ذکر و تقویم روز و سلام صبحگاهی ارباب
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#ذکر_روز پنج شنبه
لااله الاالله الملک الحق المبین (100مرتبه)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#پنج شنبه »»»»»»»»» ۱۴۰۲/۱/۱۰
🙏 سلام صبحگاهی ارباب...
💓💓💓💓💓
به رسم هر روز صبح با سلام بر ارباب
بی کفن روز مون رو شروع کنیم...
🌺🍃🌸🍃🌺
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُم ،
❤️ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
💚وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
💛وَعَـلـى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
💙وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
💞💞💞💞💞
💟سرگذشت واقعی
عنوان داستان: #دختری_بنام_مهتاب_1
🪶 قسمت اول
✍تو از دیروز تا حالا چه مرگت شده دختر!
دیروز که از مدرسه اومدی هول و دستپاچه بودی. هر چی پرسیدم چی شده حرفی نزدی. فوری دویدی توی اتاقت و درو بستی.
گفتی می خوای درس بخونی و لب به غذا نزدی. موقع شام هم که هیچی نخوردی و گفتی به خاطر استرس امتحانات میلی به غذا نداری و اشتهات کور شده. تا خودصبح نه خودت خوابیدی و نه گذاشتی ما چشم روی هم بذاریم.
راه اتاقت تا حیاط رو رفتی و اومدی. اینم که وضع و حال الانته.
چشمات که اینطوری از بی خوابی پف کرده. رنگ و رخت شده عین گچ دیوار.
از کله سحر هم بلند شدی و آماده نشستی تا ساعت هفت بشه و راه بیفتی بری مدرسه!
می ترسیدم به مادر نگاه کنم. نگران بودم چشمانم رازم را برملا کند. خودم را زدم به کوچه علی چپ و همانطور که روبروی آینه ایستاده و مقنعه ام را مرتب می کردم گفتم:
»مامان جان! دیروز که بهتون گفتم. چند روز دیگه امتحانام شروع می شه. امسال سال آخره. باید خودمو واسه کنکور آماده کنم. اینا به نظرتون نگرانی نداره؟
« مادر سرش را تکان داد و گفت: »چه می دونم والا؟ داداشتو که می شناسی. حال و روز دیروزتو که دیده گیر داده نکنه کسی توی راه مدرسه مزاحمت شده باشه.
« با شنیدن این حرف دل ضعفه گرفتم. برای چند لحظه پاهایم سست شد اما با خودم فکر کردم اگر»غلامرضا« دیروز مرا دیده بود زنده ام نمی گذاشت. پس فوری به خودم مسلط شدم و در حالیکه کتاب هایم را درون کیفم می گذاشتم گفتم: »آره مامان جان! داداش غلامرضا را خوب می شناسم. می دونم شما و بابا چقدر براش ارزش قائلید و چقدر بهش بها می دید. می دونم چقدر غیرتیه و اگه توی کوچه ببینه که یه مرد از کنار خواهراش رد می شه چطور رگ غیرتش باد می کنه.
اینم خوب می دونم که شما و بابا غلامرضا رو خیلی بیشتر از من و اون دو تا خواهر دیگه م که ازدواج کردن و رفتن سر خونه و زندگی خودشون، دوست دارین.
با این وجود اما بهش بگین خیالش راحت باشه چون کسی مزاحمم نشده!
« مادر اخمی به چهره نشاند و گفت:» این چه طرز حرف زدنه؟ آدم درباره برادر بزرگترش اینطوری حرف می زنه؟ غلامرضا خوبی و صلاح تو رو می خواد. مگه بده نسبت به ناموسش غیرت داشته باشه؟
« کیفم را روی دوشم انداختم و با ناراحتی گفتم:
» نه، بد نیست. اما این خیلی بده که داداش به خودش اجازه میده توی هر کاری دخالت بکنه. من دختر بزرگی هستم. خوب و بد خودم روتشخیص می دم. اگه کسی مزاحمم شده باشه خودم میتونم از پسش بربیام.
تازه، فقط این نیست که....
🪶 ادامه دارد
╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮
@Tanz_v_danestani
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.....
💟سرگذشت واقعی
عنوان داستان:#دختری_بنام_مهتاب_2
🪶 قسمت دوم
تازه، فقط این نیست که. داداش به خودش اجازه می ده توی کوچکترین کارای من دخالت کنه. این دخالت کردناش رو هم به پشت گرمی اجازه ای که تو و بابا بهش دادین انجام میده.
« مادر با دلخوری نگاهم کرد و گفت: »بعد از اینکه بابات از روی داربست افتاد و کمرش آسیب دید و نتونست بره کارگری، غلامرضا درس و مدرسه رو ول کرد و مثل یه مرد واقعی رفت دنبال کار. برای خواهراش جهیزیه خرید و اونا رو عروس کرد و فرستاد خونه بخت. زندگی و سرو سامون گرفتن خودش رو بیخیال شده.
می گه تا آبجی کوچیکه عروس نشه من زن نمی گیرم.
انقدر تو رو دوست داره که هر خواستگاری تا حالا برات اومده رو بی اونکه بذاره من بهت بگم رد کرده.
میگه آبجی کوچیکه با اون دو تا فرق می کنه.
اون باید با کسی ازدواج کنه که واقعا لایقش باشه.
اون بیچاره انقدر هوای تو رو داره که پشت سرش اینطوری حرف بزنی؟ می دونی اگه بشنوه چقدر ناراحت می شه؟
« با طعنه گفتم: »آره می دونم داداش چقدر دوستم داره! واسه همینه که هر چند وقت یکبار یه بهونه پیدا می کنه و حسابی کتکم می زنه. چون داداش اجازه نمیده با هیچ کدوم از دوستام رفت و آمد داشته باشم.
یادته سر قضیه اون دوستم که اومده بود خونه مون چقدر کتکم زد؟ گفت من می شناسمش. درباره ش حرفای خوبی نمی زنن. گناه دختر بیچاره رو شست و منو مجبور کرد باهاش قطع رابطه کنم.
بعدشم، مطمئنم شما بهش گفتی که من از دیروز به قول خودت آدم دیگه ای شدم.اصلا نمی دونم؟ انگار خوشت میاد داداش رو بندازی به جون من که انقدر چغلی منو پیشش می کنی؟
« اینها را گفتم و سپس به سمت در راهافتادم. لای در را که باز کردم صدای مادر را شنیدم که می گفت:
»خیلی بی چشم و رویی دختر!« بی اعتنا به حرف مادر در را بستم و به سمت مدرسه راه افتادم.
به تندخویی و این نوع صحبت کردم مادر عادت داشتم.
اون از بین چهار فرزندش فقط غلامرضا را قبول داشت و با اوخوب و مهربان بود. اصلا همین مادر به غلامرضا آنقدر پرو بال داده بود که حتی در کار دو خواهر دیگرم دخالت کنه.
با یادآوری اتفاقی که دیروز هنگام بازگشت از مدرسه افتاد، قلبم مثل یک گنجشک کوچک شروع به زدن کرد.
دهانم خشک شده بود. به کوچه تنگ و باریکی که آن پسر جوان را دیروز آنجا دیده بودم رسیدم، نامه رو از کیفم درآوردم و شروع به خواندنش کردم. از دیروز چقدر نذر و نیاز کرده بودم که نامه به دست غلامرضا یا مادرم نیفتد. اگر آن را می دیدند کارم ساخته بود. ...
🪶 ادامه دارد....
🌷🌷🌷
انقدر از یه مرد نپرسین:
- رنگ مورد علاقه اش چیه؟
- چه غذایی دوست داره بخوره؟
- به کجاها دوست داره سفر کنه....؟
+با این سوالها هیچ چیز راجع به اون مرد نمیتونین بفهمین
بجاش ازش بپرسین:
- چی تو رابطه براش بیشترین ارزش و اهمییت رو داره؟
- جذاب ترین ویژگی که دوست داره پارتنرش داشته باشه چیه؟
- رابطه اش با والدینش چطوره؟
- اهداف بلند مدتش چی هست؟
+ چیزی که باید بدونین اینه که
آیا برنامه ای برای آینده داره یا نه!
╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮
@Tanz_v_danestani
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
کرگدنی پیر را پرسیدند آیا از خودت ،
پوست کلفت تر دیده ای یاشنیده ای ؟!!
گفت :آری !در گوشه اى از این عالم ،در جایی
به نام ایران ، مردمی یافت شدست ،
که نه از برنج آرسنیک دار سرطان گیرند ،
و نه از سبزیجات فاضلاب داده بمیرند،
نه روغن پالم بیمارشان کند،و نه مرغ هورمونی تبدار
نه از سوسیس و کالباس مریض شوند،
و نه از تصادف با پراید،ساقط...
تا مرگ بارها روند و باز گردند و عزرائیل
را جواب کنند...!
در طياره هاى بی بال نشینند،
و در خودروهای کبریت سان مأوا گیرند.
دخلشان نیمی از خرجشان باشد، و خرجشان
پنج برابر دخلشان!!
فلاسفه از حساب زندگیشان اسهال گیرند!!
و با این حال پیوسته برای هر موضوعی جوک ساخته و جوک گویند و از اینکار بسیار خوشنود گشته و در اینستاگرام و تويتر و واتساپ و تلگرام ...
راه پویند ! آری من ایشان را از خود
پوست کلفت تر دیده ام ، و یقین دارم که سه پوسته اند!!
╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮
@Tanz_v_danestani
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ أَيُّهَا الزَّكِىُّ الْعَسْكَرِىُّ ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
دعاى روز هشتم ماه رمضان
اَللّـهُمَّ ارْزُقْنى فیهِ رَحْمَهَ الاَْیْتامِ، وَاِطْعامَ الطَّعامِ، وَاِفْشآءَ السَّلامِ، وَصُحْبَهَ الْکِرامِ، بِطَوْلِکَ
خدایا روزیم گردان در این ماه مهرورزى نسبت به یتیمان و خوراندن طعام و به آشکار کردن سلام و هم نشینى با کریمان به فضل و کرمت
یا مَلْجَاَ الاْمِلینَ
اى پناه آرزومندان
https://eitaa.com/Tanz_v_danestani
🌍🌍🌍🌍🌍🌍
من به آمار زمین مشکوکم
اگر این سطح پراز آدمهاست
پس چرا مهدی زهرا تنهاست....؟!
🇮🇷 #ایرانقوی🇮🇷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/Tanz_v_danestani
<====💠🔷🌷🔷💠====>
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا
به توکل به اسم اعظمت
می گشایيم
دفتر امـــروزمان را ...
باشد ڪه در پایان روز
مُهر تایید بندگی
زینت بخش دفترم باشد ...
الهی به امید تو💚
🇮🇷🇮🇷
https://eitaa.com/Tanz_v_danestani
🇮🇷
https://eitaa.com/Tanz_v_danestani
🇮🇷🇮🇷
ﻣﻌﻄﺮ ﺑﻮﺩن
ﻃﺒﯿﻌﺖ ﮔﻞ ﺍﺳﺖ🌹
ﻣﺎﻧﻨﺪ انسانهائی که ﻭﺟﻮﺩﺷﺎﻥ
ﺳﺮﺷﺎﺭ ﺍﺯ مهر ﺍﺳﺖ
و بی هیچ توقعی
لبخند میزنند و مهربانند🌱
مهربان باشیم بدون هیچ توقعی
🌈
https://eitaa.com/Tanz_v_danestani
🍀
https://eitaa.com/Tanz_v_danestani
🦋
https://eitaa.com/Tanz_v_danestani
🌸
https://eitaa.com/Tanz_v_danestani
🌍
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
سلام صاحب ما، مهدی جان!
در ابعاد این دلواپسیها، دلخوشیم که شما بر بیکسیهای ما ناظرید، برایمان دعا میکنید و در پناه امن حضورتان، حفظمان مینمایید.
شکر خدا که شما را داریم.
#السلام_علیک_یا_بقیّة_اللّه
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_فرج_صلوات💚
↶【به ما بپیوندید 】↷
https://eitaa.com/Tanz_v_danestani
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنج شنبه تون زیبا و شاد 🌸🍃
💗✨آخرهفته تون زیبا
🌸✨امروز از خدا
🌷✨ برای تک تک تون
💗✨اینگونه آرزو کردم
🌸✨روزتون پراز خوبی
🌷✨لحظه هاتون پراز آرامش
💗✨نگاهتون پراز مهربانی
🌸✨دوستی هاتون پرازصداقت
🌷✨رزق و روزی تون پراز برکت و
💗✨زندگیتون پراز محبت باشه
https://eitaa.com/Tanz_v_danestani
🍀🦋🍀
https://eitaa.com/Tanz_v_danestani
🍀🦋🍀