eitaa logo
تنها مسیری های استان خراسان جنوبی
633 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
31 فایل
جهت ارتباط با خادم کانال @AH3gh72 💫لینک کانال اصلی تنهامسیرآرامش http://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
مشاهده در ایتا
دانلود
تنها مسیری های استان خراسان جنوبی
🎑 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 48 "کیش و مات" 🔹دست هاش شل و من رو ول کرد ...چرخیدم سمتش ... صورتش بهم
🌠 شب 49 "خداحافظ زینب" ✅ تازه می فهمیدم چرا علی گفت ... من تنها کسی هستم که می تونه زینب رو به رفتن راضی کنه ... 🔹اشک توی چشم هام حلقه زد ... پارچ رو برداشتم و گذاشتم توی یخچال ... دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ... - بی انصاف ... خودت از پسِ دخترت برنیومدی ... من رو انداختی جلو؟ ... چطور راضیش کنم وقتی خودم دلم نمی خواد بره؟😭 🔸برای اذان از اتاق اومد بیرون که وضو بگیره ... دنبالش راه افتادم سمتِ دستشویی ... پشتِ در ایستادم تا اومد بیرون... زُل زدم توی چشم هاش ... با حالتِ ملتمسانه ای بهم نگاه کرد ... 🔵 التماس می کرد حرفت رو نگو ... چشم هام رو بستم و یه نفسِ عمیق کشیدم ... -یادته 9 سالت بود تب کردی ... سرش رو انداخت پایین ... منتظرِ جوابش نشدم ... - پدرت چه شرطی گذاشت؟ ... هر چی من میگم، میگی چشم ... 🔸التماسِ چشم هاش بیشتر شد ... گریه اش گرفته بود ... - خوب پس نگو ... هیچی نگو ... حرفی نگو که عمل کردنش سخت باشه ... 🔷 پرده اشک جلوی دیدم رو گرفته بود ... - برو زینب جان ... حرفِ پدرت رو گوش کن ... علی گفت باید بری ... و صورتم رو چرخوندم ... قطراتِ اشک از چشمم فرو ریخت ...😭 نمی خواستم زینب اشکم رو ببینه ... ❇️ تمامِ مقدماتِ سفر رو مامورِ دانشگاه از طریقِ سفارت انجام داد ... براش یه خونه مبله گرفتن ... حتی گفتن اگر راضی نبودید بگید براتون عوضش می کنیم ... هزینه زندگی و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود ... ✈️ پای پرواز ... به زحمت جلوی خودم رو گرفتم ... نمی خواستم دلش بلرزه ... با بلند شدنِ پرواز، اشک های من بی وقفه سرازیر شد ... تمام چادر و مقنعه ام خیس شده بود ... بچه ها، حریفِ آرام کردن من نمیشدن.... ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
🌌 شب 50 "سرزمینِ غریب" ✍🏼 [ از قسمت پنجاهم به بعد خاطره از زبان دختر شهید سید علی حسینی بیان میشود ] 👨‍💼نماینده دانشگاه برای استقبالم به فرودگاه اومد ... وقتی چشمش بهم افتاد، تحیّر و تعجّب... نگاهش رو پر کرد ... 😳 چند لحظه موند ... نمی دونست چطور باید باهام برخورد کنه... 🔷 سوارِ ماشین که شدیم ... این تحیّر رو به زبان آورد ... -شما اولین دانشجوی جهان سومی بودید که دانشگاه برای به دست آوردنِ شما اینقدر زحمت کشید ... 🔺زیرچشمی نیم نگاهی بهم انداخت ... - و اولین دانشجویی که از طرفِ دانشگاهِ ما ... با چنین حجابی وارد خاک انگلستان شده ... 🔸نمی دونستم باید این حرف رو پای افتخار و تمجید بگذارم ... یا از شنیدنِ کلمه اولین دانشجوی مسلمانِ محجبه، شرمنده باشم که بقیه اینطوری نیومدن ...! ✅ ولی یه چیزی رو می دونستم ... به شدت از شنیدن کلمه جهان سوم عصبانی بودم ... هزار تا جوابِ مودبانه در جوابِ این اهانتش توی نظرم می چرخید ... ✔️ امّا سکوت کردم ... باید پیش از هر حرفی همه چیز رو می سنجیدم ... و من هیچی در مورد اون شخص نمیدونستم ... 🏡 من رو به خونه ای که گرفته بودن برد ... یه خونه دوبلکس ... بزرگ و دلباز ... با یه باغچه کوچیک جلوی در و حیاط پشتی... ترکیبی از سبکِ مدرن و معماری خانه های سنتی انگلیسی ... تمام وسایلش شیک و مرتب ... 🏢 فضای دانشگاه و تمام شرایط هم عالی بود ... همه چیز رو طوری مرتب کرده بودن که هرگز ... حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه ...❌ امّا به شدّت اشتباه می کردن ... ❤️ هنوز نیومده دلم برای ایران تنگ شده بود ... برای مادرم ... خواهر و برادرهام ... من تا همون جا رو هم فقط به حرمتِ حرفِ پدرم اومده بودم ... 🔶 قبل از رفتن ... توی فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبری از بابا شد بلافاصله بهم خبر بده ... خودم اینجا بودم ... دلم جا مونده بود ... با یه علامت سوال بزرگ ... ❓🤔 - بابا ... چرا من رو فرستادی اینجا؟ ... ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
بریم سراغ هامون 👈در سال جدید .
📝 ➖ چرا تو زنگ زدی بهشون آخه؟ ... ما بزرگتر بودیم، اونا اول باید زنگ میزدن! ➖ ما اول بریم خونه شون؟ ... نه!! ما بزرگتریم، اونا اول باید بیان. ➖ چرا اینهمه به بچه شون عیدی دادی؟ ... مگه اونا چقدر به دختر ما عیدی دادن؟ ➖ و چرا .... 🔺 آقاجان / خانم جان ؛ بزرگی به سن و سال نیست! به وسعتِ روح شماست، که چقدر قادرید بی‌حساب و کتاب، و بی‌توقع جبران، به پای بقیه، مهر بریزید ... حتی اگر قدرتون رو ندونند، یا در حقتون ظلم کنند! 💥 اگر اهلِ چرتکه انداختن در محبت هستید، یعنی در یک حصار تنگ و تاریک به اسم "مــن" محصورید! زودتر بشکافیدش و بیاید بیرون! بیرون هوا آزادتر و روح‌تون بانشاط تره. ❌ چجوری بشکافید؟ دقیقاً برخلاف میل‌تون ، رفتار کنید، جوری که دردتون بیاد ... بزودی طعمِ شیرینِ شکافتن این پوسته‌ی سخت رو حس می‌کنید ! 🌛 ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┄✮بِـسْـم‌‌ِاللّٰه‌ِالࢪَّحمن‌ِالࢪَّحیمْ✮┄• ســـــــــلام و دروود خدمت شما خـوبان ☺️🌺 صبح قشنگ بهاریتون چون تبسم گل زیبـــــاو مالامال حس ناب زندگی🌸 امروزتــون ب نـگاه خدا آمیخته✨ اینک که سالی جدید آغاز می شود🌱 💌 پر از صفحات ناب و تازه است که می توان با سطر به سطرش را ازعشق نوشت و از محبت سرشار کرد💯 سال نوی شما پراز عشق و محبت باد...❤️🌺 ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد" 🌹«روز سی و یکم» 🗓شروع چله: ۱۴۰۰/۱۲/۰۱ ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
تنها مسیری های استان خراسان جنوبی
‍ ‍ ـ࿆༆  بًسًمً اًلًلًهً اًلًرًحًمًنً اًلًرًحًـــیًمً ـ࿆༆  🔖روز سی ام چله ی #ترک_گناه + قرائت #د
‍ ‍ ـ࿆༆  بًسًمً اًلًلًهً اًلًرًحًمًنً اًلًرًحًـــیًمً ـ࿆༆  🔖روز سی و یکم چله ی + قرائت ✅ تا کی هر روز بگیم فردا! تا کی بگیم بعدا درستش میکنم؟ تا کی بگیم حالا این دفعه هم بگذره؟ تا کی توجیه کنیم؟ هین مگو فردا که فرداها گذشت تا به کلی بگذرد ایام کشت↯ 👈امروز تعلل نکنیم؛ پاک بشیم از همون گناهی که خودمون خبر داریم !! امروز 📌لبخند یادم نمیره😊 به خانواده و دورو بریام ツ 📌مرز بندی یادم نمیره😌 شوخی و چت با نامحرم 📛 📌عصبانی نمیشم😶 صلوات و سکوت ✌️ ✅نمازام اول وقته! ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
⭕️ پیشنهادی برای ایام نوروز ‌ 🔸یکی از دستورات بسیار مهم دین-که آن‌را برای ایام نوروز پیشنهاد می‌دهم- محاسبه نفس است. البته دستور محاسبۀ نفس در پایان هر روز باید انجام بگیرد اما حداقلش این است که انسان سالی یک‌بار بنشیند و خودش را محاسبه کند؛ همان‌طوری که ادارات در آخر سال، اموال خود را محاسبه و جمع‌بندی می‌کنند. 🔸محاسبۀ نفس سه اثر مهم دارد : اول اینکه آدم محبوب خدا می‌شود. چون خدا از انسانِ مراقب و حساب‌گر خوشش می‌آید. دوم اینکه انسان به عیوبش آگاه می‌شود و می‌تواند برای رفع آنها اقدام کند. سوم اینکه هرکسی در دنیا محاسبۀ نفس کند، روز قیامت از او آسان‌تر حساب‌رسی می‌کنند. ‌ 🔸اگر مدام محاسبۀ نفس کنیم و به عیوب خودمان نگاه کنیم، افسرده نمی‌شویم؟ نه؛ چون ما در این کار تنها نیستیم، بلکه در آغوش خدا به عیوب خودمان می‌پردازیم و از خدا می‌خواهیم عیوب‌مان را برطرف کند، مثل بچه‌ای که لباسش کثیف شده و به آغوش مادرش پناه می‌برد و گریه می‌کند. و خدا قطعاً بیشتر از یک مادر، بندگانش را دوست دارد. ‌ 🔸البته در وقت تفکر، نباید به سراغ حسرت از گذشته یا غصۀ آینده برویم یا به حساب دیگران برسیم! باید به احوال نفس خودمان فکر کنیم. ‌ 🔸امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: محاسبۀ نفس خودت را یادداشت کن(غررالحکم/ص۴۵۳) محاسبۀ نفس کن و بنویس؛ جمع‌بندی آن‌را هم به عهدۀ خدا بگذار! یعنی بعد از حساب و کتاب، صادقانه به خدا بگو: «خدایا! من از پسِ این نفس بر نمی‌آیم! نمی‌توانم درستش کنم، خودت درستش کن!» ‌ 🔸یکی از وجوه معنویت نوروز این است که ما در پایان هر سال، نفس خودمان را محاسبه کنیم. مثلاً در محاسبۀ نفست بگو: «من چند سال از عمرم را گذرانده‌ام؟ چه خلقیات و رفتارهایی دارم؟ این کارها را برای چه انجام داده‌ام؟ در این ده-بیست سالی که از عمر تکلیف من گذشته، چه تغییری در خودم ایجاد کرده‌ام؟ چرا خطاهای من تکرار شده؟» چون آدم وقتی مرتکب خطایی می‌شود باید متوجه نقطه ضعف خودش بشود و آن خطا را تکرار نکند. ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
حقیقتا متاثر میشیم 😒 از شنیدن و حتی نشر برخی خبرها. این روزها هر چند بهار طبیعت رسیده ولی از دست دادن اوتاد الهی دلهای مارو غمگین میکنه و حس فراق بهمون دست میده◼️◾️▪️ پرواز آسمانی رو به صاحب الزمان و محضر آقا جانمون تسلیت عرض میکنیم ان شاءالله که این رخنه هارو فقططط خود حضرت حجه با ظهورشان پر کنن!
چطور هر روزمون عید باشه؟ ✍یک سال منتظر می‌مونیم تا زمین به دور خورشید بچرخه و ما آغاز سال جدید رو جشن بگیریم و عید رو به همدیگر تبریک بگیم، اما حضرت علی(ع) فرمودند: «هر روزی که در اون مرتکب گناه نشدی روز عیده.» 📚حکمت ۴۲۸ نهج‌البلاغه 💌 یعنی هر روزی که کاسب بازار گرون‌ فروشی نکرد، کارمند دولت رشوه نگرفت، پشت سر کسی غیبت نشد، مردی یا زنی به والدینش یا به همسرش بی احترامی نکرد و... از نگاه دینی عیده و باید اون روز رو شاد بود. بیاییم امسال بیشتر مراقب اعمالمون باشیم تا هر روز برای خودمون و اطرافیانمون عید باشه. ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh
تنها مسیری های استان خراسان جنوبی
🌌 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 50 "سرزمینِ غریب" ✍🏼 [ از قسمت پنجاهم به بعد خاطره از زبان دختر شهید سی
🎆 شب 51 "اتاق عمل" 🔹دوره تخصصی زبان تموم شد ... و آغازِ دوره تحصیل و کار در بیمارستان بود ... ❇️ اگر دقت می کردی ... مشخص بود به همه سفارش کرده بودن تا هوای من رو داشته باشن ... تا حدی که نماینده دانشگاه، شخصاً یه دانشجوی تازه وارد رو به رئیسِ بیمارستان و رئیسِ تیمِ جراحی عمومی معرفی کرد ... 😕 💢جالب ترین بخش، ریزِ اطلاعاتِ شخصی من بود ...همه چیز،حتی علاقه رنگی من ... این همه تطبیقِ شرایط و محیط با سلیقه و روحیاتِ من غیرقابل باور و فراتر از تصادف و شانس بود ... 🚫از چینش و انتخابِ وسائل منزل ... تا ترکیبِ رنگی محیط و ...‼️ گاهی ترسِ کوچیکی دلم رو پر می کرد ... 😥 ✔️ حالا اطلاعاتِ علمی و سابقه کاری ... چیزی بود که با خبر بودنش جای تعجب زیادی نداشت ... 🔸هر چی جلوتر می رفتم ... حدس هام از شک به یقین نزدیک تر می شد ... فقط یه چیز از ذهنم می گذشت ... - چرا بابا؟ ... چرا؟ ... 🏢 توی دانشگاه و بخش ... مرتب از سوی اساتید و دانشجوها تشویق می شدم ... و همچنان با قدرت پیش می رفتم و برای کسبِ علم و تجربه تلاش می کردم ... 🔷 بالاخره زمانِ حضورِ رسمی من، در اوّلین عمل فرارسید ... اون هم کنارِ یکی از بهترین جراح های بیمارستان .. همه چیز فوق العاده به نظر می رسید ... تا اینکه واردِ رختکنِ اتاق عمل شدم ... رختکن جدا بود ... امّا ... ═✼🍃🌹🍃✼═ @Tanhamasir_south_kh