eitaa logo
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
1.6هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
79 فایل
[امیــرالعـشقـ❣ والرضــوان] شہــیداحــمدمحمــدمشلبــ🌸🍃 نفرہفــ7ـٺم ٺڪنولوژےاطلاعــاٺ📱 ملقـــب بهـ شہیدBMWســوار🚘 لقبـ جہادےغــریب طوســ💔 ولادٺ1995 🤱 شہادٺ 2016 🖤 شرایطمونه😍 : @sharayet_tarigh
مشاهده در ایتا
دانلود
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 🤔؟! |🤲|؟ 💢 گام ششم ↩️👇🏻👇🏻
⛔️ از پدره میپرسی چرا مسلمونی !؟ میگه: از رو اجبار خانوادم اونا مسلمون بودن ما رو هم مجبور کردن که نماز بخونیم😒 اما من بچم رو آزاد میزارم ،هیچ چیز نباید از روی اجبار باشد عبادت و نماز خواندن اختیاریه 😒 ادا روشن فکرارو در میاره که مثلا من به استقلال بچم اهمیت میدم😒⛔️ الان تو جامعه ما فراون داریم خانمهایی که چادر رو محکم گرفتن رو سرشون و میگن ما مجبوریم که چادرمون رو سر کنیم 😒 اجبار "خانوادس"وگرنه ما ادا اُمل ها رو در نمی آوردیم ⛔️ ولی نمیزاریم بچهامونم مجبور به رعایت اجبار بشن اونا حق انتخاب دارن و متأسفانه فراوان دیدیم تو جامعه همچون پدر و مادرهایی❌ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TrighAhmad
👈🏻 این بیچاره ها چون از عبادتشون لذت نبردن به عنوان یه بار بهش نگاه میکنند ⛔️ بابا... خدا که عقده ای نیست به خاطر ترک چهارتا نماز خوندن مارو جهنمی کنه ❌😒 اینجور آدما اصلا درک از جایگاهشون ندارن نمیفهمن که بابا جهنم و بهشت یکجا هست ✅ فرقش فقط اینه که تو ،تو این جایگاه لذت میبری که میشه بهشت برات 🌹🌷 او.،دراین جایگاش داره عذاب میبینه که براش میشه جهنم☄🔥 تو زندگی ما داریم با لذت نبردنمون جهنم رو درست میکنیم برا خودمون 🔥☄ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TrighAhmad
تو که مومن هستی ⛔️ تونستی "تکبر "رو از خودت دور کنی ⛔️تونستی"غیبت "نکنی ⛔️میتونی وقتی یکی بهت بدی کرد ببخشیش؟ ⛔️تونستی حسادت رو ترک کنی ⛔️کدوم یک از اسم های خداوند تو وجود تو تجلی میکنه ؟ خب؛ اگه اینجوری نیستی ،پس تاحالا عبادت نکردی مطمئن باش اگه عبادت کرده بودی ،چنان لذتی وجودتو میگرفت که حاضر به انجام هیچ کدوم از این کارها نبودی ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TrighAhmad
👈🏻 اینو بگم به شماها که کسب مهارت در عبادت خیلی به مراتب ساده تر از مهارت هایی هست که ما در وجودمون داریم ⛔️ چون ما این مهارت ها رو جدی گرفتیم ⛔️چون مطمئن هستیم با درس خوندن موفق میشیم ⛔️چون آینده کاریمون رو تو درس خوندن میبینیم به همین دلیل در طول روز ۱۲ساعت برای درس خوندن وقت میزاریم چون درس خوندن رو جدی گرفتیم ✅ کافیه عبادت رو هم جدی بگیریم ✅ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TrighAhmad
👌🏻 کافیه درک کنیم که برای رسیدن به لذت های واقعی باید خودمون رو متصل کنیم به عبادت 👈🏻 اونم یه عبادتی مثل "نماز " ☝🏻باید باورش کنی که خوشبختی تو در دنیا در گرو این رمز هست ✅ به همین سادگی ☝🏻اگه به ما بگن بعد از ۲۰سال میتونی معنی نماز رو از اول تا آخرش بگی اکثرمون میگیم نه معنی الله الکبر یعنی چی؟ الحمدلله یعنی چی؟ سبحان الله یعنی چی؟ اگه ما جدی گرفته باشیم ،میتونیم بگیم همه رو ✅ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TrighAhmad
🍁🍁مژده مژده 🍁🍁 شماها خیلی قدر خودتون رو بدونین به چشم من حقیر شماها خیلی خوبین ✅ چون همین حضور شما در این کانال یعنی "توجه "دارین به اهمیت عبادتی مثل نماز برات مهمه که عبادت نماز رو به بهترین شکل انجام بدی این مژده هست برای شما که حتما حتما میتونید با عبادت ارتباط خوب برقرار کنید ✅ روحتون قابلیت دریافت لذت واقعی عبادت رو داره 💟 شماها خیلی ارزشمندین که جایگاهتون رو در این دنیا شناختین هدفتون مشخصه ✅ این برای یه مؤمن بزرگترین مژدس که میتونه با عبادت رابطه خوب برقرار کنه💟 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TrighAhmad
برا امروز کافیه .... امروز میخوام هممون یک رب بشینیم به هدفمون فکر کنیم 🤔✅ و به این سؤال همه پاسخ بدیم که برای چه زندگی میکنیم ،تو دنیا باید به چه چیزی برسیم ؟ 💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨ ☝🏻👌🏻این تمرین خیلی مهمیه ⚡️پیدا کردن این سؤال جزو اساسی ترین سؤالهای زندگیمونه ⚡️ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TrighAhmad
وَالسَلامُ عَلَیڪُم وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکـاته 🤲🏻 أللهُمَ عَجـِل لِـوَلیـڪَ الفَرَج🤲🏻 یا علی مدد✋🏻
🎀🍃🍃🎀 🌻🌼 🔶شخصی خدمت رحمت الله علیه رسید و پرسید:👤🗣 آقا من گاهی وقت‎ها🕰 که تنها هستم، به ذهنم می‎رسد.😈🧠 چرا اینطور می‎شوم؟⁉ آیا راهی وجود دارد که از این فکرهای بد رها شوم؟💆🏻‍♂️💆🏻‍♂️⁉ 🔷 فرمودند:👇 علت آمدن😈 افکار بد در انسان، این است که انسان بی . 😐😶 آن کسی که داشته باشد، حتی فکر بد هم به سراغش نمی‎آید. چون انسان بی‎ شود، پرده دریده می‏شود و فکر بد هم به سراغش می‎آید.😬🤭 🔶 🗣👤فرد دوباره پرسید: آقا جان، درمان این مشکل چیست؟‼ 🔷 آقا فرمودند: اگر بخواهید این به وجود نیاید، اول بروید را کنید. و هیچ درمانی ندارد🤦🏻‍♂️حتی الکی هم شده، را تمرین کنید تا کم کم در وجودتان ثابت شود.✅💚 📌 طبیعتاً در این مسیر، ممکن است که برخی از افراد بی‎، شما را کنند، اما مهم نیست.🤓🤫 شما دارید تمرین بسیار را انجام می‎دهید. 👤 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TrighAhmad
🔴 *تفاوت بسیجی ها با سلبریتی ها :* *بسیجی‌ها* فضای حقیقی رو ضدعفونی میکنند، *سلبریتی‌ها و برندازها* فضای مجازی رو مسموم، 🔷 *بسیجی‌ها* شب بیدار میمونن تا واسه مردم ماسک درست کنند، *سلبریتی‌ها* صبح بیدار میشن و از کمبود ماسک حرف میزنند! 🔷 *بسیجی* کار میکنه و حرف نمیزنه، *سلبریتی* حرف میزنه و کار نمیکنه! 🔷 *بسیجی* کار میکنه برای رضای خدا *سلبریتی* عکس یادگاری میگیره برای پز دادن به رفقا 🔷 *بسیجی* صد تا فحش هم بخوره ، باز پای کار مردم هست. *سلبریتی* اگه بجای شما بهش بگی تو ، فحش میده. 🔷 *بسیجی* وسط میدان جهاد و کار هست. *سلبریتی* خارج از گود نشسته و نق میزنه. ایران به تفکر بسیجی نیاز داره ، نه سلبریتی پر مدعا. ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TrighAhmad
•┄❁ ❁┄• فرستـادن پنج بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در «عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر ‌شهید ~┄┅┅✿❀🖤❀✿┅┅┄~ @TrighAhmad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ ❤️ 💚 💚 💝 💝 میزنم سبزه گره تا گره ای واگردد سالمان سال ظهور گل زهراگردد میزنم سبزه گره نیّتم اینست خدا یوسف گمشدۂ ارض و سما برگردد تعجیل در ظهور و سلامتی مولا(عج) پنج 🌾 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TrighAhmad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚امام جواد (ع) : برترین اعمال شیعیان ما ، انتظار فرج است 💚 خواندن دعای فرج اقامون امام زمان 🌷 🌺🌺 🌼بسم الله الرحمن الرحیم🌼 الهی عَظُمَ البَلا ✨ و بَرِحَ الخَفا✨وَانکَشَفَ الغِطا✨وانقَطَعَ الرَّجا✨ و ضاقَتِ الاَرضُ وَ مُنِعَتِ السَّما ✨ وَ أَنتَ المُستَعانُ وَ اِلَیکَ المُشتَکی ✨ و عَلَیکَ المُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخاءِ✨🌺 اللهُمَّ صَلِ عَلی مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد✨اولي الاَمرِ الَّذینَ فَرَضتَ عَلَینا طاعَتَهُم✨وَ عَرَّفتَنا بِذلکَ مَنزِلَتَهُم✨فَفَرِّجٰ عَنّا بِحَقِهِم فَرَجاً عاجِلاً ً قَریبا✨ کَلَمحِ البَصَرِ اَو هُوَ أَقرَب ✨ یا مُحَمَّد یا عَلی یا عَلی و یا مُحَمَّد✨ اِکفیاني فَاِنَّکما کافیان ✨ وَانصُراني فَاِنَّکُما ناصران✨ 🌸یا مولانا یا صاحب الزمان❤️❤️❤️❤️ الغوث الغوث الغوث ✨ اَدرکنی ادرکنی ادرکنی ✨ الساعة الساعة اَلْساعَة✨اَلعَجَل اَلعَجَل اَلعَجَل✨یااَلْرْحَمَ الراحِمین ✨ بِحَق مُحَمَّدِ و آلِه الطّاهِرین💚💚💚 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TrighAhmad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖 قـــــرار صبحگاهـــــی ✋سلام بر شما منتظران بقیـَّة الـلَّـه (ارواحنا فداه) 🔅ان شـاء الـلَّـه هر روز صبح همراه باشید با قرائت دعای عهد به همراه صوتی دلنشین ❣دُعــــــــای عهــــــــد ❣ 💭 از حضرت صادق عليه السّلاما روايت شده : ⛅ هركس چهل صبحگاه اين عهد را بخواند، از يـاوران قائم‏ ما باشد و اگـر پيش از ظهور آن حـضـرت از دنــيا برود، خدا او را از قــبـر بيرون آورد كه در خدمت آن حضرت باشد و حق تعالى بر هر كلمه هزار حسنه به او كرامت فرمايد و هزار گناه از او محو سازد. آن اين است ✨اللَّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِيمِ وَ رَبَّ الْكُرْسِيِّ الــرَّفِيعِ وَ رَبَّ الْبَـحْرِ الْمَـــسْجُورِ وَ مُــــنْزِلَ الـتَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الــزَّبُورِ وَ رَبَّ الظِّـــلِّ وَ الْحَــرُورِ وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ [الْفُرْقَانِ‏] الْعَظِيمِ وَ رَبَّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَ الْأَنْبِيَاءِ [وَ] الْمُرْسَلِينَ✨ ✨اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِوَجْهِكَ [بِاسْمِكَ‏] الْكَرِيمِ وَ بِنُورِ وَجْــهِـــكَ الْمُنِيرِ وَ مُلْكِكَ الْقَدِيمِ يَا حَيُّ يَا قَــيُّــومُ أَسْأَلُكَ بِاسْمِــكَ الَّـــذِي أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرَضُونَ وَ بِاسْمِكَ الَّذِي يَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ يَا حَيّا قَبْلَ كُلِّ حَيٍّ وَ يَا حَيّا بَعْدَ كُلِّ حَيٍّ وَ يَا حَيّا حِينَ لا حَيَّ يَا مُحْيِيَ الْمَوْتَى وَ مُمِيتَ الْأَحْيَاءِ يَا حَيُّ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ✨ ✨اللَّهُمَّ بَـلِّغْ مَوْلانَا الْإِمَامَ الْهَادِيَ الْمَهْدِيَّ الْقَائِمَ بِأَمْرِكَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ عَلَى آبَائِهِ الطَّاهِرِينَ عَـنْ جَـمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فِي مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا سَـهْلِهَا وَ جَـبَلِهَا وَ بَــرِّهَا وَ بَـحْـــرِهَا وَ عَـنِّي وَ عَـنْ وَالِدَيَّ مِنَ الصَّلَوَاتِ زِنَـةَ عَـرْشِ اللَّهِ وَ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ وَ مَا أَحْـصَاهُ عِلْمُهُ [كِتَابُهُ‏] وَ أَحَاطَ بِـهِ كِتَابُهُ [عِلْمُهُ‏]✨ ✨اللَّهُمَّ إِنِّـي أُجَدِّدُ لَهُ فِي صَـبِـيحَةِ يَوْمِي هَذَا وَ مَا عِـشْتُ مِنْ أَيَّامِي عَهْدا وَ عَقْدا وَ بَيْعَـةً لَـهُ فِي عُـنُقِي لا أَحُولُ عَنْهَا وَ لا أَزُولُ أَبَــدا الـلَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ الذَّابِّينَ عَنْهُ وَ الْـمُـسَارِعِــيـنَ إِلَـيْـهِ فِـي قَـضَاءِ حَـوَائِجِهِ [وَ الْمُمْتَثِلِينَ لِأَوَامِرِهِ‏] وَ الْمُـحَامِينَ عَنْهُ وَ السَّابِـقِينَ إِلَى إِرَادَتِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَـــيْـــنَ يَدَيْهِ✨ ✨اللَّهُمَّ إِنْ حَالَ بَـيْنِي وَ بَـيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِي جَعَـلْتَهُ عَلَى عِبَــادِكَ حَـتْما مَـقْـضِـيّـا ،فَـأَخْـرِجْـنِي مِـنْ قَــبْـرِي مُـؤْتَـزِرا كَــفَـنِي شَـاهِرا سَـيْفِي مُجَرِّدا قَنَاتِي مُلَبِّيا دَعْـوَةَ الدَّاعِي فِي الْحَاضِرِ وَ الْبَادِي✨ ✨اللَّهُمَّ أَرِنِي الطَّلْعَةَ الرَّشِيدَةَ وَ الْغُرَّةَ الْحَمِيدَةَ وَ اكْحُلْ نَاظِرِي بِنَظْرَةٍ مِنِّي إِلَيْهِ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُكْ بِي مَحَجَّتَهُ وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ وَ اشْدُدْ أَزْرَهُ وَ اعْمُرِ اللَّهُمَّ بِهِ بِلادَكَ وَ أَحْيِ بِهِ عِبَادَكَ فَإِنَّكَ قُلْتَ وَ قَوْلُكَ الْحَقُّ ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ فَأَظْهِرِ اللَّهُمَّ لَنَا وَلِيَّكَ وَ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ الْمُسَمَّى بِاسْمِ رَسُولِكَ حَتَّى لا يَظْفَرَ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْبَاطِلِ إِلا مَزَّقَهُ وَ يُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُحَقِّقَهُ وَ اجْعَلْهُ✨ ✨اللَّهُمَّ مَفْزَعا لِمَظْلُومِ عِبَادِكَ وَ نَاصِرا لِمَنْ لا يَجِدُ لَهُ نَاصِرا غَيْرَكَ وَ مُجَدِّدا لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْكَامِ كِتَابِكَ وَ مُشَيِّدا لِمَا وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِينِكَ وَ سُنَنِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْهُ✨ ✨اللَّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِينَ اللَّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِيَّكَ مُحَمَّدا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْيَتِهِ وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلَى دَعْوَتِهِ وَ ارْحَمِ اسْتِكَانَتَنَا بَعْدَهُ اللَّهُمَّ اكْشِفْ هَذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ وَ عَجِّلْ لَنَا ظُهُورَهُ إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيدا وَ نَرَاهُ قَرِيبا بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ✨ ✋آنگاه سه بار بر ران راست خود میزنى، و در هر مرتبه میگويى: 🔅الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا مَوْلايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ🔅 💖✨اللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّكَ اَلْفَرَج✨💖 ❣⚜التماس دعا⚜❣ ➣ @TrighAhmad 🔈قرائت بسیار زیبای دعای عهد👇 🎤با نوای دلنشین استاد فرهمند👇
4_401644107203608591.mp3
1.22M
💚۰|🍃 » 🎤 محسن فرهمند 📝عهد بستم همه ی نوکری و اشکم را 💥نذر تعجیل فرج،هدیه به ارباب کنم قرائت دعای فرج به نیت تعجیل در (عج )هر روز صبح ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TrighAhmad
آقاجون سبزهٔ عیدم شده دلتنگ شما دامنِ سبزِ طبعیت شده همرنگ شما روز سیزده بِدَره بَهْرِ شما دلواپسم میزنم سبزه گِرِه بهرِ ظهورت نَفَسَم انتظار فَرَجت بُرده زکَف تاب و توان ذکر عَجّلْ لِظهورِکْ٬ به لب پیر و جوان پَرده از چهرهٔ ماهت بگشا دلبر ما یوسف فاطمهٔ اطهری و رهبر ما مست سیمای مَهِ تو همه حور و پریا عشق تو ساکن قلب همهٔ حیدریا اشکم ازدیده سرازیره وخیره به رَهَم مانع دیدنِ رویت شده بار گُنَهم موسپیدی خبر از نیمهٔ عمرم میکنه (فیضی)ازجانب تو بیمهٔ عمرم میکنه 🌹رحیم فیضی اردبیلی🌹 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TrighAhmad
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر @Trighahmad
😂😊 اقا‌ابراهیم‌هادی‌یه‌روز‌برای‌ رفقاشون‌تعریف‌میکردن‌میگفتن کهـ‌داخل‌کردستان‌بودیم‌یه‌روز‌پنج‌تا جوان‌روستایی‌به‌عشق ‌امام‌خمینی‌(ره)‌اومده‌بودند‌جنگ، بعد‌موقع‌نمازشد‌دیدم نماز‌نمیخونند‌بشون‌گفتم‌چرا‌نمیخونید گفتند‌مازنماز‌بلد‌نیستیم‌تاحالا‌نخوندیم بعد‌اقا‌ابراهـیم‌گفتندپس‌من‌و‌این‌رفیقمون به‌شمـآ‌یاد‌میدیم گفتند‌باشه،اقا‌ابراهیم‌گفت ‌پس‌این‌اقاجلووایمیسته هرکاری‌کردشماهم‌انجام‌بدید [تو‌رکعت پیش‌نماز‌سرشونو شروع‌کردن‌با‌خاروندن‌ناخوداگاه، بعد‌این‌پنج‌تاجوان‌به تقلید شروع‌کردن به خاروندن‌سرشون😑 اقاابراهیم‌گفت‌خودمو‌کنترل کردم نخندم] [[داخل‌رکعت مُهر‌چسبید به‌سرپیش‌نمازُ افتاد پایین‌به سمت چپ‌خم شد‌که‌مهر‌روبرداره این‌جوان‌ها‌هم‌به‌تقلید‌همین کار‌رو‌انجامدادند😐😂😂]] اینجادیگه‌اقاابراهیم نتونست جلو‌خنده‌شونو‌بگیره‌وزد‌زیر‌خنده ♥ 😁 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TrighAhmad
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
#تنهـا_مـیان_داعش |😱| (رمان) #قسمت_سیزدهم 💠 شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام #امام_حسن (علیه‌
|😱| (رمان) 💠 بدن بی‌سر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار دیوار جمع کرده بودند. اما عدنان مرا برای خودش می‌خواست که جسم تقریباً بی‌جانم را تا کنار اتومبیلش کشید و همین که یقه‌ام را رها کرد، روی زمین افتادم. گونه‌ام به خاک گرم کوچه بود و از همان روی زمین به پیکرهای بی‌سر شهر ناامیدانه نگاه می‌کردم که دوباره سرم آتش گرفت. 💠 دوباره به موهایم چنگ انداخت و از روی زمین بلندم کرد و دیگر نفسی برای ناله نداشتم که از شدت درد، چشمانم در هم کشیده شد و او بر سرم فریاد زد :«چشماتو وا کن! ببین! بهت قول داده بودم سر پسرعموت رو برات بیارم!» پلک‌هایم را به سختی از هم گشودم و صورت حیدر را مقابل صورتم دیدم در حالی که رگ‌های گردنش بریده و چشمانش برای همیشه بسته بود که تمام تنم رعشه گرفت. 💠 عدنان با یک دست موهای مرا می‌کشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجه‌های دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریده‌اش را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم می‌لرزید. در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط حیدر می‌توانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بلاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا کردم :«گفتی مگه مرده باشی که دست به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، آوای صبح در گوش جانم نشست. 💠 عدنان وحشتزده دنبال صدا می‌گشت و با اینکه خانه ما از مقام (علیه‌السلام) فاصله زیادی داشت، می‌شنیدم بانگ اذان از مأذنه‌های آنجا پخش می‌شود. هیچگاه صدای اذان مقام تا خانه ما نمی‌رسید و حالا حس می‌کردم همه شهر حضرت شده و به‌خدا صدای اذان را نه تنها از آنجا که از در و دیوار شهر می‌شنیدم. 💠 در تاریکی هنگام ، گنبد سفید مقام مثل ماه می‌درخشید که چلچراغ اشکم در هم شکست و همین که موهایم در چنگ عدنان بود، رو به گنبد ضجه زدم و به حضرت التماس می‌کردم تا نجاتم دهد که صدای مردانه‌ای در گوشم شکست. با دست‌هایش بازوهایم را گرفته و با تمام قدرت تکانم می‌داد تا مرا از کابوس وحشتناکم بیرون بکشد و من همچنان میان هق هق گریه نفس نفس می‌زدم. 💠 چشمانم نیمه باز بود و همین که فضا روشن شد، نور زرد لامپ اتاق چشمم را زد. هنوز فشار انگشتان قدرتمندی را روی بازویم حس می‌کردم که چشمانم را با ترس و تردید باز کردم. عباس بود که بیدارم کرده و حلیه کنار اتاق مضطرّ ایستاده بود و من همین که دیدم سر عباس سالم است، جانم به تنم بازگشت. 💠 حلیه و عباس شاهد دست و پا زدنم در عالم خواب بودند که هر دو با غصه نگاهم می‌کردند و عباس رو به حلیه خواهش کرد :«یه لیوان آب براش میاری؟» و چه آبی می‌توانست حرارت اینهمه را خنک کند که دوباره در بستر افتادم و به خنکای بالشت خیس از اشکم پناه بردم. صدای اذان همچنان از بیرون اتاق به گوشم می‌رسید، دل من برای حیدرم در قفس سینه بال بال می‌زد و مثل همیشه حرف دلم را حتی از راه دور شنید که تماس گرفت. 💠 حلیه آب آورده بود و عباس فهمید می‌خواهم با حیدر خلوت کنم که از کنارم بلند شد و او را هم با خودش برد. صدایم هنوز از ترس می‌تپید و با همین تپش پاسخ دادم :«سلام!» جای پای گریه در صدایم مانده بود که از هم پاشید، برای چند لحظه ساکت شد، سپس نفس بلندی کشید و زمزمه کرد :«پس درست حس کردم!» 💠 منظورش را نفهمیدم و خودش با لحنی لبریز غم ادامه داد :«از صدای اذان که بیدار شدم حس کردم حالت خوب نیس، برای همین زنگ زدم.» دل حیدر در سینه من می‌تپید و به روشنی احساسم را می‌فهمید و من هم می‌خواستم با همین دست لرزانم باری از دلش بردارم که همه غم‌هایم را پشت یک پنهان کردم :«حالم خوبه، فقط دلم برای تو تنگ شده!» 💠 به گمانم دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمی‌شد که به تلخی خندید و پاسخ داد :«دل من که دیگه سر به کوه و بیابون گذاشته!» اشکی که تا زیر چانه‌ام رسیده بود پاک کردم و با همین چانه‌ای که هنوز از ترس می‌لرزید، پرسیدم :«حیدر کِی میای؟» 💠 آهی کشید که از حرارتش سوختم و کلماتی که آتشم زد :«اگه به من باشه، همین الان! از دیروز که حکم اومده مردم دارن ثبت نام می‌کنن، نمی‌دونم عملیات کِی شروع میشه.» و من می‌ترسیدم تا آغاز عملیات تعبیر شود که صحنه سر بریده حیدر از مقابل چشمانم کنار نمی‌رفت... ✍️نویسنده: ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TrighAhmad
|😱| (رمان) 💠 در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپاره‌های نبود که هرازگاهی اطراف شهر را می‌کوبیدند. خانه و باغ عمو نزدیک به خطوط درگیری شمال شهر بود و رگبار گلوله‌های داعش را به‌وضوح می‌شنیدیم. دیگر حیدر هم کمتر تماس می‌گرفت که درگیر آموزش‌های نظامی برای مبارزه بود و من تنها با رؤیای شکستن و دیدار دوباره‌اش دلخوش بودم. 💠 تا اولین افطار چند دقیقه بیشتر نمانده بود و وقتی خواستم چای دم کنم دیدم دیگر آب زیادی در دبه کنار آشپزخانه نمانده است. تأسیسات آب در سلیمان‌بیک بود و از روزی که داعش این منطقه را اشغال کرد، در لوله‌ها نفت و روغن ریخت تا آب را به روی مردم آمرلی ببندد. در این چند روز همه ذخیره آب خانه همین چند دبه بود و حالا به اندازه یک لیوان آب باقی مانده بود که دلم نیامد برای چای استفاده کنم. 💠 شرایط سخت محاصره و جیره‌بندی آب و غذا، شیر حلیه را کم کرده و برای سیر کردن یوسف مجبور بود شیرخشک درست کند. باید برای به نان و شیره توت قناعت می‌کردیم و آب را برای طفل خانه نگه می‌داشتم که کتری را سر جایش گذاشتم و ساکت از آشپزخانه بیرون آمدم. اما با این آب هم نهایتاً می‌توانستیم امشب گریه‌های یوسف را ساکت کنیم و از فردا که دیگر شیر حلیه خشک می‌شد، باید چه می‌کردیم؟ 💠 زن‌عمو هم از ذخیره آب خانه خبر داشت و از نگاه غمگینم حرف دلم را خواند که ساکت سر به زیر انداخت. عمو می‌خواند و زیرچشمی حواسش به ما بود که امشب برای چیدن سفره افطار معطل مانده‌ایم و دیدم اشک از چشمانش روی صفحه قرآن چکید. در گرمای ۴۵ درجه تابستان، زینب از ضعف روزه‌داری و تشنگی دراز کشیده بود و زهرا با سینی بادش می‌زد که چند روزی می‌شد با انفجار دکل‌های برق، از کولر و پنکه هم خبری نبود. شارژ موبایلم هم رو به اتمام بود و اگر خاموش می‌شد دیگر از حال حیدرم هم بی‌خبر می‌ماندم. 💠 یوسف از شدت گرما بی‌تاب شده و حلیه نمی‌توانست آرامَش کند که خودش هم به گریه افتاد. خوب می‌فهمیدم گریه حلیه فقط از بی‌قراری یوسف نیست؛ چهار روز بود عباس به خانه نیامده و در شمالی شهر در برابر داعشی‌ها می‌جنگید و احتمالاً دلشوره عباس طاقتش را تمام کرده بود. زن‌عمو اشاره کرد یوسف را به او بدهد تا آرمَش کند و هنوز حلیه از جا بلنده نشده، خانه طوری لرزید که حلیه سر جایش کوبیده شد. 💠 زن‌عمو نیم‌خیز شد و زهرا تا پشت پنجره دوید که فریاد عمو میخکوبش کرد :«نرو پشت پنجره! دارن با می‌زنن!» کلام عمو تمام نشده، مثل اینکه آسمان به زمین کوبیده شده باشد، همه جا سیاه شد و شیشه‌های در و پنجره در هم شکست. من همانجا در پاشنه در آشپزخانه زمین خوردم و عمو به سمت دخترها دوید که خرده‌های شیشه روی سر و صورت‌شان پاشیده بود. 💠 زن‌عمو سر جایش خشکش زده بود و حلیه را دیدم که روی یوسف خیمه زده تا آسیبی نبیند. زینب و زهرا از ترس به فرش چسبیده و عمو هر چه می‌کرد نمی‌توانست از پنجره دورشان کند. حلیه از ترس می‌لرزید، یوسف یک نفس جیغ می‌کشید و تا خواستم به کمک‌شان بروم غرّش بعدی، پرده گوشم را پاره کرد. خمپاره سوم درست در حیاط فرود آمد و از پنجره‌های بدون شیشه، طوفانی از خاک خانه را پُر کرد. 💠 در تاریکی لحظات نزدیک مغرب، چشمانم جز خاک و خاکستر چیزی نمی‌دید و تنها گریه‌های وحشتزده یوسف را می‌شنیدم. هر دو دستم را کف زمین عصا کردم و به سختی از جا بلند شدم، به چشمانم دست می‌کشیدم اما حتی با نشستن گرد و خاک در تاریکی اتاقی که چراغی روشن نبود، چیزی نمی‌دیدم که نجوای نگران عمو را شنیدم :«حالتون خوبه؟» 💠 به گمانم چشمان او هم چیزی نمی‌دید و با دلواپسی دنبال ما می‌گشت. روی کابینت دست کشیدم تا گوشی را پیدا کردم و همین که نور انداختم، دیدم زینب و زهرا همانجا پای پنجره در آغوش هم پنهان شده و هنوز از ترس می‌لرزند. پیش از آنکه نور را سمت زن‌عمو بگیرم، با لحنی لرزان زمزمه کرد :«من خوبم، ببین حلیه چطوره!» 💠 ضجه‌های یوسف و سکوت محض حلیه در این تاریکی همه را جان به لب کرده بود؛ می‌ترسیدم عباس از دست‌مان رفته باشد که حتی جرأت نمی‌کردم نور را سمتش بگیرم. عمو پشت سر هم صدایش می‌کرد و من در شعاع نور دنبالش می‌گشتم که خمپاره بعدی در کوچه منفجر شد. وحشت بی‌خبری از حال حلیه با این انفجار، در و دیوار دلم را در هم کوبید و شیشه جیغم در گلو شکست... ✍️نویسنده: ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TrighAhmad