💖تنها مسیری های استان خراسان رضوی
#از_خانه_تا_خدا....👨👩👧👦 #درس نهم📚 👇 💎 "پاسخ به یه سوالِ مهم! "
#از_خانه_تا_خدا....👨👩👧👦
#درس دهم📚
👇
💎 "برنامه مبارزه با هوای نفس"
❇️ تا اینجا قرار شد که ما "هر لحظه" با هوای نفسمون مبارزه کنیم
👈طبیعتاً این مبارزه نیاز به برنامه داره.
🔵 مثلاً کسی که میخواد جلوی عصبانیتِ خودش رو بگیره
لازمه که "یه برنامه منظم و حساب شده برای مبارزه با هوای نفس خودش" داشته باشه
تا بتونه در مواقعِ حساس به خوبی خودش رو کنترل کنه.👌
🔶🌺☑️
🔹حالا این برنامه رو از کجا باید تهیه کنیم؟❓
🔺آیا خودِ انسان میتونه هر طور دلش خواست با هوای نفسش مبارزه کنه؟
🔸خیر!
-- چرا؟
💢 چون اگه قرار باشه که خودِ انسان "هر جور دلش خواست" با حرفِ دلش مبارزه کنه
باز هم پای دل و هوای نفس در میون هست دیگه!
✅⭕️👆
🔹پس باید چیکار کرد؟☺️
✳️ راهش اینه که "یه نفر دیگه" به ما برنامه کاملِ مبارزه با نفس رو بده!
✔️ اون کسی که این برنامه رو میده باید "نیازهای انسان رو به طور کامل بدونه"
💞 و نسبت به ما "کاملاً دلسوز و مهربان" باشه.
💕🌺💕🌺
💖 و اون کسی نیست جز "خداوند حکیم و مهربان"
🌷خداوند مهربان لطف کرده و یه برنامه عالی رو برای مبارزه با هوای نفس،
در قالبِ "دینِ اسلام" به ما هدیه داده.
🎁✨💝
✴️ در واقع اگه ما بخوایم یه تعریفِ دقیق و کامل از دین اسلام داشته باشیم، میتونیم بگیم:
✅ "دین اسلام، برنامه جامع و کاملِ مبارزه با هوای نفس هست"
👆👆🌹
🔰 اگه دقت کنید میبینید که تک تکِ دستوراتِ دینی برای "تضعیفِ هوای نفس و رشدِ عقل" طراحی شده
💎 و برای همین "کاملاً عقلانی" هست که "آدم طبقِ برنامه دین زندگی کنه"
و خودش رو رشد بده.
🕊🌷
🌹 زن و شوهرهای عزیز باید این موضوع رو با خودشون حل کنن!
⭕️ اگه قرار باشه دنبال "حرفِ دلشون" باشن ، زندگیشون "جهنم" میشه
🌺 امّا اگه دنبال "حرفِ خدا" باشن ، زندگیشون "بهشت" میشه
👌 همین اوّلِ زندگی تکلیفِ خودشون رو روشن کنن!
✅🔷☀️➖💖
💖تنها مسیری های استان خراسان رضوی
#رمان شب #بدون_تو_هرگز 14 "عشق تحصیل"😌 🔷 یه بار زینب، شش هفت ماهه بود، علی رفته بود بیرون، داشتم ت
🌠 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 15
"من شوهرش هستم "
🔸 ساعت نه و ده شب ... وسط ساعت حکومت نظامی ... یهو سر و کله پدرم پیدا شد!!!
🔺 صورت سرخ با چشم های پف کرده ! از نگاهش خون می بارید ... اومد تو ... تا چشمش بهم افتاد چنان نگاهی بهم کرد که گفتم همین امشب، سرم رو می بره و میزاره کف دست علی!
🔸 بدون اینکه جواب سلام علی رو بده، رو کرد بهش:
- تو چه حقی داشتی بهش اجازه دادی بره مدرسه؟ 😠 به چه حقی اسم هانیه رو مدرسه نوشتی؟ ...
💢 از نعره های پدرم، زینب به شدت ترسید ... زد زیر گریه و محکم لباسم رو چنگ زد ...
بلندترین صدایی که تا اون موقع شنیده بود، صدای افتادن ظرف، توی آشپزخونه از دست من بود ...
✅ علی همیشه بهم سفارش می کرد باهاش آروم و شمرده حرف بزنم ... اما الان نازدونه علی بدجور ترسیده بود...
🔸علی عین همیشه آروم بود ... با همون آرامش، به من و زینب نگاه کرد ... هانیه خانم، لطف می کنی با زینب بری توی اتاق؟ ☺️
🔺 قلبم توی دهنم می زد ... زینب رو برداشتم و رفتم توی اتاق ولی در رو نبستم ... از لای در مراقب بودم مبادا پدرم به علی حمله کنه ...
💢 آماده بودم هر لحظه با زینب از خونه بدوم بیرون و کمک بخوام ... تمام بدنم یخ کرده بود و می لرزید ...
✅ علی همون طور آروم و سر به زیر، رو کرد به پدرم :
- دختر شما متاهله یا مجرد؟ ... و پدرم همون طور خیز برمی داشت و عربده می کشید ...
- این سوال مسخره چیه؟ ... به جای این مزخرفات جواب من رو بده!😤
- می دونید قانونا و شرعا ... اجازه زن فقط دست شوهرشه؟☺️
💢همین که این جمله از دهنش در اومد ... رنگ سرخ پدرم سیاه شد ...
- و من با همین اجازه شرعی و قانونی ... مصلحت زندگی مشترک مون رو سنجیدم و بهش اجازه دادم درس بخونه ... کسب علم هم یکی از فریضه های اسلامه ... ✔️
⭕️ از شدت عصبانیت، رگ پیشونی پدرم می پرید ... چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد ...
- لابد بعدش هم می خوای بفرستیش دانشگاه؟😠
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیرخراسانرضوی⇩
@Tanha_masir_Razavi_Kh
🎆 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز ۱۶
🌹 ایمان واقعی
🔹علی سکوت عمیقی کرد ...
- هنوز در اون مورد تصمیم نگرفتیم ... باید با هم در موردش صحبت کنیم، اگر به نتیجه رسیدیم شما رو هم در جریان قرار میدیم.☺️
💢 دیگه از شدت خشم، تمام صورت پدرم می پرید ... و جمله ها بریده بریده از دهانش خارج می شد ...
- اون وقت ... تو می خوای اون دنیا ... جواب دین و ایمان دختر من رو پس بدی؟ ...😠
🔸 تا اون لحظه، صورت علی آروم بود ...
اما حالت صورتش بدجور جدی شد ...
- ایمان از سر فکر و انتخابه ... مگه دختر شما قبل از اینکه بیاد توی خونه من حجاب داشت؟ 😒
من همون شب خواستگاری فهمیدم که چون من طلبه ام، چادر سرش کرده... ایمانی که با چوب من و شما بیاد، ایمان نیست.
🌷 آدم با ایمان کسیه که در بدترین شرایط، ایمانش رو مثل ذغال گداخته ... کف دستش نگه می داره و حفظش می کنه ... ایمانی که با چوب بیاد با باد میره ...
⭕️ این رو گفت و از جاش بلند شد ... شما هر وقت تشریف بیارین منزل ما...قدمتون روی چشم ماست.
عین پدر خودم براتون احترام قائلم...اما با کمال احترام ... من اجازه نمیدم احدی توی حریم خصوصی خانوادگی من وارد بشه ...☺️
💢 پدرم از شدت خشم، نفس نفس می زد ... در حالی که می لرزید از جاش بلند شد و رفت سمت در ...
- می دونستم نباید دخترم رو بدم به تو ... تو آخوند درباری!!! در رو محکم بهم کوبید و رفت...💢
🔹پ.ن: راوی داستان در این بخش اشاره کردند که در آن زمان، ما چیزی به نام مانتو یا مقنعه نداشتیم ... خانم ها یا چادری بودند که پوشش زیر چادر هم براساس فرهنگ و مذهبی بودن خانواده درجه داشت ...
یا گروه بسیار کمی با بلوز و شلوار، یا بلوز و دامن، روسری سر می کردند ... و اکثرا نیز بدون حجاب بودند ...
⭕️ بیشتر مدارس هم، دختران محجبه را پذیرش نمی کردند. علی برای پذیرش من با حجاب در دبیرستان، خیلی اذیت شد و سختی کشید ...
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیرخراسانرضوی⇩
@Tanha_masir_Razavi_Kh
📝#یادمون_باشه
گاهی توی فراز و فرودهای زندگی؛
ممکنه همه چیز رویِ سر تو خراب بشه، اونم وقتی که مقصر نبودی❗️
اونجایی که مظلوم واقع میشی؛ اما به «أحسنِ وجه» برخورد میکنی،
کوتاه میای و نادیده میگیری، تا خدا، وکالتش رو بموقع انجام بده؛
⚡️سرت رو برای #شکر بالا بگیر؛
تو در ابتدای ماجرای بزرگ شدنت قرار گرفتی!
🌛 #شب_بخیر
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیرخراسانرضوی⇩
@Tanha_masir_Razavi_Kh
•┄✮بِـسْـمِاللّٰهِالࢪَّحمنِالࢪَّحیمْ✮┄•
ســــــــلام و درودے جانانہ ب شما سروران و خوبان☺️✋
صبحتون بخیررنیڪے
و روزتون مملواز ملودے شاااادے
الهی در این روززیبا بهترینها تقدیرتون
اعیاد شعبانیه و میلاد مولا و سرورمون حضرت اباعبدالله الحسیــ❤️ــن علیهالسلام رو محضر مبارک آقا صاحب الزمان ، مقام معظم رهبری و شما محبین آن حضرت تبریک و تهنیت عرض میکنیم
یا ذی الاحسان بحق الحسین مارو عاشق حسین کن🤲💕
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیرخراسانرضوی⇩
@Tanha_masir_Razavi_Kh
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد"
🌹«روز پانزدهم»
🗓شروع چله: ۱۴۰۰/۱۲/۰۱
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیرخراسانرضوی⇩
@Tanha_masir_Razavi_Kh
💖تنها مسیری های استان خراسان رضوی
ـ࿆༆ بًسًمً اًلًلًهً اًلًرًحًمًنً اًلًرًحًـــیًمً ـ࿆༆ 🔖روز چهاردهم چله ی #ترک_گناه + قرائت
ـ࿆༆ بًسًمً اًلًلًهً اًلًرًحًمًنً اًلًرًحًـــیًمً ـ࿆༆
🔖روز پانزدهم چله ی
#ترک_گناه + قرائت #دعای_عهد
سلام دوستان و همسفران آسمونی☺️ صبحتون بخیر و نیکی 🌹
خب به لطف خدا به نیمه ی چله ی ترڪ گناه رسیدیم
⭕️بیایم امروز یکم فـــــکر کنیم ⭕️
هر روز که از عمرمون میگذره
چقد تغییر میکنیم بهتر میشیم یا بدتر....؟!
میدونم این روزها رنگ و لعاب گناه بدجوری تو چشمه...♨️
دم و دستگاه شیطان حتی توی دنیای مجازی هم پهنه❗️ اصن شاید همرنگ جماعت شدن خیلی اسون تر باشه ..
ولی ولی ولی .... ته همه ی اینا
یه غمگینی و تنهایی داری که با هیچ چی پر نمیشه جز خود خود خـدا
از جاده ی دنیا باید عبور کنیم
موندنی نیستیم رفیق جان ....⌛️
عهد امروز فقط یکم فک کردنه همین ! 🙏❤️
📖قرائت دعای عهد فراموشتون نشه رفقا☺️
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیرخراسانرضوی⇩
@Tanha_masir_Razavi_Kh
✍ #رهبر_انقلاب : روز میلاد امام حسین (علیه السلام) روز باعظمتی است .
به فرمایش مرحوم حاج میرزا جواد اقای ملکی تبریزی عظمت روز سوّم شعبان را باید بهعنوان پرتوی از عظمت حسینبنعلی بهحساب آورد.
#میلاد_امام_حسین
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیرخراسانرضوی⇩
@Tanha_masir_Razavi_Kh
💖تنها مسیری های استان خراسان رضوی
🔶 صحبت های دکتر حبشی در مورد رابطه صحیح زن و شوهر در خانواده "بخش نوزدهم" 🌹 اولین تکنیک برای بهتر
در این بخش گفتیم که برای بهبود رابطه زن و شوهر باید "ارتباط" وجود داشته باشه.
🔹 این ارتباط در درجه اول باید همراه با حضور باشه. یعنی زن و شوهر حتما باید برای صحبت با همدیگه در طول روز یه زمانی رو بذارن. اگه یه روزی هم فرصت نشد حتما برای روز بعدش وقت بیشتری بذارن که جبران بشه.
🔶✅ در موضوع حضور باید "توجه" هم باشه. یعنی شما باید سعی کنی قبل از اینکه همسرت چیزی یا کاری ازت بخواد خودت بری براش انجام بدی.
در این مورد فایل صوتی زیر رو حتما گوش بدید 👇🏼
020.mp3
1.17M
🔶 صحبت های دکتر حبشی در مورد رابطه صحیح زن و شوهر در خانواده
"بخش بیستم"
🌹 حضور باید همراه با "توجه بخشیدن" باشه تا موثر باشه.
💥 دکتر حمید #حبشی
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیرخراسانرضوی⇩
@Tanha_masir_Razavi_Kh
🌲 #رهبر_انقلاب : شعار خوبی است؛همه سعی کنند در ایام و فصل درختکاری هرچه میتوانند کاشت درخت را افزایش بدهند.
📸 تصویر مربوط به امروز پیش از ظهر (یکشنبه)
بهمناسبت #روز_درختکاری ، حضرت آیتالله خامنهای در محوطهی دفتر رهبری نهال کاشتند.
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیرخراسانرضوی⇩
@Tanha_masir_Razavi_Kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
🌸 #ماه_شعبان از اول تا آخرش عید است...
[این ماهِ شیرین مبارکمون باشه]
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیرخراسانرضوی⇩
@Tanha_masir_Razavi_Kh
✍و آنـــگاه ...
که خـــدا روبـــروی ادب آیینه گرفت؛
عبــــاس، میراثِ چشمانِ زمین شــد!
#میلاد_حضرت_عباس
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیرخراسانرضوی⇩
@Tanha_masir_Razavi_Kh
💖تنها مسیری های استان خراسان رضوی
✍و آنـــگاه ... که خـــدا روبـــروی ادب آیینه گرفت؛ عبــــاس، میراثِ چشمانِ زمین شــد! #م
✍"و...
خدا، روبـــروی ادب، آیینه گرفت"
و...تو خـلق شدی ؛ عبـ🌸ــاس
عباس شدی، تا ما بیاموزیم؛ چگونه روبروی حجت خدا، دست به سینه بایستیم!
عباس شدی، تا ما دویدن به دنبال حسین را بفهمیم.
عباس شدی، تا معنای هزار و صد و هشتاد سال بی عباس ماندن اماممان را ادراک کنیم.
خدا تو را فقط به یـ👇ـک بهانه آفرید:
که شیعه، از پس پرده هزار ساله غیبت بفهمد؛
اگر یوسف، عباس داشت؛ زمین، برای ظهورش تنگ نمی شد!
اگر یوسف، نیست... یعنی؛ عباس نیست.
💢راستی!
از ما که لاف انتظار میزنیم... تا عباس شدن، چقدر فاصله هست؟
کاش یقین کنیم؛
اونمی آید؛مگر که ما ؛عباس شدن را بیاموزیم.
او نمی آید؛
مگر آنکه در میانه میدان زندگی، یک چشم به آسمان داشته باشیم و چشم دیگر به انگشت اشاره امام...
تا به فرمان او، تمام اسماعیل هایمان را یکجا، قربانش کنیم.
وای بر ما... که همه چیز در سفره قلبمان جا دارد... مگر همان امامی که عباس به اذن اشاره ای از او، تمام خویش را یکجا فدا می کند!
💢راز جاودانگی عباس، اتصال به امام، در عین "ادب" است .
کاش، چند جرعه از ادبش، روزیمان کنی، خـــدا.....
#ميلاد_حضرت_عباس🌹
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیرخراسانرضوی⇩
@Tanha_masir_Razavi_Kh
✍ #رهبر_انقلاب :
🔹در كلمات ائمه عليهمالسّلام، روی دو جمله راجع به اباالفضل العبّاس (علیهالسلام) تأکید شده است : یکی بصیرت، یکی وفا.
🌸 میلاد حضرت ابوالفضل(ع)
و روز جانباز مبارک باد.🌸
۷۹/۱/۲۶
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیرخراسانرضوی⇩
@Tanha_masir_Razavi_Kh
💖تنها مسیری های استان خراسان رضوی
🎆 #رمان شب #بدون_تو_هرگز ۱۶ 🌹 ایمان واقعی 🔹علی سکوت عمیقی کرد ... - هنوز در اون مورد تصمیم نگرف
🌌 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز ۱۷
"ثبات قدم"
🔹مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم ... نمی تونستم با چیزهایی که شنیده بودم کنار بیام ...
🔸نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت ... تنها حسم شرمندگی بود ... از شدت وحشت و اضطراب، خیس عرق شده بودم ...😰
🔸چند لحظه بعد، علی اومد توی اتاق ... با دیدن من توی اون حالت حسابی جا خورد ...
🌷 سریع نشست رو به روم و دستش رو گذاشت روی پیشونیم ...
- تب که نداری؟
ترسیدی این همه عرق کردی ... یا حالت بد شده؟😥
بغضم ترکید ... نمی تونستم حرف بزنم ...
خیلی نگران شده بود ...
- هانیه جان ... می خوای برات آب قند بیارم؟ ...
🔸 در حالی که اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... سرم رو به علامت نه، تکان دادم ...
- علی ...
- جان علی؟ ...
- می دونستی چادر روز خواستگاری الکی بود؟ 😢
لبخند ملیحی زد ... چرخید کنارم و تکیه داد به دیوار ...
- پس چرا؟
چرا باهام ازدواج کردی و این همه سال به روم نیاوردی؟😓
- یه استادی داشتیم ... می گفت زن و شوهر باید جفت هم و کفو هم باشن تا خوشبخت بشن ...
🌷 من، چهل شب توی نماز شب از خدا خواستم ... خدا کفو من و جفت من رو نصیبم کنه و چشم و دلم رو به روی بقیه ببنده ...☺️
سکوت عمیقی کرد ...
- همون جلسه اول فهمیدم، به خاطر عناد و بی قیدی نیست ...
تو دل پاکی داشتی و داری ...
مهم الانه ... کی هستی ... چی هستی ... و روی این انتخاب چقدر محکمی...
🔸 و گرنه فردای هیچ آدمی مشخص نیست ... خیلی ها حزب بادن ... با هر بادی به هر جهت ...
مهم برای من، تویی که چنین آدمی نبودی ...
🌻راست می گفت ... من حزب باد و ... بادی به هر جهت نبودم ... اکثر دخترها بی حجاب بودن ... منم یکی عین اونها...
🔹 اما یه چیزی رو می دونستم ... از اون روز ... علی بود و چادر و من...
ادامه دارد ....
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیرخراسانرضوی⇩
@Tanha_masir_Razavi_Kh
🌠 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز ۱۸
💢 علی مشکوک میزنه!
🔸 من برگشتم دبیرستان ...
زمانی که من نبودم، علی از زینب نگهداری می کرد.
حتی بارها بچه رو با خودش برده بود حوزه ... هم درس می خوند، هم مراقب زینب بود ...
🔹سر درست کردن غذا، از هم سبقت می گرفتیم😋🍟🥙🥗🥘
🍳 من سعی می کردم خودم رو زود برسونم ... ولی عموم مواقع که می رسیدم، غذا حاضر بود!
دست پختش عالی بود ... حتی وقتی سیب زمینی پخته با نعناع خشک درست می کرد 🍟
🔸واقعا سخت می گذشت خصوصا به علی ... اما به روم نمی آورد ...
🔹طوری شده بود که زینب فقط بغل علی می خوابید ... سر سفره روی پای اون می نشست و علی دهنش غذا میذاشت ... صد در صد بابایی شده بود ... 😌 گاهی حتی باهام غریبی هم می کرد ...
🔹زندگی عادی و طلبگی ما ادامه داشت ... تا اینکه من کم کم بهش مشکوک شدم!!!😒
🔹 حس می کردم یه چیزی رو ازم مخفی می کنه! هر چی زمان می گذشت، شکم بیشتر به واقعیت نزدیک می شد ...
مرموز و یواشکی کار شده بود... منم زیر نظر گرفتمش ...
🔹یه روز که نبود، رفتم سر وسایلش ... همه رو زیر و رو کردم...
حق با من بود ... داشت یه چیز خیلی مهم رو ازم مخفی می کرد ...
🔸شب که برگشت ... عین همیشه رفتم دم در استقبالش ... اما با اخم!!
🔹یه کم با تعجب بهم نگاه کرد ... زینب دوید سمتش و پرید بغلش ... همون طور که با زینب خوش و بش می کرد و می خندید ... زیر چشمی بهم نگاه کرد ...
- خانم گل ما ... چرا اخم هاش تو همه؟ 😊
🔹چشم هام رو ریز کردم و زل زدم توی چشم هاش ...
- نکنه انتظار داری از خوشحالی بالا و پایین بپرم؟ ...😒
حسابی جا خورد و زینب رو گذاشت زمین...
┅═❈🍃🌸🍃❈═┅
#تنهامسیرخراسانرضوی⇩
@Tanha_masir_Razavi_Kh