگمیفرستم
یعنیشماعزیزترینآدم ِ زندگیمنید ..
ارهخلاصه
- تامیلا -
ولیبایدقبولکنیمصفاغتشاشگرا باکساییکهمعترضهستنجداست ..
مثلاامروزتوتاکسینشستهبودم
یهخانومیکهحجابمناسبینداشتسوار تاکسیشد
بحثوضعیتکشورواتفاقاتاخیرشد
همینطوررانندهداشتصحبتمیکرد
اینخانومبرگشتگفت
منبهشخصهحجاباصلاخوبیندارم
وضعیتمهمینیهستشکهالانمیبینید
اتفاقامعترضگرونیواقتصادناقصمون
هستم
اماقرارنیستوطنمُبهحرفدوتاتازهبه
دورانرسیدهبفروشم
خودباباقاسمگفمن ِ بیحجابمدخترشم
بعدکرایهروحسابکردوپیادهشد
- تامیلا -
مثلاامروزتوتاکسینشستهبودم یهخانومیکهحجابمناسبینداشتسوار تاکسیشد بحثوضعیتکشوروات
اونجاییکهحاجقاسمُبالفظباباقاسمصدا میکرد
لبخندیمکرد
وانقدرازطرزحرفزدنوغیرتیکهداشت
لذتبردمکهاصن ..(((((:
خیلیدردداره
میریپیویش
تایپمیکنی
بعدپاکمیکنی
تایپمیکنیدستتمیرهسمتارسالپیام
دوبارهدستتومیکشیومحتوایپیامتُپاکمیکنی
اصلاقلبتفشردهمیشه ..