eitaa logo
💖تنها مسیری های استان خراسان رضوی
2.4هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
6.3هزار ویدیو
45 فایل
🌖 زیرسایه امام رضاعلیه السلام با"تنهامسیرآرامش" قدم برمی‌داریم درمسیرظهور ان شاالله🌸 🌐 ارتباط باادمین کانال @Mahdi9294، @Zhaklins 💫لینک کانال اصلی تنهامسیرآرامش http://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
مشاهده در ایتا
دانلود
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد" 🌹«روز سی و ششم» 🗓شروع چله: ۱۴۰۰/۱۲/۰۱ ┅═❈🍃🌸🍃❈═┅ @Tanha_masir_Razavi_Kh
💖تنها مسیری های استان خراسان رضوی
‍ ‍ ـ࿆༆  بًسًمً اًلًلًهً اًلًرًحًمًنً اًلًرًحًـــیًمً ـ࿆༆  🔖روز سی و پنجم چله ی #ترک_گناه + قرائ
‍ ‍ ـ࿆༆  بًسًمً اًلًلًهً اًلًرًحًمًنً اًلًرًحًـــیًمً ـ࿆༆  🔖روز سی و ششم چله ی + قرائت ‌🙂سلام رفـقا حال .. احوال .... راستی این چله هم داره تموم میشه هااا.. کجای کاریم ؟!! 📌گاهی فکر میکنیم چون با کسی نزدیکیم، دیگه اجازه داریم هر جوری میخوایم باهاش رفتار کنیم! فکر میکنیم میتونیم بهش غر بزنیم، تند بشیم، دق دلی های محل کارمون رو سرش خالی کنیم، بیصبری کنیم😒 اما صبر و مهربانی اول از همه باید نسبت به عزیزانمون باشه❣ 📌📌📌 عـهد امروز یکشنبه اینه 👇 نسبت به خانواده ات از همه صبورتر باش👌 📖قرائت دعای عهد فراموشتون نشه دوستان😊 ┅═❈🍃🌸🍃❈═┅ @Tanha_masir_Razavi_Kh
⭕️ اینا دیگه همش توهماته! شما اگه واقعا مرد هستی همین یه دونه خانمی که داری رو حمایت کن همسر دوم پیشکش!!! 😊 بازار لوس بازی متاسفانه خیلی داغه!😒
⭕️ ریشه کاهش ازدواج ها و افزایش فساد و روابط حرام در جامعه همین موضوع هست. اینکه مردها جرات و جسارتشون کمتر شده. ✅ اگه کسی میخواد کار فرهنگی مناسب برای افزایش ازدواج و نسل شیعه بکنه باید کار رو از ریشه اصلاح کنه...
5.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴تمجید رهبر معظم انقلاب از فیلم سینمایی « موقعیت مهدی » 🔸رئیس رسانه ملی در یادداشتی از تمجید رهبر معظم انقلاب اسلامی از فیلم خبر داد. 🔺پیمان جبلی در این یادداشت با اشاره به اینکه حضرت آیت الله خامنه‌ای عصر دیروز جمعه به تماشای این فیلم نشستند؛ بخشی از نظرات ایشان را دراین باره منتشر کرد. 🔸معظم له پس از مشاهده فیلم نکاتی را به این شرح بیان فرمودند: 🔺«فیلم موقعیت مهدی، عالی بود. پر از نکته‌های دقیق و روایت درست... 🔺شخصیت شهیدان خصوصا محور فیلم که آقا مهدی است را به درستی و با ظرافت، تصویر و روایت کرده است. 🔺زاویه روایت فیلم هم ابتکاری بود خاصه با محوریت خانه و . 🔺برخی قسمتها، مثل "مواجهه آقا مهدی با خانواده بعد ازشهادت آقا حمید و برنگشتن پیکر برادر شهیدش" و قسمت "من مهدی باکری نیستم" یا "روایت شهادت خود آقا مهدی باکری" و... پر از نکته است. از این نکات قابل تامل در فیلم فراوان است، شاید بیست نکته‌ی اینگونه وجود دارد. 🔺این فیلم از اون فیلمهائی است که آدم دوست داره تا تموم شد بازم دوباره اونو ببینه. 🔺از تمام عوامل دست اندرکار ساخت این اثر بسیار خوب، کارگردان و تهیه کننده فیلم، تشکر و قدردانی باید کرد...» ┅═❈🍃🌸🍃❈═┅ @Tanha_masir_Razavi_Kh
: « بهانه‌ای و وسیله‌ای است برای ارتباط قلبی میان مردم و میان مبدأ عظمت و عزّت، یعنی ذات مقدّس باری‌تعالی. » ٩۴/١/١ ┅═❈🍃🌸🍃❈═┅ @Tanha_masir_Razavi_Kh
‍ سنگ محک!💥 ✨زرگرها سنگ محک دارند و از آن طریق میفهمند که چه چیزي طلاست و چه چیزي طلا نیست. بهار هم سنگ محک است.☘🌿 هر کس را میخواهی بفهمی آدم است یا نه، ببین در این فصل بهار نسبت به خدا هوایی میشود یا نه❓ عشق و هوس خدا در سر او زنده میشود✨❓ اگر چنین است، آدم است و اگر نیست، آدم نیست، هیولاست «😍آدمی نیست که عاشق نشود فصل بهار هر گیاهی که به نوروز نجنبد حَطَب است» به این گیاهان نگاه بکن! آنهایی که با نسیم بهاري تکان نمیخورند،❎ و انعطافی پیدا نمیکنند، و بالا و پایین نمیشوند ❌ اینها دیگراز گیاه بودن افتاده اند، و هیزم خشکی بیش نیستند♨️ و تنها به درد سوختن میخورند🔥 ┅═❈🍃🌸🍃❈═┅ @Tanha_masir_Razavi_Kh
💖تنها مسیری های استان خراسان رضوی
🌌 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 61 "خیانت" 💢 روزهای اوّلی که درخواستش رو رد کرده بودم ... دلخوریش از م
🌠 شب 62 "زمانی برای نفس کشیدن" ⭕️ دنبالم، توی راهروی بیمارستان، راه افتاد ... می خواستم گریه کنم ... چشم هام مملو از التماس بود ... تو رو خدا دیگه نیا... که صدام کرد... –دکتر حسینی ... دکتر حسینی ... پیشنهادِ شما برای آشنایی بیشتر چیه؟... 🔸ایستادم و چند لحظه مکث کردم... –من چطور آدمی هستم؟... جا خورد... 😳 🔹–شما شخصیتِ من رو چطور معرفی می کنید؟ ... با تمامِ خصوصیاتِ مثبت و منفی... 👨‍⚕معلوم بود متوجه منظورم شده... –پس علائق تون چی؟... ❓❓❓ 🔶 –مثلاً اینکه رنگ مورد علاقه ام چیه؟ یا چه غذایی رو دوست دارم؟ و ... واقعاً به نظرتون اینها خیلی مهمه؟ ... 🔺_ مثلاً اگر دو نفر از رنگ ها یا غذای متفاوتی خوششون بیاد نمی تونن با هم زندگی کنن؟⁉️ ... چند لحظه مکث کردم ... طبیعتاً اگر اخلاقی نباشه و خودخواهی غلبه کنه ... ممکنه نتونن... ✅ _ در کنارِ اخلاق ... بقیه اش هم به شخصیت و روحیه است ... اینکه موقع ناراحتی یا خوشحالی یا تحت فشار ... آدم ها چه کار می کنن یا "چه واکنشی" دارن... 🔴 امّا این بحث ها و حرف ها تمومی نداشت ... بدون توجه به واکنشِ دیگران ... مدام میومد سراغم و حرف می زد... با اون فشار و حجمِ کار ... این فشار و حرف های جدید واقعاً سخت بود ...😖 دیگه حتی یه لحظه آرامش ... یا زمانی برای نفس کشیدن، نداشتم... 😔 ✳️ دفعه آخر که اومد ... با ناراحتی بهش گفتم... –دکتر دایسون ... میشه دیگه در موردِ این مسائل صحبت نکنیم؟ ... و حرف ها صرفاً کاری باشه؟... 🔵 خنده اش محو شد ... چند لحظه بهم نگاه کرد... –یعنی ... شما از من بدتون میاد خانم حسینی؟؟... ┅═❈🍃🌸🍃❈═┅ @Tanha_masir_Razavi_Kh
🎆 شب 63 "خدای تو کیست؟" 🔵 خنده اش محو شد... –یعنی ... شما از من بدتون میاد خانم حسینی؟... 🔸 چند لحظه مکث کردم ... گفتنِ چنین حرف هایی برام سخت بود ... امّا حالا... –صادقانه ... من اصلاً به شما فکر نمی کنم ... نه به شما... که به هیچ شخص دیگه ای هم فکر نمی کنم ... نه فکر می کنم، نه..... بقیه حرفم رو خوردم و ادامه ندادم ... 💢 دوباره لبخند زد...😊 –شخص دیگه که خیلی خوبه ... امّا نمی تونید واقعاً به من فکر کنید؟... 🔹 خسته و کلافه ... تمام وجودم پر از التماس شده بود... –نه نمی تونم دکتر دایسون ... نه وقتش رو دارم، نه ... چند لحظه مکث کردم ... _ بدتر از همه ... شما دارید من رو انگشت نما و سوژه حرف دیگران می کنید... 😥 🔺–ولی اصلاً به شما نمیاد با فکر و حرفِ دیگران در مورد خودتون ... توجه کنید ... یهو زد زیرِ خنده ... اینقدر شناخت از شما کافیه؟ ... حالا میتونید بهم فکر کنید؟...☺️ ❇️ –انسان یه موجودِ اجتماعیه دکتر ... من تا جایی حرفِ دیگران برام مهم نیست که مطمئن باشم کاری که می کنم درسته ... 🔅 حتی اگر شما از من یه شناختِ نسبی داشته باشید ... من ندارم ... بیمارستان تمامِ فضای زندگی من رو پُر کرده ... وقتی برای فکر کردن به شما و خصوصیاتِ شما ندارم ... 🔹حتی اگر هم داشته باشم ... من یه "مسلمانم" ... و تا جایی که یادم میاد، شما یه دفعه گفتید ... از نظرِ شما، خدا ... قیامت و روح وجود نداره...🚫 🔶 در لاکر رو بستم... –خواهش می کنم تمومش کنید... و از اتاق رفتم بیرون.... ┅═❈🍃🌸🍃❈═┅ @Tanha_masir_Razavi_Kh
🎑 شب 64 "جراحی با طعمِ عشق" 📣🗓 برنامه جدید رو که اعلام کردن، برق از سرم پرید ...شده بودم دستیارِ دایسون...😳😫 انگار یه سطل آب یخ ریختن روی سرم ... باورم نمی شد ... کم مشکل داشتم که به لطفِ ایشون، هر لحظه داشت بیشتر می شد ... دلم می خواست رسماً گریه کنم 😢 ⭕️ برای اولین عمل آماده شده بودیم ... داشت دست هاش رو می شست ... همین که چشمش بهم افتاد با حالتِ خاصی لبخند زد ... ولی سریع لبخندش رو جمع کرد... –من موقع کار آدمِ جدّی و دقیقی هستم...🤓 و با افرادی کار می کنم که ریزبین، دقیق و سریع هستن ... و... 🔹داشتم از خجالتِ نگاه ها و حالت های بقیه آب می شدم ... زیرچشمی بهم نگاه می کردن ... و بعضی ها لبخندهای معناداری روی صورت شون بود...😓 🔸چند قدم رفتم سمتش و خیلی آروم گفتم... –اگر این خصوصیاتی که گفتید ... در موردِ شما صدق می کرد ... می دونستید که نباید قبل از عمل با اعصابِ جراح بازی کنید ...حتی اگر دستیار باشه...✔️ 💢 خندید ... سرش رو آورد جلو... –مشکلی نیست ... انجامِ این عمل برای من مثل آب خوردنه ... اگر بخوای، می تونی بایستی و فقط نگاه کنی...☺️😌 🔷 برای اولین بار توی عمرم، دلم می خواست ... از صمیمِ قلب بزنم یه نفر رو لِه کنم...😒 🔺 با برنامه جدید، مجبور بودم توی هر عملی که جراحش، دکتر دایسون بود ... حاضر بشم ... ✅ البته تمرینِ خوبی هم برای صبر و کنترلِ اعصاب بود ... چون هر بار قبل از هر عمل، چند جمله ای در موردِ شخصیتش نطق می کرد ... و من چاره ای جز گوش کردن به اونها رو نداشتم....! 🏩 توی بیمارستان سوژه همه شده بدیم ... به نوبتِ جراحی های ما می گفتن ... جراحی عاشقانه......💉❣ ┅═❈🍃🌸🍃❈═┅ @Tanha_masir_Razavi_Kh
🌃 شب 65 "برو دایسون"  ⭕️ یکی از بچه ها موقع خوردنِ نهار ...رسماً من رو خطاب قرار داد... –واقعاً نمی فهمم چرا اینقدر برای دکتر دایسون ناز می کنی...! اون یه مردِ جذاب و نابغه است ... و با وجودِ این سنی که داره تونسته رئیسِ تیمِ جراحی بشه...   همین طور از دکتر دایسون تعریف می کرد ...😕 🔹و من فقط نگاه می کردم ... واقعاً نمی دونستم چی باید بگم ... یا دیگه به چی فکر کنم ... 🔺برنامه فشرده و سنگینِ بیمارستان... 🔺فشارِ دو برابر عمل های جراحی ... 🔺تحملِ رفتارِ دکتر دایسون که واقعاً نمی تونست سختی و فشار زندگی رو روی من درک کنه ... حالا هم که...... 🔸 چند لحظه بهش نگاه کردم ... با دیدنِ نگاهِ خسته من ساکت شد ... 🔵 از جا بلند شدم و بدون اینکه چیزی بگم از سالن رفتم بیرون ... خسته تر از اون بودم که حتی بخوام چیزی بگم...😞 سرمای سختی خورده بودم ...😷🤧 🏩📞 با بیمارستان تماس گرفتم و خواستم برنامه ام رو عوض کنن... 🤒 تبِ بالا، سر درد و سرگیجه ... حالم خیلی خراب بود ... توی تخت دراز کشیده بودم که گوشیم زنگ زد... 📲 چشم هام می سوخت و به سختی باز شد ... پرده اشکِ جلوی چشمم ... نگذاشت اسم رو درست ببینم ... فکر کردم شاید از بیمارستانه ... اما دایسون بود ....! 💢 تا گوشی رو برداشتم بدون مقدمه شروع کرد به حرف زدن... –چه اتفاقی افتاده؟ گفتن حالتون اصلاً خوب نیست... 🔷 گریه ام گرفت ... حس کردم دیگه واقعاً الان میمیرم ... با اون حال ... حالا باید... ❇️ حالم خراب تر از این بود که قدرتی برای کنترلِ خودم داشته باشم... –حتی اگر در حالِ مرگ هم باشم ...اصلاً به شما مربوط نیست... و تلفن رو قطع کردم ...... 🔸به زحمت صدام در می اومد ... صورتم گُر گرفته بود و چشمم از شدتِ سوزش، خیس از اشک شده بود... ┅═❈🍃🌸🍃❈═┅ @Tanha_masir_Razavi_Kh