•┄✮بِـسْـمِاللّٰهِالࢪَّحمنِالࢪَّحیمْ✮┄•
ســـــــــلام و دروود خدمت شما خـوبان ☺️🌺
صبح قشنگ بهاریتون چون تبسم گل زیبـــــاو
مالامال حس ناب زندگی🌸
امروزتــون ب نـگاه خدا آمیخته✨
اینک که سالی جدید آغاز می شود🌱
💌 پر از صفحات ناب و تازه است که می توان با #نگاهی_نو سطر به سطرش را ازعشق نوشت و از محبت سرشار کرد💯
سال نوی شما پراز عشق و محبت باد...❤️🌺
═✼🍃🌹🍃✼═
#تنهامسیرخراسانجنوبی⇩
@Tanhamasir_south_kh
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد"
🌹«روز سی و یکم»
🗓شروع چله: ۱۴۰۰/۱۲/۰۱
═✼🍃🌹🍃✼═
#تنهامسیرخراسانجنوبی⇩
@Tanhamasir_south_kh
تنها مسیری های استان خراسان جنوبی
ـ࿆༆ بًسًمً اًلًلًهً اًلًرًحًمًنً اًلًرًحًـــیًمً ـ࿆༆ 🔖روز سی ام چله ی #ترک_گناه + قرائت #د
ـ࿆༆ بًسًمً اًلًلًهً اًلًرًحًمًنً اًلًرًحًـــیًمً ـ࿆༆
🔖روز سی و یکم چله ی
#ترک_گناه + قرائت #دعای_عهد
✅ تا کی هر روز بگیم فردا! تا کی بگیم بعدا درستش میکنم؟ تا کی بگیم حالا این دفعه هم بگذره؟ تا کی توجیه کنیم؟
هین مگو فردا که فرداها گذشت
تا به کلی بگذرد ایام کشت↯
👈امروز تعلل نکنیم؛ پاک بشیم از همون گناهی که خودمون خبر داریم !!
امروز
📌لبخند یادم نمیره😊 به خانواده و دورو بریام ツ
📌مرز بندی یادم نمیره😌 شوخی و چت با نامحرم 📛
📌عصبانی نمیشم😶 صلوات و سکوت ✌️
✅نمازام اول وقته!
═✼🍃🌹🍃✼═
#تنهامسیرخراسانجنوبی⇩
@Tanhamasir_south_kh
⭕️ پیشنهادی برای ایام نوروز
🔸یکی از دستورات بسیار مهم دین-که آنرا برای ایام نوروز پیشنهاد میدهم- محاسبه نفس است.
البته دستور محاسبۀ نفس در پایان هر روز باید انجام بگیرد اما حداقلش این است که انسان سالی یکبار بنشیند و خودش را محاسبه کند؛ همانطوری که ادارات در آخر سال، اموال خود را محاسبه و جمعبندی میکنند.
🔸محاسبۀ نفس سه اثر مهم دارد :
اول اینکه آدم محبوب خدا میشود. چون خدا از انسانِ مراقب و حسابگر خوشش میآید.
دوم اینکه انسان به عیوبش آگاه میشود و میتواند برای رفع آنها اقدام کند.
سوم اینکه هرکسی در دنیا محاسبۀ نفس کند، روز قیامت از او آسانتر حسابرسی میکنند.
🔸اگر مدام محاسبۀ نفس کنیم و به عیوب خودمان نگاه کنیم، افسرده نمیشویم؟
نه؛ چون ما در این کار تنها نیستیم، بلکه در آغوش خدا به عیوب خودمان میپردازیم و از خدا میخواهیم عیوبمان را برطرف کند، مثل بچهای که لباسش کثیف شده و به آغوش مادرش پناه میبرد و گریه میکند. و خدا قطعاً بیشتر از یک مادر، بندگانش را دوست دارد.
🔸البته در وقت تفکر، نباید به سراغ حسرت از گذشته یا غصۀ آینده برویم یا به حساب دیگران برسیم! باید به احوال نفس خودمان فکر کنیم.
🔸امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: محاسبۀ نفس خودت را یادداشت کن(غررالحکم/ص۴۵۳) محاسبۀ نفس کن و بنویس؛ جمعبندی آنرا هم به عهدۀ خدا بگذار! یعنی بعد از حساب و کتاب، صادقانه به خدا بگو: «خدایا! من از پسِ این نفس بر نمیآیم! نمیتوانم درستش کنم، خودت درستش کن!»
🔸یکی از وجوه معنویت نوروز این است که ما در پایان هر سال، نفس خودمان را محاسبه کنیم. مثلاً در محاسبۀ نفست بگو: «من چند سال از عمرم را گذراندهام؟ چه خلقیات و رفتارهایی دارم؟ این کارها را برای چه انجام دادهام؟ در این ده-بیست سالی که از عمر تکلیف من گذشته، چه تغییری در خودم ایجاد کردهام؟ چرا خطاهای من تکرار شده؟» چون آدم وقتی مرتکب خطایی میشود باید متوجه نقطه ضعف خودش بشود و آن خطا را تکرار نکند.
#استاد_پناهیان
#عید_نوروز
═✼🍃🌹🍃✼═
#تنهامسیرخراسانجنوبی⇩
@Tanhamasir_south_kh
حقیقتا متاثر میشیم 😒
از شنیدن و حتی نشر برخی خبرها.
این روزها هر چند بهار طبیعت رسیده ولی از دست دادن اوتاد الهی
دلهای مارو غمگین میکنه و حس فراق بهمون دست میده◼️◾️▪️
پرواز آسمانی #آیتاللّه_ری_شهری رو به صاحب الزمان و محضر آقا جانمون تسلیت عرض میکنیم
ان شاءالله که این رخنه هارو فقططط خود حضرت حجه با ظهورشان پر کنن!
#تنهامسیر
✅چطور هر روزمون عید باشه؟
✍یک سال منتظر میمونیم تا زمین به دور خورشید بچرخه و ما آغاز سال جدید رو جشن بگیریم و عید رو به همدیگر تبریک بگیم، اما حضرت علی(ع) فرمودند: «هر روزی که در اون مرتکب گناه نشدی روز عیده.»
📚حکمت ۴۲۸ نهجالبلاغه
💌 یعنی هر روزی که کاسب بازار گرون فروشی نکرد، کارمند دولت رشوه نگرفت، پشت سر کسی غیبت نشد، مردی یا زنی به والدینش یا به همسرش بی احترامی نکرد و... از نگاه دینی عیده و باید اون روز رو شاد بود. بیاییم امسال بیشتر مراقب اعمالمون باشیم تا هر روز برای خودمون و اطرافیانمون عید باشه.
#عید_نوروز
═✼🍃🌹🍃✼═
#تنهامسیرخراسانجنوبی⇩
@Tanhamasir_south_kh
تنها مسیری های استان خراسان جنوبی
🌌 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 50 "سرزمینِ غریب" ✍🏼 [ از قسمت پنجاهم به بعد خاطره از زبان دختر شهید سی
🎆 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 51
"اتاق عمل"
🔹دوره تخصصی زبان تموم شد ... و آغازِ دوره تحصیل و کار در بیمارستان بود ...
❇️ اگر دقت می کردی ... مشخص بود به همه سفارش کرده بودن تا هوای من رو داشته باشن ...
تا حدی که نماینده دانشگاه، شخصاً یه دانشجوی تازه وارد رو به رئیسِ بیمارستان و رئیسِ تیمِ جراحی عمومی معرفی کرد ... 😕
💢جالب ترین بخش، ریزِ اطلاعاتِ شخصی من بود ...همه چیز،حتی علاقه رنگی من ...
این همه تطبیقِ شرایط و محیط با سلیقه و روحیاتِ من غیرقابل باور و فراتر از تصادف و شانس بود ...
🚫از چینش و انتخابِ وسائل منزل ... تا ترکیبِ رنگی محیط و ...‼️
گاهی ترسِ کوچیکی دلم رو پر می کرد ... 😥
✔️ حالا اطلاعاتِ علمی و سابقه کاری ... چیزی بود که با خبر بودنش جای تعجب زیادی نداشت ...
🔸هر چی جلوتر می رفتم ... حدس هام از شک به یقین نزدیک تر می شد ... فقط یه چیز از ذهنم می گذشت ...
- چرا بابا؟ ... چرا؟ ...
🏢 توی دانشگاه و بخش ... مرتب از سوی اساتید و دانشجوها تشویق می شدم ...
و همچنان با قدرت پیش می رفتم و برای کسبِ علم و تجربه تلاش می کردم ...
🔷 بالاخره زمانِ حضورِ رسمی من،
در اوّلین عمل فرارسید ... اون هم کنارِ یکی از بهترین جراح های بیمارستان ..
همه چیز فوق العاده به نظر می رسید ... تا اینکه واردِ رختکنِ اتاق عمل شدم ... رختکن جدا بود ... امّا ...
═✼🍃🌹🍃✼═
#تنهامسیرخراسانجنوبی⇩
@Tanhamasir_south_kh
🌌 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 52
"شعله های جنگ"
⭕️ آستینِ لباس کوتاه بود ... یقه هفت ... ورودی اتاق عمل هم برای شستنِ دست ها و پوشیدنِ لباس اصلی یکی....
🔹چند لحظه توی ورودی ایستادم ... و به سالن و راهروهای داخلی که درِ اتاق های عمل بهش باز می شد نگاه کردم ...
حتی پرستارِ اتاق عمل و شخصی که لباس رو تنِ پزشک می کرد، مرد بود⚠️
برگشتم داخل و نشستم روی صندلی رختکن ... حضورِ شیطان و نزدیک شدنش رو بهم حس می کردم ...
😈 -اونها که مسلمان نیستن ... تو یه پزشکی ... این حرف ها و فکرها چیه؟ ... برای چی تردید کردی؟ ... حالا مگه چه اتفاقی می افته ...
- اگر بد بود که پدرت، تو رو به اینجا نمی فرستاد ... خواستِ خدا این بوده که بیای اینجا ...
- اگر خدا نمی خواست شرایط رو طور دیگه ای ترتیب می داد ...
- خدا که می دونست تو یه پزشکی ... ولی اگر الان نری توی اتاق عمل ... می دونی چی میشه؟ ... چه عواقبی در برداره؟ ...
- این موقعیتی رو که پدرِ شهیدت برات مهیّا کرده، سر یه چیزِ بی ارزش از دست نده ...
🔴 شیطان با همه قوا بهم حمله کرده بود ... حس می کردم دارم زیرِ فشارش له میشم ... سرم رو پایین انداختم و دستم رو گرفتم توی صورتم ...
🔸 - بابا ... من رو کجا فرستادی؟ .. تو ... یه مسلمانِ شهید... دخترِ مسلمانِ محجبه ات رو 😞
🔥 آتشِ جنگِ عظیمی که در وجودم شکل گرفته بود ... وحشتناک شعله می کشید ...
🔷 چشم هام رو بستم ...
- خدایا! توکل به خودت ... یا زهرا ... دستم رو بگیر ...
از جا بلند شدم و رفتم بیرون ... از تلفنِ بیرونِ اتاق عمل تماس گرفتم ...پرستار از داخل گوشی رو برداشت...📞
از جرّاحِ اصلی عذرخواهی کردم و گفتم شرایط برای ورودِ یک خانم به اتاق عمل، مناسب نیست ... و ...
🚫 از دیدِ همه، این یه حرکتِ مسخره و احمقانه بود ...
✅ امّا من آدمی نبودم که حتی برای یه هدفِ درست ... از راهِ غلط جلو برم ... حتی اگر تمام دنیا در برابرم صف بکشن ... مهم نبود به چه قیمتی ... چیزهای باارزش تری در قلب من وجود داشت ...
═✼🍃🌹🍃✼═
#تنهامسیرخراسانجنوبی⇩
@Tanhamasir_south_kh
🎆 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 53
"حمله چند جانبه"
💢 ماجرا بدجور بالا گرفته بود ... همه چیز به بدترین شکلِ ممکن ،دست به دست هم داد تا من رو خورد و لِه کنه...😞
⭕️ دانشجوها، سرزنشم می کردن که یه موقعیتِ عالی رو از دست داده بودم ... اساتید و ارشدها، نرفتنِ من رو یه اهانت به خودشون تلقی کردن ...
و هر چه قدر توضیح می دادم فایده ای نداشت ... نمی دونم نمی فهمیدن یا نمی خواستن متوجه بشن ...!
🏢 دانشگاه و بیمارستان ... هر دو من رو تحت فشار دادن که اینجا، جای این مسخره بازی ها و تفکراتِ احمقانه نیست ... و باید با شرایط کنار بیام و اونها رو قبول کنم ...⛔️
هر چقدر هم راهکار برای حل این مشکل ارائه می کردم ... فایده ای نداشت ...
📆 چند هفته توی این شرایط گیر افتادم ... شرایطِ سخت و وحشتناکی که هر ثانیه اش حس زندگی وسطِ جهنم رو داشت ...🔥🔥
🔹وقتی برمی گشتم خونه ... تازه جنگِ دیگه ای شروع می شد ... مثل مرده ها روی تخت می افتادم ... حتی حس اینکه انگشتم رو هم تکان بدم نداشتم ... تمام فشارها و درگیری ها با من واردِ خونه می شد ...
😈 و بدتر از همه شیطان ... کوچک ترین لحظه ای رهام نمی کرد ...
✅ در دو جبهه می جنگیدم ... درد و فشارِ عمیقی تمامِ وجودم رو پُر می کرد ... "نبرد بر سرِ ایمانم و حفظِ اون" ... سخت تر و وحشتناک بود ... یک لحظه غفلت یا اشتباه، ثمر و زحمتِ تمام این سال ها رو ازم می گرفت ... 😥
🌎 دنیا هم با تمامِ جلوه اش ... جلوی چشمم بالا و پایین می رفت ...
✔️ می سوختم و با چنگ و دندان،
تا آخرین لحظه از "ایمانم" دفاع می کردم💪🏼✌️🏼
🕘 حدود ساعت 9 ... باهام تماس گرفتن و گفتن سریع خودم رو به جلسه برسونم ...☎️
🌹 پشتِ در ایستادم ... چند لحظه چشم هام رو بستم ...
بسم الله الرحمن الرحیم ... خدایا به فضل و امید تو ...
🔸 در رو باز کردم و رفتم تو ...
🔷 گوش تا گوش ... کل سالنِ کنفرانس پُر از آدم بود ... جلسه دانشگاه و بیمارستان برای بررسی نهایی شرایط ...
رئیس تیم جراحی عمومی هم حضور داشت ...
═✼🍃🌹🍃✼═
#تنهامسیرخراسانجنوبی⇩
@Tanhamasir_south_kh
🌠 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 54
"پلّه اول"
⭕️ پشت سر هم حرف می زدن ... یکی تندتر ... یکی نرم تر ... یکی فشار وارد می کرد ... یکی چراغ سبز نشون می داد ...
همه شون با هم بهم حمله کرده بودن ...
و هر کدوم، لشکری از شیاطین به کمکش اومده بود ...
👿 وسوسه و فشار، پشتِ وسوسه و فشار ... و هر لحظه شدیدتر از قبل...
پلیسِ خوب و بد شده بودن ... و همه با یه هدف ...
👈🏼 یا باید از اینجا بری ... یا باید شرایط رو بپذیری...⚠️
🔹من ساکت بودم ...
امّا حس می کردم به اندازه یه دونده ماراتن، تمامِ انرژیم رو از دست دادم...😪
🔸به پشتی صندلی تکیه دادم...
–زینب ... ""این کربلای توئه ... چی کار می کنی؟ ... کربلائی میشی یا تسلیم...؟""
🔆 چشم هام رو بستم ... بی خیالِ جلسه و تمامِ آدم های اونجا...
–خدایا ... به این بنده کوچیکت کمک کن ...
نذار جای حق و باطل توی نظرم عوض بشه ...
نذار حق در چشمِ من، باطل... و باطل در نظرم حق جلوه کنه ...
خدایا ... راضیم به رضای تو...
❇️ با دیدن من توی اون حالت ... با اون چشم های بسته و غرقِ فکر ... همه شون ساکت شدن ... سکوت کل سالن رو پر کرد …
🌷 خدایا ... به امید تو ...
بسم الله الرحمن الرحیم...
🔹و خیلی آروم و شمرده ... شروع به صحبت کردم...
–این همه امکانات بهم دادید ... که دلم رو ببَرید و اون رو مسخ کنید ... حالا هم بهم می گید یا باید شرایطِ شما رو بپذیرم ... یا باید برم...
🔴 _ امروز آستین و قد لباسم کوتاه میشه و یقه هفت، تنم می کنید ... فردا می گید پوشیدنِ لباسِ تنگ و یقه باز چه اشکالی داره؟
... چند روز بعد هم ... لابد می خواید حجاب سرم رو هم بردارم...
🔶 چشم هام رو باز کردم...
–همیشه ... همه چیز ... با رفتن روی اون پله اول ... شروع میشه...✅👌🏼
سکوتِ عمیقی کل سالن رو پر کرده بود....
═✼🍃🌹🍃✼═
#تنهامسیرخراسانجنوبی⇩
@Tanhamasir_south_kh
📝 #یادمون_باشه
✖️اینهمه وقت خونهمون بودن؛ یعنی مبلمانِ جدیدمون رو ندیدن؟
✖️از حسادت، نتونستن یه تبریکِ خشک و خالی بگن، بخاطر ماشین مدل بالامون!
✖️وااااقعا زورشون میومد، ارتقاء شغلی تو رو تبریک بگن؟ یعنی نمیدونستن؟
و ....
هزاران توقع، از دیگران، برای اینکه ما، و آنچه برای ما مهم هست رو ببینند، و به زبان بیارند!
💥 خانم جان / آقاجان
اگر هنوز منتظرید؛ تغییرات زندگی، یا حتی روحی شما رو، بقیه ببینند و تحسینتون کنند، یعنی هنوز درگیر نگاه این و آنید!
فرقی نمیکنه ؛ در مادیات یا معنویات ...
🔺این یک نمونه از شِرک در وجود ماست، و باید برای حذفش زحمت کشید!
🌛 #شب_بخیر
═✼🍃🌹🍃✼═
#تنهامسیرخراسانجنوبی⇩
@Tanhamasir_south_kh