eitaa logo
💕 نتایج زیبای همسرداری مومنانه
89.3هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
230 ویدیو
5 فایل
کانال تجربه های کلاس همسرداری تنهامسیر https://eitaa.com/joinchat/892535157Cc6bb3bfaec 🔶 برای ثبت نام کلمه "همسرداری" رو به آی دی زیر ارسال فرمایید:👇🏼👇🏼 @admin_hamsardari شرایط ثبت نام خدمتتون تقدیم میشه. ادمین دریافت نتایج دوره ها: @Mahdiar140
مشاهده در ایتا
دانلود
📚داستان کوتاه مثل دانه های قهوه باش زن جوانی پیش مادر خود می رود و از مشکلات زندگی خود برای او می گوید و اینکه او از تلاش وجنگ مداوم برای حل کردن مشکلاتش خسته شده است‌. مادرش او را به آشپزخانه برد و بدون آنکه چیزی بگوید سه تا کتری را آب کرد و گذاشت که بجوشد . سپس توی اولی هویچ ریخت در دومی تخم مرغ ودر سومی دانه های قهوه. بعداز 20 دقیقه که اب کاملا جوشیده بود گاز هارا خاموش کرد! اول هویچ هارا در ظرفی گذاشت ٬ سپس تخم مرغ هارا هم در ظرف گذاشت وقهوه راهم در ظرفی ریخت و جلوی دخترش گذاشت سپس از دخترش پرسید که چه می بینی؟ دخترش پاسخ داد: هویچ٬تخم مرغ٬قهوه. مادر از او خواست که هویچ هارا لمس کند وبگوید که چگونه اند ؟! او اینکار را کردو گفت: نرم اند بعد از او خواست تخم مرغ هارا بشکند ٬ بعداز اینکه پوسته آن را جدا کرد ٬ تخم مرغ سفت شده را دید و در آخر از او خواست که قهوه را بچشد . دختر از مادرش پرسید که: مفهوم اینها چیه؟ مادر بهش پاسخ داد: هرسه این مواد در شرایط سخت و یکسان بوده است ٬ آب جوشان٬ اما هرکدام عکس العمل متفاوتی نشان داده اند. هویچ در ابتدا بسیار سخت ومحکم به نظر میرسد اماوقتی در آب جوشان قرار گرفت به راحتی نرم و ضعیف شد. تخم مرغ که در ابتدا شکننده بود و پوسته بیرونی آن از مایع درونی آن محافظت می کرد٬وقتی در آب جوش قرار گرفت مایع درونی آن سفت و محکم شد ‌. دانه های قهوه که یکتا بودند٬بعد از قرار گرفتن در آب جوشان٬آب را تغییر دادند. مادر از دخترش پرسید:تو کدام یک ازین مواد هستی؟ وقتی شرایط بد وسختی پیش می آیدتو چگونه عمل می کنی؟ تو هویچ٬تخم مرغ یا دانه های قهوه هستی؟ به این فکر کن که من چه هستم؟آیا من هویچ هستم که به نظر محکم می آیم٬ اما در سختی ها خم می شوم و مقاومت خود را از دست می دهم ؟ آیا من تخم مرغ هستم که با یک قلب نرم شروع می کند اما با حرارت محکم می شود؟ یا من دانه قهوه هستم که آب داغ را تغییر داد؟ وقتی آب داغ شد آن دانه بوی خوش وطعم دلپذیری را آزاد کرد. اگر تو مانند دانه های قهوه باشی هرچه شرایط بدتر میشوند تو بهتر می شوی وشرایط را به نفع خودت تغییر می دهی!
سلام استاد گرانقدر بعد یک مورد اقتدار شکنی که ناخواسته و از روی حساسیت زیاد داشتم با دوتا پیامک اوضاع رو درست کردم خداروشکر...
این چه خوب زبونش باز شده 👆🏻😂😂
سلام استاد من قبلا هم به همسرم اقتدار میدادم البته نه آگاهانه یعنی خب ایشون برامن خیلی محترم بودن ،سید هستن و من ایشون رو بالفظ آقا صدامیکردم یادمه اون اوایل میخواستم آقا رو از اول اسمشون بردارم از خودشون پرسیدم فکر میکردم خوشحال بشن باهاشون صمیمی تر بشم اما باکمال تعجب دیدم ایشون گفت: نه ،حس بدی دارم احساس میکنم تحقیر شدم😳 من برام عجیب بود اما به انتخابشون احترام گذاشتم ،اما دلیلش رو الان با کلاس شما متوجه شدم. ما رابطمون خوبه الحمدلله اما من خیلی دلنازک بودم و خیلی قهر میکردم ایشونم از بزرگواریشون و بخاطر اینکه آدم مومنی هستن همیشه بامهربونی دل منو بدست می اوردن ولی با این کلاس من فهمیدم چقد با این کارهام ایشون رو اذیت کردم بدون اینکه قصد داشته باشم😔 وقتی انقد گلایه نمیکنم و قهر نمیکنم ایشون بیشتر با من صحبت میکنه ، قبلا هروقت بهش میگفتم چرابامن حرف نمیزنی میگفت: من کلا کم حرفم اما الان بامن در مورد خیلی از موضوعات صحبت میکنه ،البته کلا آدم کم حرفی هست ولی این چند وقت که من بادقت بیشتری اقتدار میدم از فقط شنونده بودن به این رسیده که درحد چند جمله از اتفاقات و تصمیماتی که قراره بگیره صحبت میکنه یه اتفاق دیگه هم که افتاده اینه که من بچه هام رو طبق کتابهای روانشناسی آقای عباسی ولدی باراورده بودم و این پادشاهی زیر هفت سال که میگن رو روشون اجرا میکردم ،همیشه همسرم بااین موضوع مشکل داشت مخصوصا بچه اولم که اصلا حرف گوش کن نبود و خیلی من برای اجرای اوامرش به زحمت می افتادم رابطش باهاش از نظر منح خوب نبود همیشه من به همسرم اشاره میکردم که بچه است بهش سخت نگیر مثلا داشت فیلم نکاه میکرد میگفت تلوزیون بسه میگفتم بدار تا اخرش نگاه کنن و از قبل بهشون بگو این اخریشه بعد بهت گوش میدن اما همسرم اطاعت محض میخواستن😁 الان ها دیگه این کار رو نمیکنم به دخترم میگم به حرف بابا گوش بده ،بابا گفته اتفاقا رفتارهمسرم هم منطقی تر شده باهاشون و لطیف تر بچه ها هم بیشتر به باباشون علاقمند شدن چون ایشون رو قهرمان میدونن این تغییرات ظاهرا جزئی رو مدیون شما هستیم 🙏
فقط با زبان نرم میشه مرد رو جذب کرد توکل با خدا من انقدر تلاش می‌کنم تا جذبش کنم به این خونه و میگم اگر هم جواب نداد به خاطر خدا انجام میدم ناراحت هم نمیشم بلاخره من میتونم فقط صبر و حوصله میخواد
به دو روز که وارد کانال شما شدم نتیجه داد گفتم سلام رئیس جان تعجب کرد گفت اینو از کجا آوردی بعد شام برد ما رو بیرون برای تشکر گفتم ممنون مرد زحمت کش من لبخند زد
سلام خسته نباشید من اول ک تو کانال تجربه ها بودم ی چیزایی دستم اومده بود بنابراین حتی درخواست ثبت نام کلاس رو هم سعی کردم ب طور اقتدارانه ب همسرم بیان کنم و نتیجه هم گرفتم
سلام وقت بخیر تشکر فراوان فایل لطافت عقل ۱ عالی بود خداوند شما و استاد پناهیان رو حفظ کنه ان شاءالله در پناه امام زمان عج باشید اگه ادامه داره اونا رو هم بزارید لطفا فوق العاده بود🌹🙏
یکی از تجربه ها گفته بودن من همیشه فکر می‌کردم نیازهام رو نباید به زبون بیارم مثل حضرت زهرا و فقط در حدی که مطمئن بودم توان همسرمه ازش می‌خواستم خود منم همیشه در این اشتباه بودم، یعنی از همون اول که عقد کردیم و حسرت خیلی چیزا رو به دل خودم و همسرم گذاشتم. فکر می‌کردم راهکارش شاغل شدنه. مادر و خاله هامم همینطوری بودن، هیچوقت هیچی نمیخوان. بلد نیستن که درست بخوان چون درآمد همسرم هم کمه مراعات می‌کردم همیشه. ولی کم کم دیدم نیازهام داره فراموش میشه. از اولویت دارم خارج میشم. الان یاد گرفتم اگه اقتدارش رو حفظ کنم، همسرم توی خونه واقعا آقا باشه، اصلا دیگه روش نمیشه پولی که داره بره قرض بده به رفیقش! میاد اول نیاز ما رو رفع می‌کنه. این مدت هر چی گفت ، چشم اولیه رو گفتم حداقل. و سعی کردم تا حد ممکن آقایی اش رو حفظ کنم. اون روز با اینکه دستش تنگه هم برام گل خرید، هم میوه هایی که دوست دارم .
قبلا هر چی بهش میگفتم خوشم نمیاد هی ساک دستم باشه برم اینور و اونور، هی می‌گفت خب مجبورم منم. واقعا هم بنظرم مجبور بود ولی الان فهمیدم راه های دیگه ای هم هست! یعنی وقتی زن اقتدار میده، انقدر محبوب میشه انقدر دوست داشتنی میشه که مرد حاضره هر رنجی به خودش بده برای شادی اون زن. جالبه، من همیشه میگفتم نمیخوام فکر می‌کردم دارم لطف میکنم بهش این چند روزی که نبود هر روز برام نامه و پیام می‌نوشت ، ابراز محبت می‌کرد، ( با ابنکه معمولا وقتی برای کاری میره بیرون به جز امور واجب، خوشش نمیاد پیام و زنگ و ...) ، یه بار شب امتحانش برام نامه نوشت: کاش تو از من چیزی میخواستی دست نایافتنی تا من به خاطر تو آن را به دنیای یافته ها نیاوردم کاش کاری سخت و دشوار از من میخواستی تا بخاطر تو سهل و ممکنش می‌کردم... نامه عاشقانه بود ولی من تازه فهمیدم چقدر در حق مردانگیش ظلم کردم! و در حق خودم...
حاج آقا من درباره شهرستان بهتون گفته بودم که بخاطر امتحاناش منو برد، تا منم راحت باشم خونه تنها نباشم. من دیدم خیلی داره طولانی میشه دوری مون، گفتم چون خودت نمیتونی بیای بلیط بگیر من برگردم بعد فهمیدم کار درست همین بوده‌. با یه بچه و کلی وسیله تنها راهی شدم، و این سختی رو به جون خریدم، انگار شوهرم باورش شد که من خیلی برام مهمه ببینمش. چون فقط یه روز تهران بود و فرداش باز باید می‌رفت. با کلی ذوق اومد دنبالم و رفتیم خونمون. باز فرداش منو برد خونه مادرم که بره حوزه درس خوندن. دو روز گذشت بهش پیام اقتدار آمیز می‌دادم ، گفتم من خونه کار خیلی دارم. انتظار داشتم خیلی راحت بگه با اسنپ برو خونه در کمال ناباوری دیدم از قم بلند شد اومد دنبال من، منو ببره خونه. چند ساعتی هم کنارم موند و دوباره فرداش بره که امتحانشو بده. باز قرار بود سه روز دیگه برگرده اصرار کرد برو خونه مادرت گفتم نه آقا من همینجایی که خونه شماست رو به همه جا ترجیح میدم. که دیدم یه روز زودتر برگشت. انگار به غیرتش برخورد خانمشو تو خونه تنها بذاره