eitaa logo
تنها مسیری های استان خراسان جنوبی
626 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
31 فایل
جهت ارتباط با خادم کانال @AH3gh72 💫لینک کانال اصلی تنهامسیرآرامش http://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┄❁بِـسْـم‌‌ِاللّٰه‌ِالࢪَّحمن‌ِالࢪَّحیمْ❁┄• عــرض ســــلام وادبــــ و احتــرام دارم خدمتــ شما رفقــای جــان و همراهان نــور 😊✨ پگاه زیباتون گل افشان🌺 و اوقاتتون مملو از انرژی مثبت ✨ 💢همه خواسته ها دارند هدف های بزرگ، مثل "دويدن" هستند!...🌺 برای رسيدن به هدف های بزرگ، بايد تلاش های كوچیک رو بگیرید. برای دويدن، ابتدا بايد راه رفت،🚶‍♂ سپس قدم ها را تند كرد و بعد تبدیل به دويدن کرد. دويدنِ ناگهانی و بدون مقدمه، هر كس را از نفس میندازه.🏃‍♂❌ آروم آروم پیش برید تا مدارتون کنه.👌 ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
✤ ⃟❤️ ⃟⃟ ⃟❀﷽❀ ⃟⃟ ⃟❤️ ⃟✤ ☀️ ✵✨امام حسن عسکری (علیه‌السلام ) : ↫✙  تا وقتی که می توانی تحمل کنی، دست نیاز مگشای،❌ 🔰چرا که هر روز را روزی و رزق تازه ای است و بدان که اصرار در خواسته ها، شکوه و آبرو را می برد.👌 📚[نزهه الناظر فی تنبیه الخواطر، ص ۱۴۳] ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
┅═ 🌿🌸🌿 ═┅ از دور سخت به نظر میرسد! 👌 ❇️ خدا از بندگان خود : 🔆 مجاهدت و فداکاری می‌خواهد 🔆 ازخودگذشتگی و تحمل در مشکلات می‌خواهد 🔆 هجرت و شهادت‌طلبی می‌خواهد 🔆 عبادت و انفاق می‌خواهد این‌ها همه از دور سخت به نظر می‌رسند .⛔️ 💢 ولی وقتی وارد این سختی‌ها می‌شوی 👈🏻 می‌بینی نه تنها آسان است 😊 بلکه زندگیت را هم آسوده‌تر و لذت‌بخش‌تر می‌کند . 😌🌹 🍃 ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
سلام وقت بخیر ان شاءالله بزودی درباره مفهوم یه بحث بسیار جذابی از استاد پناهیان رو تقدیتون می کنم . 📢 گوش به زنگ‌‌ باشید....!
6.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖐🏻 معنای سلام 🔻فلسفه سلام دادن به پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) چیست؟ 🔻چه فایده‌ای دارد؟ ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
☕️☁️⃟💖🕊჻ᭂ࿐✰ ✍چه خوب است با وجو‌د رنج هایی که هست، همچنان خرمالوها میرسند،چای ها دم میکشند و نارنگی ها طعم مطبوعی دارند... - چه خوب که هر شب جیرجیرک ها قصه تعریف میکنند و هر گرگ و میش صبح گنجشک ها روی سیم های برق جشن میگیرند... - چه خوب که هنوز کسی هست برای در آغوش گرفتن.چه خوب که هربار که از پنجره به‌ کوچه نگاه میکنی گربه ای خرامان و آسوده کنار دیواری راه میرود، - کبوتری آزادانه در آسمان پرواز میکند، پروانه ای دزدانه کنار گل های شمعدانی میرقصد و کاکتوس ها هنوز هم گل میدهند، جوانه میزنند و تکثیر میشوند.... - چه خوب که هنوز می توان لبخند زد، مهربانی خدا را حس کرد ، مهربان بود و کسی را دوست داشت ... 💌 تبریک به تــــــو که با وجود سختی‌ها و مشکلاتی که پشت سر گذاشتی، همچنان مهربان مانده ای...(: ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
📝خاطره عجیب از شهید مهدی زین الدین 🗓27آبان ماه سالروز شهادت شهید ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
تنها مسیری های استان خراسان جنوبی
📝خاطره عجیب #حاج_قاسم_سلیمانی از شهید مهدی زین الدین 🗓27آبان ماه سالروز شهادت شهید #مهدی_زین_الدین
📸 🌷 شهید مهدی زین الدین : 💥هر کس در شهدا را یاد کند، شهدا هم او را نزد اباعبدالله یاد می کنند. 🕊در این کوچه‌های بن بست نَفْس، پرواز ممکن نیست .. باید چگونه زیستن بیاموزیم از آنان که گمنــام رفتند .. ...🥀 📎 پنج شنبه های دلتنگی هدیه به روح پاک و معطر شهـدا 🌷 ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
تنها مسیری های استان خراسان جنوبی
⤴️⤴️⤴️ #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمت_دوم ✅مجروح عملیات 🥀 سال ۱۳۹۰ بود و مزدوران و تروریستهای وابسته
⤴️⤴️⤴️ 🔘 پایان عمل جراحی احساس کردم آنها کار را بخوبی انجام دادند. دیگر هیچ مشکلی نداشتم آرام و سبک شدم چقدر حس زیبایی بود! درد از تمام بدنم جدا شد. 😌 یکباره احساس راحتی کردم. سبک شدم. با خودم گفتم: خدارو شکر از این همه درد چشم و سر درد راحت شدم چقدر عمل خوبی انجام شد با اینکه کلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم. 🤱برای یک لحظه؛ زمانی که نوزاد بودم و در آغوش مادر بودم را دیدم! از لحظه کودکی تا لحظه ای که وارد بیمارستان شدم برای لحظاتی با همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت! 😇 چقدر حس و حال شیرینی داشتم در یک لحظه تمام زندگی و اعمالم را دیدم! در همین حال و هوا بودم که جوانی بسیار زیبا با لباسی سفید و نورانی در سمت راست خودم دیدم. 🤴او بسیار زیبا و دوست داشتنی بود نمیدانم چرا اینقدر او را دوست داشتم می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم. او کنار من ایستاده بود و به صورت من لبخند می زد. محو چهره او بودم. با خودم میگفتم: چقدر چهره اش زیباست! چقدر آشناست. من او را کجا دیده ام؟! 🔅 سمت چپم را نگاه کردم عمو و پسر عمه ام آقاجان سید و ... ایستاده بودند. عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود. پسر عمه ام نیز از شهدای دوران دفاع مقدس بود. از اینکه بعد از سالها آنها را میدیدم خیای خوشحال شدم. زیر چشمی به جوان زیبا رویی که در کنارم بود دوباره نگاه کردم. من چقدر او را دوست دارم. چقدر چهره اش برایم آشناست. یکباره یادم آمد. حدودا ۲۵ سال پیش. شب قبل از سفر مشهد. عالم خواب؛ حضرت عزرائیل. ☺️ با ادب سلام کردم. حضرت عزرائیل جواب دادند. محو جمال ایشان بودم که با لبخندی بر لب به من گفتند : برویم؟ با تعجب گفتم: کجا؟ بعد دوباره مگاهی به اطراف انداختم دکتر جراح ماسک روی صورتش را در آورد و به اعضای تیم جراحی گفت: مریض از دست رفت. دیگه فایده ای نداره... بعد گفت: خسته نباشید. شما تلاش خودتون رو کردین، اما بیمار نتونست تحمل کنه. یکی دیگه از پزشکها گفت: دستگاه شوک رو بیارین... 📛 نگاهی به دستگاهها و مانیتور اتاق عمل کردم. همه از حرکت ایستاده بودند! عجیب بود، دکتر جراح من پشت به من قرار داشت اما من می تونستم صورتش را ببینم! حتی میفهمیدم که در فکرش چه میگذرد! من افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم میفهمیدم. ⚠️ همان لحظه نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد. من پشت درب اتاق را میدیدم! برادرم با یک تسبیح در دست نشسته بود کنار درب اتاق عمل و ذکر میگفت. خوب به یاد دارم که چه ذکری میگفت. اما از آن عجیب تر اینکه ذهن او را می توانستم بخوانم! او با خودش میگفت: خدا کند که برادرم برگرده، او دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است. اگر اتفاقی برایش بیفتد ما با بچه هایش چه کنیم؟یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچه های من چه کند؟! ‼️ کمی آنطرف تر داخل یکی از اتاقهای بخش یک نفر در مورد من با خدا حرف میزد! من او را هم میدیدم. داخل بخش آقایان یک جانباز بود که روی تخت خوابیده و برایم دعا میکرد. او را میشناختم قبل از اینکه وارد اتاق عمل شوم با او خداحافظی کردم و گفتم که شاید بر نگردم. این جانباز خالصانه میگفت: خدایا من را ببر اما او را شفا بده او زن و بچه دارد اما من نه. یکباره احساس کردم که باطن تمام افراد را متوجه میشوم. نیت ها و اعمال آنها را میبینم و... 🤴 بار دیگر جوان خوش سیما به من گفت: برویم؟ از وضعیت بوجود آمده و راحت شدن از درد و بیماری خوشحال بودم. فهمیدم که شرایط بهتر شده اما گفتم: نه! خیلی زود فهمیدم منظور ایشان مرگ من و انتقال به آن جهان است. مکثی کردم و به پسر عمه ام اشاره کردم. بعد گفتم: من آرزوی شهادت دارم. من سالها به دنبال جهاد و شهادت بودم حالا اینجا و با این وضع بروم؟! اما انگار اصرارهای من بیفایده بود باید میرفتم. همان لحظه دو جوان دیگر حاضر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند: برویم. بی اختیار همراه با آنها حرکت کردم. لحظه ای بعد خود را همراه با این دو نفر در یک بیابان دیدم! 📚 ادامه دارد... ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا