تنها مسیری های استان کرمان
خدا رو شکر بالاخره از یکی از آقایون عزیز عضو کانال صدایی بلند شد😊 معمولا آقایون زیاد در این مسائل ص
🔸حالا نظر شما راجع به این موضوع چیه؟ آیا اون خانم باید از شوهرش طلبکار باشه یا نه؟
30.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عجب ترانه خوبی یکی از این بچه مذهبیها به نام سیدصادق آتشی خونده، واقعا دست مریزاد داره بابت اینکه با هوشمندی به تناقضات دمکراتیک غرب پرداخته و با عدم رنگ مذهبی به ویدیو باعث میشود کلیپ و ترانه اش برای قشر خاکستری قابل فهم تر باشد.
به این میگن یک کار تمیز آفرین
@Tanhamasirkerman
12.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
سفینةالنجاة آمدهست
حقیقةالحیاة آمدهست
دلیل حق تعالی برای اهدناالصراط آمدهست
#میلاد_امام_حسین علیهالسلام
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman
10.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_ویژه
🌸 چرا میگن خاک سرده؟
#میلاد_امام_حسین
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman
"و...
خورشـ🌞ـید به افق کربلا طلوع کرد"
✍حـسـین... که می گویند؛
همین نازدانه ایست که امشب در آغوش کشیده ای...مادر؟
ح س ی ن که می گویند؛
همین شاهزاده ایست که امشب به اعجاز شیری که عاشق پرور است، سیرش می کنی؟
💢شعبان؛ با همه اعجازش یک طرف... سومین سپیده سرخش، به یک طرف، مادر
چه برایمان، سوغات آورده ای که؛
زمین و زمان، بی تاب گرفتن گوشه قنداقه اش شده اند؟
مرحبا مادر....؛ مبارک است!
عاشق پروری، کار هر مادری نیست!
عشـ❤️ـق؛ پدری میخواهد چون حیدر،
و مادری می خواهد چون تــو، که در تمام زمین، نظیر ندارید...
💢بنوش حسینم؛
از شیری که تو را به سلطان عاشقی زمین و آسمان تبدیل می کند!
بنوش از شیری که جرات قربانی همه اسماعیل هایت را ، یکجا در دلت، سرازیر می کند.
بنوش از شیری که دیدن گلوی سرخ شش ماهه، را برایت میسر می کند!
بنوش از شیری که این پا و آن پا کردن زینب، مانع حضورش در میدان نمی شود.
بنوش از شیری که قدرت در آغوش کشیدن دستان بریده عباس،
پیکر اربا اربای اکبر،
قد رعنای خون آلود قاسم، را در قلبت جا می دهد.....
جانم به قربانت.؛
از سومین سپیده شعبــ🌸ـان، تا دهمین روز محــ▪️ـرم راهی نیست...
اما همین فاصله؛ علت همه سر بالاگرفتن های شیعیان توست!
✔️ما ایستاده ایم... با عــــزت!
به انتظار پسرت، و به عزت عاشقی ات سوگند، دست بیعتش را خواهیم فشرد!
#میلاد_امام_حسین علیه السلام
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman
| وَ الشِّفاَّءَ فى تُرْبَتِهِ 💫 |
جــهان، اقیانوسِ درد است و...
تُربـتَت درمـــان !
أدْرکْنـــا یا سَفينَةَ النَّجاة ...
اربـابم تـــــولدت مبــــارک...
#میلاد_امام_حسین
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🍃گرامی باد روز پاســدار
بر آنان کہ از جنس شهـــیدان و هـم پیمــان با حسین علیه السلام و از نسل فصل سرخ استقامتند...
#میلاد_امام_حسین
#روز_پاسدار_مبارک💐
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman
تنها مسیری های استان کرمان
#رمان شب #بدون_تو_هرگز 14 "عشق تحصیل"😌 🔷 یه بار زینب، شش هفت ماهه بود، علی رفته بود بیرون، داشتم ت
🌠 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 15
"من شوهرش هستم "
🔸 ساعت نه و ده شب ... وسط ساعت حکومت نظامی ... یهو سر و کله پدرم پیدا شد!!!
🔺 صورت سرخ با چشم های پف کرده ! از نگاهش خون می بارید ... اومد تو ... تا چشمش بهم افتاد چنان نگاهی بهم کرد که گفتم همین امشب، سرم رو می بره و میزاره کف دست علی!
🔸 بدون اینکه جواب سلام علی رو بده، رو کرد بهش:
- تو چه حقی داشتی بهش اجازه دادی بره مدرسه؟ 😠 به چه حقی اسم هانیه رو مدرسه نوشتی؟ ...
💢 از نعره های پدرم، زینب به شدت ترسید ... زد زیر گریه و محکم لباسم رو چنگ زد ...
بلندترین صدایی که تا اون موقع شنیده بود، صدای افتادن ظرف، توی آشپزخونه از دست من بود ...
✅ علی همیشه بهم سفارش می کرد باهاش آروم و شمرده حرف بزنم ... اما الان نازدونه علی بدجور ترسیده بود...
🔸علی عین همیشه آروم بود ... با همون آرامش، به من و زینب نگاه کرد ... هانیه خانم، لطف می کنی با زینب بری توی اتاق؟ ☺️
🔺 قلبم توی دهنم می زد ... زینب رو برداشتم و رفتم توی اتاق ولی در رو نبستم ... از لای در مراقب بودم مبادا پدرم به علی حمله کنه ...
💢 آماده بودم هر لحظه با زینب از خونه بدوم بیرون و کمک بخوام ... تمام بدنم یخ کرده بود و می لرزید ...
✅ علی همون طور آروم و سر به زیر، رو کرد به پدرم :
- دختر شما متاهله یا مجرد؟ ... و پدرم همون طور خیز برمی داشت و عربده می کشید ...
- این سوال مسخره چیه؟ ... به جای این مزخرفات جواب من رو بده!😤
- می دونید قانونا و شرعا ... اجازه زن فقط دست شوهرشه؟☺️
💢همین که این جمله از دهنش در اومد ... رنگ سرخ پدرم سیاه شد ...
- و من با همین اجازه شرعی و قانونی ... مصلحت زندگی مشترک مون رو سنجیدم و بهش اجازه دادم درس بخونه ... کسب علم هم یکی از فریضه های اسلامه ... ✔️
⭕️ از شدت عصبانیت، رگ پیشونی پدرم می پرید ... چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد ...
- لابد بعدش هم می خوای بفرستیش دانشگاه؟😠
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman
🎆 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز ۱۶
🌹 ایمان واقعی
🔹علی سکوت عمیقی کرد ...
- هنوز در اون مورد تصمیم نگرفتیم ... باید با هم در موردش صحبت کنیم، اگر به نتیجه رسیدیم شما رو هم در جریان قرار میدیم.☺️
💢 دیگه از شدت خشم، تمام صورت پدرم می پرید ... و جمله ها بریده بریده از دهانش خارج می شد ...
- اون وقت ... تو می خوای اون دنیا ... جواب دین و ایمان دختر من رو پس بدی؟ ...😠
🔸 تا اون لحظه، صورت علی آروم بود ...
اما حالت صورتش بدجور جدی شد ...
- ایمان از سر فکر و انتخابه ... مگه دختر شما قبل از اینکه بیاد توی خونه من حجاب داشت؟ 😒
من همون شب خواستگاری فهمیدم که چون من طلبه ام، چادر سرش کرده... ایمانی که با چوب من و شما بیاد، ایمان نیست.
🌷 آدم با ایمان کسیه که در بدترین شرایط، ایمانش رو مثل ذغال گداخته ... کف دستش نگه می داره و حفظش می کنه ... ایمانی که با چوب بیاد با باد میره ...
⭕️ این رو گفت و از جاش بلند شد ... شما هر وقت تشریف بیارین منزل ما...قدمتون روی چشم ماست.
عین پدر خودم براتون احترام قائلم...اما با کمال احترام ... من اجازه نمیدم احدی توی حریم خصوصی خانوادگی من وارد بشه ...☺️
💢 پدرم از شدت خشم، نفس نفس می زد ... در حالی که می لرزید از جاش بلند شد و رفت سمت در ...
- می دونستم نباید دخترم رو بدم به تو ... تو آخوند درباری!!! در رو محکم بهم کوبید و رفت...💢
🔹پ.ن: راوی داستان در این بخش اشاره کردند که در آن زمان، ما چیزی به نام مانتو یا مقنعه نداشتیم ... خانم ها یا چادری بودند که پوشش زیر چادر هم براساس فرهنگ و مذهبی بودن خانواده درجه داشت ...
یا گروه بسیار کمی با بلوز و شلوار، یا بلوز و دامن، روسری سر می کردند ... و اکثرا نیز بدون حجاب بودند ...
⭕️ بیشتر مدارس هم، دختران محجبه را پذیرش نمی کردند. علی برای پذیرش من با حجاب در دبیرستان، خیلی اذیت شد و سختی کشید ...
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman