تنها مسیری های استان خراسان جنوبی
⚠️یادتون باشه ما باید تو مسائل اخلاقی #دقت بکنیم ! این دقت یه وقت دقت #علمیه، یه وقت دقت #عملیه. د
✅ یکی از عواملی که آدم اون جا رو گم میکنه، جای صبر را گم میکنه،
👈اینه که عاملی برای مصیبت خودش پیدا بکنه،
عاملی برای تلخی خودش پیدا بکنه.
خب عیبی نداره شما عاملی پیدا کردی،درست👌
اگه تونستی عامل رو برطرف کنی، یا علی !
اگه تونستی این عامل رو اصلاحش بکنی خب این کار رو بکن،
ولی اگه نتونستی این عامل رو اصلاح بکنی چی؟🤔
از ید قدرت تو خارج بود چی؟🤔
آدم مامانش ، باباش رو که نمی تونه عوض کنه که !
حالا همسرش رو ممکنه که عوض بکنه،
ولی بچهاش رو نمیتونه عوض بکنه که!
می تونه؟؟؟😐
تنها مسیری های استان خراسان جنوبی
✅ یکی از عواملی که آدم اون جا رو گم میکنه، جای صبر را گم میکنه، 👈اینه که عاملی برای مصیبت خودش پی
🚫با ایناوصاف یه وقت دچار خوشخیالی نشین که صبر کردن به این راحتیاست !
بهجواب این سوال هم فکر کنید تا بعد 👇
✅ چرا در مقام عمل ما جزء صابرین قرار نمیگیریم ؟
✨ قرآن می فرماید ؛
ان الله یحب الصابرین...💞
✅ ما چقدر مورد علاقهی پروردگار عالم هستیم؟
یا ذی الاحسان بحق الحسین ما رو از صابرین و محبوبین خودت قرار بده🙏
تنها مسیری های استان خراسان جنوبی
⤴️⤴️⤴️ ﷽ #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمت_سیزدهم 💠 باغ بهشت ☺️ از دیگر اتفاقاتی که در آن بیابان مشاهده
⤴️⤴️⤴️
﷽
#سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمت_چهاردهم
💠 جانبازی در رکاب مولا
📆 سال ۱۳۸۸ توفیق شد که در اواخر ماه رجب و اوایل ماه شعبان، زائر مکه و مدینه باشم. ما مُحرِم شدیم و وارد مسجد الحرام شدیم. بعد از اتمام اعمال به محل قرار کاروان آمدم. روحانی کاروان به من گفت: سه تا از خواهران کاروان الان آمدند، شما زحمت بکش و این سه نفر را برای طواف ببر و برگرد.
😴 خسته بودم اما قبول کردم.
سه تا از خانم های جوان کاروان به سمت من آمدند. تا نگاهم به آنها خورد سرم را پایین انداختم.
▫️یک حوله اضافه داشتم. یک سر حوله را دست خودم گرفتم و سر دیگرش را در اختیار آنها قرار دادم. گفتم: من در طی طواف نباید برگردم. حرم الهی هم به خاطر ماه رجب شلوغ است. شما سر این حوله را بگیرید و دنبال من بیایید.
😞 یکی دو ساعت بعد با خستگی فراوان به محل قرار کاروان برگشتم در حالیکه اعمال آنها تمام شده بود و در کل این مدت اصلا به آنها نگاه نکردم و حرفی نزدم.
💯 وظیفه ای برای انجام طواف آنها نداشتم اما فقط برای رضای خدا این کار را انجام دادم.
🕋 در آن روزهایی که ما در مکه مستقر بودیم خیلی ها مرتب به بازار میرفتند و ... اما من بجای اینگونه کارها چندین بار برای طواف اقدام کردم.
✨ ابتدا به نیت رهبر معظم انقلاب و سپس به نیابت شهدا مشغول طواف شدم و از تمام فرصتها برای کسب معنویات استفاده کردم. در آن لحظاتی که اعمال من محاسبه میشد جوان پشت میز به این موارد اشاره کرد و گفت: بخاطر طواف خالصانه ای که همراه آن خانمها انجام دادی ثواب حج واجب در نامه اعمالت ثبت شد!
بعد گفت: ثواب طواف هایی که به نیابت از دیگران انجام دادی دو برابر در نامه اعمال خودت ثبت می شود. اوایل ماه شعبان بود که راهی مدینه شدیم. زیارت ها بخوبی انجام می شد. در قبرستان بقیع تمام افراد ناخودآگاه اشک میریختند. حال عجیبی در کاروان ایجاد شده بود.
🌅 یک روز صبح زود در حالیکه مشغول زیارت بقیع بودم متوجه شدم که مأمور وهابی دوربین یک پسر بچه را که میخواست از بقیع عکس بگیرد را گرفته، جلو رفتم و به سرعت دوربین را از دست او گرفتم و به پسر بچه تحویل دادم. بعد به سمت انتهای قبرستان رفتم. من در حال خواندن زیارت عاشورا بودم که به مقابل قبر عثمان رسیدم.
همان مأمور وهابی دنبال من آمد و چپ چپ به من نگاه میکرد. وقتی در مقابل قبر رسیدم، یکباره کنار من آمد و دستم را گرفت و به فارسی و با صدای بلند گفت: چی میگی؟ داری لعن میکنی؟
گغتم: نخیر، دستم رو ول کن.
😤 اما او همینطور داد میزد و با سرو صدا بقیه مأمورین را دور خودش جمع کرد.
در همین حال یکدفعه به من نگاه کرد و حرف زشتی را به مولا امیرالمومنین علیه السلام زد.
🤬 من دیگر سکوت را جایز ندانستم. تا این حرف زشت از دهان او خارج شد و بقیه زائران شنیدند دیگر سکوت را جایز ندانستم یکباره کشیده محکمی به صورت او زدم.
👮♂ بلافاصله چهار مأمور به سر من ریختند و شروع به زدن کردند. یکی از مأمورین ضربه محکمی به کتف من زد که درد آن تا ماهها اذیتم میکرد.
چند نفر از زائرین جلو آمدند و مرا از زیر دست آنها خارج کردند. من توانستم با کمک آنها فرار کنم.
😷 روزهای بعد وقتی برای حرم میرفتم سرو صورتم را با چفیه می بستم. چون دوربین های بقیع مرا شناسایی کرده بود و احتمال داشت بازداشت شوم.
😌 خلاصه اینکه آن سفر برای من بیاد ماندنی شد. اما در لحظات بررسی اعمال ماجرای درگیری در قبرستان بقیع را به من نشان دادند و گفتند: شما خالصانه و فقط به عشق مولا علی علیه السلام با آن مأمور درگیر شدی و کتف شما آسیب دید. برای همین ثواب جانبازی در رکاب مولا علی علیه السلام در نامه شما ثبت شده است.
📛 البته این ماجرا نباید دستاویزی برای برخورد با مأموربن دولت سعودی گردد.
♢ ادامه دارد...
📚 #کتاب_خوانی
═✼🍃🌹🍃✼═
#تنهامسیرخراسانجنوبی
@Tanhamasir_south_kh
📝 #یادمون_باشه
✖️من که میخواستم؛ اما نشد!
✖️من که تلاشمو کردم؛ اما نشد!
✖️من که رفتم دنبالش؛ اما نشد!
فقـــط آدمایی به هدفِ خلقتشون میرسند،
و از یک نفخه، تبدیل به میوه (انسان) میشن؛
که #همت دارن!
همت دارن یعنی؛ اصلاً واژهای به اسم "نشد" براشون تعریف نشده!
از هر مانعی میپّرن: تا توی این مسیر؛
ـ جا نمونن!
ـ بیراهه نزنن!
ـ بیهوده مشغول چیزی نشن!
ـ فقط با سرعت و سبقت، به سمت جلو، حرکت کنند!
با همّتها ، توی همهی کاراشون باهمّتند!
چون همه کاراشون، تنظیم شده با آدمیّتشون!
🔺اینا حتماً به مقصد میرسند!
🌛 #شب_بخیر
═✼🍃🌹🍃✼═
#تنهامسیرخراسانجنوبی
@Tanhamasir_south_kh
༺⃟💕ུྃبِـسْـمِاللّٰهِالࢪَّحمنِالࢪَّحیمْུྃ༺⃟💕
سلاااام و احتراااام 🌺
صبح قشنگتون بخیر وشادی 🌤
و روزتون مملو از حسهای قشنگ✨
گاهی وقتا فراموش کن کجایی، به کجا رسیدی و به کجا نرسیدی،
گاهی وقتا فقط زندگی کن...
یاد قولهایی که به خودت دادی نباش،
یه وقتایی شرمنده خودت نباش،
تقصیر تو نیست
تو تلاشتو کردی اما نشد...
یه وقتایی جواب خودتو نده
هر چی پرسید: چرا اینجای زندگی گیر کردی لبخند بزن و بگو کم نذاشتم اما… نشد
یه وقتایی فقط از زنده بودنت لذت ببر...
از بودن کنار کسانی که دوستشان داری و دوستت دارن...
از طلوع خورشید از صدای آواز قمری ها...
از باد...باران.... از همه لذت ببر...😍
═✼🍃🌹🍃✼═
#تنهامسیرخراسانجنوبی
@Tanhamasir_south_kh
࿐᪥•❣﷽❣•᪥࿐
🌺 #حدیث_روز
✍امام حسین (علیه السلام)⇩ :
🍃إِنَّ أَجْوَدَ النَّاسِ مَنْ أَعْطَی مَنْ لَا یرْجُو
🌺←بخشنده ترین→ مردم کسی است که به آنکه به او چشم ↫امید نبسته "بخشش" کند.
📚کشف_الغمه_جلد2_صفحه242
═✼🍃🌹🍃✼═
#تنهامسیرخراسانجنوبی
@Tanhamasir_south_kh
9.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
❌ بزرگـترین اشتباه!
چرا دینداریهای من...
تاثیری توی رشد و آرامش زندگیم نداشتن؟!
═✼🍃🌹🍃✼═
#تنهامسیرخراسانجنوبی
@Tanhamasir_south_kh
#تلنگر
روز حسابدارو به همه رفقایی کہ
حساب و کتاب اعمـال روزانهشون
رو دارن تبریک میگم...:)
اگه اینجوری👆 اهل حساب کتاب هستیم،
👏روز حسابدار بر ما مبـــارک👌
#محاسبهنفس
#روز_حسابدار📊
═✼🍃🌹🍃✼═
#تنهامسیرخراسانجنوبی
@Tanhamasir_south_kh
سروران عزیز تنها مسیری خراسان جنوبی عرض سلام و ادب 💐
برای ارتقاء هرچه بیشتر سطح کانال نیازمند همراهی شما عزیزان هستیم☺️
لطفا نظرات، انتقادات و پیشنهادات خودتون رو با ما در میون بگذارید🧐🔎
ان شاءالله همراهی بفرمایید و خادمینتون رو در بهترسازی روند کانال یاری کنید 🤲
اما یادتون نره دوستانتون رو هم به کانال ما دعوت کنیدا😉
به نظرتون چطوره که یه روز رو مختص شما عزیزان قرار بدیم و از مطالب شما دوستان استفاده کنیم 👉نظرتون رو بفرمایید
تنها مسیری های استان خراسان جنوبی
⤴️⤴️⤴️ ﷽ #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمت_چهاردهم 💠 جانبازی در رکاب مولا 📆 سال ۱۳۸۸ توفیق شد که در اوا
⤴️⤴️⤴️
﷽
#سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمت_پانزدهم
💠 شهید و شهادت
💯 در این سفر کوتاه بقیامت نگاه من به شهید و شهادت تغییر کرد. علت آن هم چند ماجرا بود:
یکی از معلمین و مربیان شهر ما در مسجد محله ما تلاش فوق العاده ای داشت که بچه ها را جذب مسجد و هیئت کند. او خالصانه فعالیت می کرد و در مسجدی شدن ما هم خیلی تأثیر داشت.
🚦این مرد خدا یکبار که با ماشین در حرکت بود از چراغ قرمز عبور کرد و سانحه ای شدید رخ داد و ایشان مرحوم شد.
🧐 من این بنده خدا را دیدم که در میان شهدا و هم درجه آنها بود! توانستم با او صحبت کنم. ایشان بخاطر اعمال خوبی که در مسجد و محل داشت و رعایت دستورات دین به مقام شهدا دست یافته بود. اما سوالی که در ذهن من بود تصادف او و عدم رعایت قانون و مرگش بود.
👤 ایشان به من گفت: من در پشت فرمان ماشین سکته کردم و از دنیا رفتم و سپس با ماشین مقابل بر خورد کردم. هیچ چیزی از صحنه تصادف دست من نبود.
⏺ در جایی دیگر یکی از دوستان پدرم که اوایل جنگ شهید شده بود و در گلزار شهدای شهرمان بخاک سپرده شده بود را دیدم. اما او خیلی گرفتار بود و اصلا در رتبه شهدا قرار نداشت! تعجب کردم. تشییع او را بیاد داشتم که در تابوت شهدا بود و ... اما چرا؟!
⚠️ خودش گفت: من برای جهاد به جبهه نرفتم من به دنبال کار کاسبی و خرید و فروش بودم که برای خرید جنس به مناطق مرزی رفتم که آنجا بمباران شد. بدن ما با شهدای رزمنده به شهر منتقل شد و فکر کردند من رزمنده ام و...
اما مهم ترین مطلبی که از شهدا دیدم مربوط به یکی از همسایگان ما بود. خوب بیاد داشتم که در دوره دبستان بیشتر شبها در مسجد محل، کلاس و جلسه قرآن و یا هیئت داشتیم. آخر شب وقتی به سمت منزل می آمدیم از یک کوچه باریک و تاریک عبور می کردیم. از همان بچگی شیطنت داشتم. با برخی بچه ها زنگ خانه مردم را میزدیم و سریع فرار میکردیم!
🌃 یک شب من دیرتر از بقیه دوستانم از مسجد راه افتادم. وسط همان کوچه بودم که دیدم رفقای من که زودتر از کوچه رد شدند یک چسب را به زنگ یک خانه چسبانیدند! صدای زنگ قطع نمیشد. یکباره پسر صاحبخانه که از بسیجیان مسجد محل بود بیرون آمد. چسب را از روی زنگ جدا کرد و نگاهش به من افتاد.
👂او شنیده بود که من قبلا از این کارها کرده ام، برای همین جلو آمد و مچ دستم را گرفت و گفت : باید به پدرت بگم چیکار میکنی! هرچی اصرار کردم که من نبودم و... بی فایده بود. او مرا به مقابل منزلمان برد و پدرم را صدا زد. آن شب همسایه ما عروسی داشت توی خیابان و جلو منزل ما شلوغ بود. پدرم وقتی این مطلب را شنید خیلی عصبانی شد و جلوی چشم همه حسابی مرا کتک زد. این جوان بسیجی که در اینجا قضاوت اشتباهی داشت چند سال بعد و در روزهای پایانی دفاع مقدس به شهادت رسید. این ماجرا و کتک خوردن به ناحق من در نامه اعمال نوشته شده بود. به جوان پشت میز گفتم: من چطور باید حقم را از آن شهید بگیرم؟ او در مورد من خیلی زود قضاوت کرد. او گفت: لازم نیست که آن شهید به اینجا بیاید. من اجازه دارم آنقدر از گناهان تو ببخشم تا از آن شهید راضی شوی.
بعد یکباره دیدم که صفحات نامه اعمال من ورق خورد! گناهان هر صفحه پاک می شد و اعمال خوب آن باقی می ماند.
😇 خیلی خوشحال شدم. ذوق زده بودم. حدود یکی دو سال از اعمال من اینطور طی شد. جوان پشت میز گفت: راضی شدی؟ گفتم : بله؛ عالیه!
🙁 البته بعدها پشیمان شدم. چرا نگذاشتم تمام اعمال بدم را پاک کند؟!
اما باز بد نبود همان لحظه دیدم آن شهید آمد و سلام و روبوسی کرد. خیلی از دیدنش خوشحال شدم. گفت با اینکه لازم نبود اما گفتم بیایم و از شما حلالیت بطلبم. هر چند شما هم بخاطر کارهای گذشته در آن ماجرا بی تقصیر نبودی.
♢ ادامه دارد...
📚 #کتاب_خوانی
═✼🍃🌹🍃✼═
#تنهامسیرخراسانجنوبی
@Tanhamasir_south_kh