🔰 معارف مهدوی از منظر امام خامنه ای (مدظله العالی)
🍁 در ادبیّات نظامی یک چیزی داریم به نام «آمادهباش»؛ انتظار یعنی «آمادهباش»! باید «آمادهباش» باشیم. انسان مؤمن و منتظر، آنکسی است که در حال «آمادهباش» است.
اگر امام شما که مأمورِ به ایجاد عدالت و استقرار عدالت در کلّ جهان است، امروز ظهور بکند، باید من و شما آماده باشیم. این «آمادهباش» خیلی مهم است؛
انتظار به این معنا است. ✅
انتظار به معنای بیصبری کردن و پا به زمین کوبیدن و چرا دیر شد و چرا نشد و مانند اینها نیست،❌
انتظار یعنی باید دائم در حال «آمادهباش» باشید.»✅
📆 ۱۳۹۶/۰۲/۲۰
🌤«اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج»🌤
#نائب_برحق_مولا
@TarighAhmad
#یہمنتظرواقعے🌱
یعنی مهدوی بودن
یعنی عاشقانه زیستن
یعنی، #عشق....!
در قلب، جوشیدن :)
یعنی با لبخند حضرت
ادامه دادن ؛🍒
یعنی:یکزندگیسرشار از نشاط
،شادابی،شانس=توفیق و...
#خوشبختـــی+✨′′′
+ تــــ🙂🌱ــــو...
اینطوری هستی؟!👆🏻 :)
.
.
#تلنگر
••●❥🍃🌸✦🌸🍃❥●••
@TarighAhmad
بسمربالشهدا..❤️
سیدِشهیدانِاهلقلمآوینیبزرگ!
آنکهدروانفسایِپسازجنگنگذاشت
یادوراهِشهیدانفراموششود؛سالروزِشهادتشانگرامیباد!🌿
#شهید_سیدمرتضی_آوینی♡
#سالروز_شهادت🕊
┌───✾❤✾───┐
@TarighAhmad
└───✾❤✾───┘
📌 سلام بهـ همراہاے عزیز ڪانال مون ✋😍
امیدوارم حال ٺڪ ٺڪ ٺون خوب باشهـ
امروز بعد از یهـ فاصلهـ مدٺ زمانے ڪوٺاه ⌚️ دوباره میخایم دور هم خوندن یهـ رمان قشنگ و زیبا رو شروع ڪنیم 📖📚
امیدوارم خوشٺون بیاد دوسٺاے گلم 😊🙏
🔶🔸از این بهـ بعد ساعت شش عصر منٺظرمون باشید 🔶🔸
#خادم_نوشٺ 😁
ہر قصهـ آنے دآرد...
عشق، نفرٺ، سرسخٺے یا ٺسلیمـ...
آنِـ اینـ قصهـ ہمـ ٺنہایے اسٺ؛ نهـ غربٺ ازلے و ناگزیر آدمے زاد، ٺنہایے؛ خود خواسٺہ ایسٺ ڪهـ آدمہآ در آنـ زخم ہآیشآنـ را پنہآنـ ڪنند و غصهـ ہایشآنـ را پوشیده با خود ببرند...
روایٺ آدم ہایے ڪہ سہم بیشٺرےِ از رنج بر میدارند!
و ڪسے را شریڪ زخمـ ہا و گریهـ ہایشانـ نمیڪند.
اینڪ نآحِـــ♫ـــــله💙 بہآنهـ اے شد ٺا قدم بر خانهـ ے بزرگِ قلبِ شما بر داریمـ...
و شمآ را بآ گوشهـ اے از اینـ رنج و ٺنہآیی ہمرآه سازیم...
نآحِـــ♫ـــــله💙 راہلهـ اے اسٺ ڪہ سآلیانِ سال با او ہمراه بودیم و ہمینڪ در دسٺ ٺحریر اسٺ...
امید اسٺ ڪہ ٺوانسٺهـ بآشیم گوشهـ اے از این صراطِ سوےِ حق را بهـ ٺصویر ڪشیده باشیمـ.
ٺشکر از ہمرآہیٺآن...
#ڪلامـ_نویسنده
💙✨💙✨💙✨💙
✨💙✨💙✨
💙✨💙
✨
💎 نآحِـــ🍃ـــــله 🖋
#قسمٺ_اول
با باد سردی ک تو صورتم خورد لرزیدم و دوطرف سوییشرتم و محکم تر جمع کردم...
همینطور که سعی میکردم قدمامو بلندتر وردارم زیر لب به آسمون و زمین غر میزدم
حالا ی روز که من بدبخت باید پیاده برم کلاس، هوا انقدر سرد شده...
لباس گرم ترم نپوشیدم لااقل.
مسیر هم که تاکسی خور نیس
اه اه اه
کل راهو مشغول غر زدن بودم
انقدر تند تند قدم برمیداشتم ک نفسام ب شماره افتاد
دیگه نزدیکای خونه معلمم بودم کوچه ی تاریک و که دیدم یاد حرف بابام افتادم که گفته بود
اینجا خطرناکه سعی کن تنها نیای
با احتیاط قدم ور میداشتم
یخورده که گذشت حس کردم یکی پشت سرمه وقدم ب قدم همراهم میاد
به خیال اینکه توهم زدم بی تفاوت به راهم ادامه دادم اما هر چی بیشتر میرفتم این توهم جدی تر از ی توهم ب نظر میرسید
قدمامو تند کردم و به فرض اینکه یه ادم عادیه و داره راه خودشو میره و کاری با من نداره برگشتم عقب تا مطمئن شم
بدبختانه درست حدس نزده بودم
از شدت ترس سرگیجه گرفتم
اب دهنم و به زحمت قورت دادم وسعی کردم نفسای عمیق بکشم
تا خواستم فرار و بر قرار ترجیح بدم و در برم یهو یه دستی محکم نشست رو صورتم و کشیدم عقب هرکاری کردم دستش و از رو دهنم ور دارم نشد
چاقوشو گذاش رو صورتم و در گوشم گفت :هییییس خانوم خوشگلهه تو که نمیخوای صورتت شطرنجی شه ها ؟
لحن بدش ترسم و بیشتر کرد
از اینهمه بد بیاری داشت گریه ام میگرفت
خدایا غلط کردم اگه گناهیی کردم این بارم ببخش منو . از دست این مردتیکه نجاتم بده
اخه چرا اینجا پرنده پر نمیزنه ؟؟
چسبوندم به دیوار و گفت :یالا کوله ات و خالی کن
با دستای لرزون کاری ک گفت و انجام دادم
وسایل و ک داشتم میریختم پایین
چشم خورد ب اینه شکسته تو کیفم
ب سختی انداختمش داخل استینم
کیف پولم و گذاشت تو جیبش
بقیه چیزای کیفمم ی نگا انداخت و
با نگاهی پر از شرارت و چشایی ک شده بودن هاله خون سرتا پام و با دقت برانداز میکرد
چسبید بهم
از قیافه نکرش چندشم شد
دهنش بوی گند سیگار میداد
با پشت دستش صورتم و لمس کرد و گفت:جوووون
حس کردم اگه یه دیقه ی دیگه تو این وضع بمونم ممکنه رو قیافه نحسش بالا بیارم
اب دهنمو جمع کردم و تف کردم تو صورتش
محکم با پشت دست کوبید تو دهنم
و فکم و گرفت و گفت: خوبه خوشم میاد از دخترای این مدلی
داشتم فکر میکردم یه ادم چوب کبریت مفنگی چجوری میتونی انقدر زور داشته باشه
فاصله امون داشت کم تر میشد
با اینکه چادری نبودم و حجابم با مانتو بود ولی تا الان هیچ وقت ب هیچ نامحرمی انقدر نزدیک نشده بودم
از عذابی که داشتم میکشیدم
بغضم ترکید و زدم زیر گریه ولی نگاه خبیثش هنوز مثه قبل بود
آینه رو تو دستم گرفتم
وقتی دیدم تو ی باغ دیگه اس از فرصت استفاده کردم و با تمام زور ناچیزم آینه رو از قسمت تیزیش کشیدم رو کمرش صدای آخش بلند شد
دیگه صبر نکردم ببینیم چی میشه با تمام قدرت دوییدم
از شانس خیلی بدم
پاهام به یه سنگ گنده گیر کرد و با صورت خوردم زمین
دیگه نشد بلند شم بهم رسیده بود
به نهایت ضعف رسیدم و دیگه نتونستم نقش دخترای شجاع و بازی کنم
گریه ام ب هق هق تبدیل شده بود
هم از ترس هم از درد
اینبار تو نگاهش هیچی جز خشم ندیدم
بلندم کرد و دنبال خودش کشوند
هرچی فحشم از بچگی یاد گرفته بود و نثارم کرد
همش چهره ی پدرم میومدم تو ذهنم و از خودم بدم میومد
مقاومت کردم ،از تقلاهای من کلافه شده بود
چاقوش و گذاشت زیر گلوم و گفت : دخترجون من صبرم خیلی کمه میفهمی ؟ خیلی کم
یهو ....
📝 #ادامهـ_دارد
🔸#بهـ_قلمـ_غینـ_میمـ_و_فاء_دآل 🔶
┄•●❥ @TarighAhmad
✨
💙✨💙
✨💙✨💙✨
💙✨💙✨💙✨💙
💙✨💙✨💙✨💙
✨💙✨💙✨
💙✨💙
✨
💎 نآحِـــ🍃ـــــله 🖋
#قسمت_دوم
ی صدایی از پشت سرش بلند شد
(صبر منم خیلی کمه)
با شنیدن این صدا دلم اروم شد ولی اشکام بی اختیار رو گونه ام جاری بود
ولم کرد ی نگاه ب پشت سرش انداخت
وقتی کنار رفت تازه متوجه شدم صدای کی بود
صاحب صدا قبل اینکه این آشغال فرار کنه یقش و گرفت و کوبید زمین
دستش درد نکنه تا جون داش زدتش..
اون پسری هم که باهاش بود یه قدم اومد جلو ...
ترسیدم ...خودمو کشیدم عقب
ی دستمال گرفت سمتم
با تعجب به زاویه دیدش نگاه میکردم
سرشو گرفته بود اون سمت خیابون
دستاش از عصبانیت میلرزید
مزه ی شورِ خون و رو لبم حس کردم
لبم بخاطر ضربه ای که زده بود پاره شده بودو خونریزی میکرد.
دستمالو ازش گرفتمو تشکر کردم.
ازم دور شد.
اون یکی دوستش اومد جلو ...
جلو حرف زدنمو گرف
_نامرد در رفت وگرنه میکشتمش ...
بابا مگه ناموس ندارین خودتون ...
رو کرد به منو ادامه داد
شما خوبین ؟
جاییتون که آسیب ندید ...؟
ازش تشکر کردمو گفتم که
نه تقریبا سالمم چیزیم نشده ...
هنوز به خاطر شوکی که بم وارد شد از چشاماشک میومد انگار کنترلشون دست خودم نبود
دستمال و گذاشتم رو جای دستای کثیفش...
اه چقدر از خودم بدم اومد
پسره ادامه داد
_ما میتونیم برسونیمتون
سعی کردم آروم باشم
+نه ممنون مزاحمتون نمیشم خودم میرم
_تعارف میکنین ؟
+نه !
پسره باشه ای گفت و رفت سمت دوستش ...
همین طور که کتاباو وسایلامو از رو زمین جمع میکردم به زور پاشدم که لباسامو که پر از خاک شده بود بتکونم
به خودم لعنت فرستادم که چرا
گذاشتم برن ...
وای حالا چجوری دوباره این همه راهو برم
اگه دوباره ...
حتی فکرشم وحشتناکه ....
اه اخه تو چرا بیشتر اصرار نکردی که من قبول کنم .
مشغول کلنجار رفتن با خودم بودم که دیدم یهو یه اِل نود وایستاده جلوم
توشو نگاه کردم دیدم دیدم همونایین که بهم کمک کردن .
کاش از خدا یه چی دیگه میخواسم ...
همون پسره دوباره گف میرسونیمتون ...
بدون اینکه دیگه چیزی بگه پریدم تو ماشین ...
تنم میلرزید
خون خشکیده رو لبمو با دستمال پاک کردم .
چند بار دیگه دست به سر و روم کشیدم که عادی به نظر برسم.
وای حالا نمیدونم اگه مامان اینا رو ببینم چی بگم
دوباره همون پسره روشو کرد سمت صندلی عقب و ازم ادرس خونمونو پرسید .
اصلا نمیدونم چی گفتم بهش
فقط لای حرفام فهمیدم گفتم
شریعتی اگه میشه منو پیاده کنین ...
با تعجب داشت به من نگاه میکرد که اون دوستش که در حال رانندگی بود یقه لباسشو کشید و روشو کرد سمت خودش.
کل راه تو سکوت گذشت...
وقتی رسیدیم شریعتی تشکر کردمو پیاده شدم ...
حتی بدون اینکه چیزی تعارف کنم ...اصلا حالم خوب نبود .
دائم سرم گیج میرفت .
همش حالت تهوع داشتم .
به هر زوری شده بود خودمو رسوندم خونه...
📝 #ادامهـ_دارد
🔸#بهـ_قلمـ_غینـ_میمـ_و_فاء_دآل 🔶
┄•●❥ @TarighAhmad
✨
💙✨💙
✨💙✨💙✨
💙✨💙✨💙✨💙
•✧💚✧•
هیــچ جمـعهایی دلگــیر نیست...!
مگـر منتظر باشی و...
.
.
.
خبری ازش نباشه💔
#جمعههایانتظار😔💔
╭─🌸─═✨🦋✨═─🌸─
@Tarighahmad
╰─🌸─═✨🦋✨═─🌸─╯
#خلاصه_نویس_جلسه_پنجم پارت 5
❤️🍀
🔹آدم هایی که نمیخوان ناراحتی های زندگی رو بپذیرن خدا اونها رو در جهنم جاویدان میکنه.
🔹انسان باید در مقابل رنج هایی که خدا بهش میده رضایت بده.
🍃🌱↷
『@TarighAhmad』
🍃🌸
شدھ با
عکسکسے
حرفدلٺࢪابزنے؟!
ودلتࢪا
بہهمینشیوھ
تسلابدهے...
#رفیق_شهیدم 🌱✨
❁❁═༅═🍃🌸🍃═ ═❁❁
@TarighAhmad
❁❁═༅ ═🍃🌸🍃═ ═❁❁
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
بسمربالشهدا..❤️ سیدِشهیدانِاهلقلمآوینیبزرگ! آنکهدروانفسایِپسازجنگنگذاشت یادوراهِشه
شهیدسیدمرتضےآوینے:💕
دیندار آن است که در کشاکش بلا
دیندار بماند وگرنه در هنگام راحت
وفراغت وصلح چه بسیارنداهل دین ...
#سالروز_شهادت_مبارڪ🎈
#صلواتی_هدیه_ڪنیم📿
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
@TarighAhmad
#آیه_گرافی°•☁️🌱•°
اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ»؛
بدانید خداوند بین انسان و قلب او
حائل مى شود
انفال،۲۴
@Tarighahmad
🌸اَللّهُمَ ارزُقنا تَوفیقَ الطّاعَه
و بُعدَ المَعصِیه
و صِدق النِّیه
و عِرفانَ الحُرمَه 🦋🍃
🌺وَاملَا قُلوبَنا 💕بِالعِلم وَ المَعرفَه
وَاغضُض اَبصارَنا 👀عَنِ الفُجورِ و الخِیانه
وَاسدُد اَسماعَنا👂 عَن اللّغوِ والغِیبه
و علی مَرضَی المُسلمینِ بِالشِفاءِ و الرّاحَه
و عَلی الشَّبابِ بِالاِنابَهِ والتَّوبَه🤲
۲۱ ♤فروردین ♤شنبه
ذکر روز:
☆ یا ربَّ العالَمین ☆
•┄═•🌤•═┄•
@TarighAhmad
•┄═•🌤•═┄•
⭕️امام صادق علیه السلام فرمودند :
🌸 مَنْ مَاتَ مِنْكُمْ عَلَى هَذَا اَلْأَمْرِ مُنْتَظِراً كَانَ كَمَنْ هُوَ فِي اَلْفُسْطَاطِ اَلَّذِي لِلْقَائِمِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ .
🍀 هرکس از شما در حال انتظار بر این امر (انتظار فرج) از دنیا رود همانند کسی است که در سرا پرده خاص امام مهدی علیه السلام باشد
📚غیبت نعمانی باب ۱۱ حدیث ۱۵
#امام_زمان
#بحق_الزینب_اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🔺 ظهور بسیار نزدیک است
#مهدویت
🍃💚|@TarighAhmad
[ #حضرتمحمد{صݪےاللهعݪیہوآݪہوسݪم}مۍفرمایَند: ]📿
هر ڪس ڪار آخرتش را درست ڪند ، خداوند ڪار دنيايش را بـراۍ او درست مےنمايد...!✨🌍
📚منبع| غرراݪحڪم ، حدیث۸۸۵۷
📚| بحارالأنوار ، جݪد۷۲ ، صفحہ۳۰۵ ، حدیث۵۱
#اللﮩـمعجـللولیـڪالفـرج♥️
#شنبههاےمحمدے 💚
┈┈••✾❀🌙❀✾••┈┈
@TarighAhmad
┈┈••✾❀🌙❀✾••┈┈
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
[ #حضرتمحمد{صݪےاللهعݪیہوآݪہوسݪم}مۍفرمایَند: ]📿 هر ڪس
🌸🍃خوش است ورد زبانت شود به حال حیات
ز ما به
🌺🍃 احمد و محمود و مصطفی
صلوات
✨ اللهم صل علی محمّد وال محمّد و عجل فرجهم ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
#احکام ↲ سوالاتِ_شما💕
.
•| یکسوالِاساسی :
.
•| اگـر لا اِکراهَ فِي الدّین
•| پسچراحجابِاجبارے؟!
.
°| پاسخے فوق العادھ براے
°|علتِ #حجاب_اجباری/🚨/
.
|🎞| توجه : این #ڪلیپ
از حجمِکمے برخوردار اسٺ!
در نتیجــــہ : ↓🎈
#توصیکم_بشدت ''🚦<
#ریحانہ 💕|~
✾✾✾══♥️══✾✾✾
@TarighAhmad
✾✾✾══♥️══✾✾✾
📍توییتی معنادار از دکتر سعید محمد
✍دولت جوان انقلابی در زمین سنگلاخ سیاسیون بی تقوا در حال جوانه زدن است.
هر چند درختان فرتوت این جوانه را احاطه کرده اند ولی باران رحمت خدا و آفتاب زیبای ولایت برای رویش آن کافیست .
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
@TarighAhmad
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
#تلنگر ✨
#سخن_بزرگان✋🏻🌱
یڪباردرجوانے
درخانوادهبداخلاقےڪردم،
درعالممعنابہمنگفتند:
بیستسالنالہهایِتـوبےاثرشد…!💔
-آیتاللهسعادتپرور(ره)
••●❥🍃🌸✦🌸🍃❥●••
@TarighAhmad
دیشب سر سفره شام بودیم
یهو واسه گوشی ام که روی اوپن بود ، پی ام اومد ؟ . . .
بابام گفت بشین من میرم تا ببینم کیه و چی پیام داده . . .
اما من سریع بلند شدم و قبل از اینکه پدرم بخودش حرکتی بده ، رفتم سمت گوشی
متن را که خوندم ، دیدم بابام برام اس داده و نوشته که : حالا که پا شدی ، آب بیار سر سفره😐😐
یعنی هیتلر تو جنگاش اینجوری مغزش کار نمیکرد😂😂😂😂😂😂😂
#بخندمؤمن
✾✾✾══😂══✾✾✾
@TarighAhmad
✾✾✾══😂══✾✾✾
#پندانه
#گذشته_درگذشته...
من برای گذشته هیچ کاری نمیتوانم بکنم.
اگر شما تمامِ علم و علمای جهان را هم جمع کنیدحتی نمی توانید لباسی را که دیشب در مهمانی پوشیده بودید را عوض کنید و یک لباس دیگر بپوشید
تمام شد و رفت.
وقتی هیچ کس
نمیتواند هیچ کاری برای گذشته بکند
چرا آدم باید در گذشته بماند؟
از گذشته باید آموخت
نباید به آن آویخت.
گذشته برای آموزش است
نه برای سرزنش...
╔═∞══๑ღ💌ღ๑══∞═╗
@TarighAhmad
╚═∞══๑ღ💌ღ๑══∞═╝
امام خامنه ای:
"ملت ما، از يك آرمان و از يك حقيقت مقدّس دفاع كرد؛
دليلش هم اين است كه كسى كه در رأس اين دفاع بود،
از همه ى مردم كشور ما معنوى تر و الهى تر و خدايى تر و محبوبتر بود.
اين طور نبود كه فرمانده، يك آدم معمولى يا يك نظامى باشد؛ نه؛ عارفترين فرد كشور ما، فرمانده ى اين جنگ بود و فرماندهى هم ميكرد.
شما در اين كشور چه كسى را سراغ داريد كه بيشتر از امام، با مقامات عالى معنوى، عرفانى آشنا باشد"؟
#نائب_برحق_مولا
29/ 06/ 1372
@TarighAhmad
⭕️ فرازی از مناجات شعبانیه
🍃 وَ اَبلَیتُ شَبابی
🍃 فی سَکرَتِ التَّباعُدِ منک
💫 و فرسودم جوانی ام را ،
در مستیِ دور از تو....😔
#مناجات_شعبانیه
...•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•....
@TarighAhmad
....•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•....
#آیه_گرافی•|🌈|•
« مَن اَخافَ اللّه
اَخاٰفَ اللّه مِنهُ کُلِ شیء
هرکس از خدا ترسید خدا همه چیز را از اون میترساند
و مَن لَم یَخاف اللّه
اَخافه اللّه من کُل شیء
و هرکس از خدا نترسید خدا اورا از همه چیز میترساند!:) »
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
@TarighAhmad
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••