eitaa logo
تنها مسیری های استان خراسان جنوبی
633 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
31 فایل
جهت ارتباط با خادم کانال @AH3gh72 💫لینک کانال اصلی تنهامسیرآرامش http://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
مشاهده در ایتا
دانلود
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد" 🌹«روز سی ام» 🗓شروع چله: ۱۴۰۰/۱۲/۰۱ ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
تنها مسیری های استان خراسان جنوبی
‍ ‍ ـ࿆༆  بًسًمً اًلًلًهً اًلًرًحًمًنً اًلًرًحًـــیًمً ـ࿆༆  🔖روز بیست و نهم چله ی #ترک_گناه + قرا
‍ ‍ ـ࿆༆  بًسًمً اًلًلًهً اًلًرًحًمًنً اًلًرًحًـــیًمً ـ࿆༆  🔖روز سی ام چله ی + قرائت سلام همسفران عزیز ☺️ ان شاءالله که حال دلتون بهاری بوده و باشد، آغاز بهار🌸 و خرمی طبیعت رو خدمتتون تبریک عرض میکنم.. ☀️در اولین روز سال از درگاه خداوند متعال آرامشی از جنس خودش براتون خواهانم...🤲 آرامشی که هیچ گاه تموم نشه و اینو ان شاءالله با هم تمرین کنیم، خب چطور پیش میرین رفقا یه ذره موفقیت هم عالیه دوست قدرتمندم💪 راستی میدونی ڪه شنونده غیبت هم در گناه شریکه ؟ امتحان میشیم وقتیه که مثلا ‌‌‌درباره ی کسے حرف میزنن که دلِ خوشی ازش نداری‌‌، کیف میکنی و میای قاطی بحث😐 تا دلت خنک بشه...❗️ همون موقع بحث و دور بزن↻ مثلا بگو ⇦خب از خودت بگو؟ ツ فلان لباس و خریدی؟ از علایق طرف حرف بزن این یعنی فرار از گناه 🏃 یا از طرف دفاع کن و تاکید کن رو خوبیاش✔ اگههههههه نتونستی و طرف بیخیال نمیشد پاشو برو بهمین راحتی! نزار آخرتتو تباه کنه⚠️ روز قیامت مجبور میشی اعمال خوبتو بدی به کسی که اتفاقا دل خوشی ازش نداشتی زور داره خدایش❗️🤕 ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
🌺 امیدواریم قرن جدید و آغاز روز ۱/۱/۱ ان شالله آغاز یک زندگی متفاوت و پر از مبارزه با هوای نفس برای همه مومنین باشه.
🔅اعمال عید نوروز ✨مستحبات نوروز در کلام امام صادق علیه السلام ✨ ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
10.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید 🗓سالروز تولد سردار سرافراز و رشید اسلام شهید گرامی باد/۱ فروردین ۱۳۳۵ ❤️ ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
▪️کافی است پیام های نوروزی روسای جمهور پیشین را نگاه کنید لزوما در تمام سالها در تصویرها سفره هفت سین وجود نداشته اما رسانه های اصلاح طلب دروغ «رییسی هفت سین را حذف کرد» را بطور گسترده منتشر کردن! 💬سيد علي موسوي
✅ سلام و ارادت و اخلاص همه‌ی ما را به خاکِ پای بقیة اللّه الاعظم برسان... در پیام نوروزی به مناسبت آغاز سال ۱۴۰۱: امیدواریم ان‌شاءاللّه که خدای متعال برای ملّت عزیز ایران در این سال، در این عید، در این فرصتِ مغتنم یک‌ساله خیر اراده بفرماید و مردم را خرسند کند، زندگیها را ان‌شاءاللّه شیرین کند، مردم را دلشاد کند و ارواح طیّبه‌ی شهدای عزیزمان، روح مطهّر امام بزرگوارمان، امام راحل (رضوان اللّه علیه) ان‌َشاءاللّه شاد باشد و سلام و ارادت و اخلاص همه‌ی ما را به خاکِ پای بقیة اللّه الاعظم (ارواحنا فداه) ان‌شاءاللّه خدای متعال برساند ۱۴۰۰/۱۲/۲۹ ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها مسیری های استان خراسان جنوبی
🎑 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 48 "کیش و مات" 🔹دست هاش شل و من رو ول کرد ...چرخیدم سمتش ... صورتش بهم
🌠 شب 49 "خداحافظ زینب" ✅ تازه می فهمیدم چرا علی گفت ... من تنها کسی هستم که می تونه زینب رو به رفتن راضی کنه ... 🔹اشک توی چشم هام حلقه زد ... پارچ رو برداشتم و گذاشتم توی یخچال ... دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ... - بی انصاف ... خودت از پسِ دخترت برنیومدی ... من رو انداختی جلو؟ ... چطور راضیش کنم وقتی خودم دلم نمی خواد بره؟😭 🔸برای اذان از اتاق اومد بیرون که وضو بگیره ... دنبالش راه افتادم سمتِ دستشویی ... پشتِ در ایستادم تا اومد بیرون... زُل زدم توی چشم هاش ... با حالتِ ملتمسانه ای بهم نگاه کرد ... 🔵 التماس می کرد حرفت رو نگو ... چشم هام رو بستم و یه نفسِ عمیق کشیدم ... -یادته 9 سالت بود تب کردی ... سرش رو انداخت پایین ... منتظرِ جوابش نشدم ... - پدرت چه شرطی گذاشت؟ ... هر چی من میگم، میگی چشم ... 🔸التماسِ چشم هاش بیشتر شد ... گریه اش گرفته بود ... - خوب پس نگو ... هیچی نگو ... حرفی نگو که عمل کردنش سخت باشه ... 🔷 پرده اشک جلوی دیدم رو گرفته بود ... - برو زینب جان ... حرفِ پدرت رو گوش کن ... علی گفت باید بری ... و صورتم رو چرخوندم ... قطراتِ اشک از چشمم فرو ریخت ...😭 نمی خواستم زینب اشکم رو ببینه ... ❇️ تمامِ مقدماتِ سفر رو مامورِ دانشگاه از طریقِ سفارت انجام داد ... براش یه خونه مبله گرفتن ... حتی گفتن اگر راضی نبودید بگید براتون عوضش می کنیم ... هزینه زندگی و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود ... ✈️ پای پرواز ... به زحمت جلوی خودم رو گرفتم ... نمی خواستم دلش بلرزه ... با بلند شدنِ پرواز، اشک های من بی وقفه سرازیر شد ... تمام چادر و مقنعه ام خیس شده بود ... بچه ها، حریفِ آرام کردن من نمیشدن.... ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
🌌 شب 50 "سرزمینِ غریب" ✍🏼 [ از قسمت پنجاهم به بعد خاطره از زبان دختر شهید سید علی حسینی بیان میشود ] 👨‍💼نماینده دانشگاه برای استقبالم به فرودگاه اومد ... وقتی چشمش بهم افتاد، تحیّر و تعجّب... نگاهش رو پر کرد ... 😳 چند لحظه موند ... نمی دونست چطور باید باهام برخورد کنه... 🔷 سوارِ ماشین که شدیم ... این تحیّر رو به زبان آورد ... -شما اولین دانشجوی جهان سومی بودید که دانشگاه برای به دست آوردنِ شما اینقدر زحمت کشید ... 🔺زیرچشمی نیم نگاهی بهم انداخت ... - و اولین دانشجویی که از طرفِ دانشگاهِ ما ... با چنین حجابی وارد خاک انگلستان شده ... 🔸نمی دونستم باید این حرف رو پای افتخار و تمجید بگذارم ... یا از شنیدنِ کلمه اولین دانشجوی مسلمانِ محجبه، شرمنده باشم که بقیه اینطوری نیومدن ...! ✅ ولی یه چیزی رو می دونستم ... به شدت از شنیدن کلمه جهان سوم عصبانی بودم ... هزار تا جوابِ مودبانه در جوابِ این اهانتش توی نظرم می چرخید ... ✔️ امّا سکوت کردم ... باید پیش از هر حرفی همه چیز رو می سنجیدم ... و من هیچی در مورد اون شخص نمیدونستم ... 🏡 من رو به خونه ای که گرفته بودن برد ... یه خونه دوبلکس ... بزرگ و دلباز ... با یه باغچه کوچیک جلوی در و حیاط پشتی... ترکیبی از سبکِ مدرن و معماری خانه های سنتی انگلیسی ... تمام وسایلش شیک و مرتب ... 🏢 فضای دانشگاه و تمام شرایط هم عالی بود ... همه چیز رو طوری مرتب کرده بودن که هرگز ... حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه ...❌ امّا به شدّت اشتباه می کردن ... ❤️ هنوز نیومده دلم برای ایران تنگ شده بود ... برای مادرم ... خواهر و برادرهام ... من تا همون جا رو هم فقط به حرمتِ حرفِ پدرم اومده بودم ... 🔶 قبل از رفتن ... توی فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبری از بابا شد بلافاصله بهم خبر بده ... خودم اینجا بودم ... دلم جا مونده بود ... با یه علامت سوال بزرگ ... ❓🤔 - بابا ... چرا من رو فرستادی اینجا؟ ... ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh