این کتاب، دوباره منو به کتاب خوندن برگردوند...
طوری که امروز شروعش کردم و الان هم تموم شد... نمیشد زمین گذاشتش... فوق الخفن و فوق الخارق العاده بود...
واقعا قلم و روایت خوبی داشت...
حال کردم باهاش...
عاشقانه بود ولی جلف نبود... معنا داشت... حرف داشت... واقعا خوب بود...
#کتاب
_نیمههای شب، خطرناکترند...
+چرا؟... چون تاریکترند؟
_ آره... ولی نه بخاطر نبودن نور،
بخاطر سکوت واژه ها و هجوم خیال ها...
گفتگوی من با #شاید_خودم
17.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عشق همان اتفاقیست که دیر یا زود میافتد...
#استوری
#یک_محمد_غریبه
از ناشناس:
«سلام لطفا کتابهایی که ارزش خوندن دارن رو معرفی کنید تو کانال ممنونم»
_ سلام...
کتابهایی که خودم خوندم و به نظرم خوب میاومدن از نظر فرم و محتوا اینان:
«ملت عشق از الیف شافاک_ در مورد عرفان و داستان شمس و مولانا»
«پیر مرد و دریا از ارنست همینگوی_ در مورد معنای زندگی»
«شازده کوچولو از آنتوان اگزوپری_ در مورد فلسفهی عشق و هستی»
«دنیای سوفی از یوستین گوردر_ در مورد سِیرِ فلسفهی غرب»
«آقای نویسنده از روزبه معین_ خاطرات یک نویسندهی به ظاهر روانی»
«راه طولانی بود، از عشق حرف زدیم از رسول یونان_ در مورد معنای رنج، زندگی و عشق»
«خداحافظ سالار از حمید حسام_ خاطرات همسرِ سرلشکر شهید همدانی»
این هم از کتابهای منتخب بنده...
همشون کتاب های رمان و خاطره هستن...
#کتاب
اینجا صدا به گوش خدا هم نمیرسد...
آنان که کدخدای دِهِ خودستاییاند
دروازههای مرگِ دعا را گشودهاند...
در انتهای شهرِ فلاکت خدا نبود
در سفرههای خالی از ایمان، دعا نبود...
مرگ از صدای نالهی آنان که مردهاند
هر روز و هر دقیقه خودش نیز مردهاست...
خاک از خودش که بستر آنهاست،خستهاست
آب از خودش که مایهی رفع عطش شدهاست
باد از تحملی که ندارند، خسته است
آتش ولی به بودن خود فخر میکند...
اینجا جهنم است، که هر آتشی کم است
اینجا ورای هر چه تصور، که مبهم است...
#شاید_نو
#جهنم
#اینجا