✍️#دمـــشق_شهــر_عــشــ♥️ــق (رمان)
#قسمت_سی_و_نهم
💠 مصطفی چندقدم دورتر ایستاده و زیرچشمی تمام حواسش به تماس من و ابوالفضل بود و همان اضطرابی که از لرزش صدای ابوالفضل میشنیدم در چشمان #نگران او میدیدم.
هنوز نمیدانستم چه عکسی در موبایل آن #تکفیری بوده و آنها بهخوبی میدانستند که ابوالفضل التماسم میکرد :«زینب! توروخدا دیگه نذار کسی تو رو ببینه تا بیاید زینبیه پیش خودم! من نذاشتم بری #تهران، مجبور شدم ۶ ماه تو داریا قایمت کنم، ولی دیگه الان کاری از دستم برنمیاد! امشب رو تحمل کن، ارتش داره میاد سمت #داریا.»
💠 و همین یک شب داشت جان ابوالفضل و مصطفی را میگرفت که ابوالفضل مرتب تماس میگرفت و مصطفی تا صبح نخوابید و فقط دورم میچرخید.
مادرش همین گوشه #صحن، روی زمین دراز کشیده و از درد و ترس خوابش نمیبرد. رگبار گلوله همچنان شنیده میشد و فقط دعا میکردیم این صدا از این نزدیکتر نشود که اگر میشد صحن این #حرم قتلگاه خانوادههایی میشد که وحشتزده خود را از خانه تا حرم کشانده و پناهنده #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) شده بودند.
💠 آب و غذای زیادی در کار نبود و از نیمههای شب، زمزمه کم آبی در #حرم بلند شد. نزدیک سحر صدای تیراندازی کمتر شده بود، تکیه به دیوار حرم، تمام بدنم درد میکرد و دلم میخواست خوابم ببرد بلکه وحشت این شب طولانی تمام شود.
چشمم به پرچم سبز حرم در روشنای لامپ مهتابی روی گنبد مانده و انگار حضرت برایم لالایی میخواند که خواب سبکی چشمان خستهام را در آغوش کشید تا لحظهای که از آوای #اذان حرم پلکم گشوده شد.
💠 هنوز میترسیدم که با نگاهم دورم گشتم و دیدم مصطفی کنارم #نماز میخواند. نماز خواندنش را زیاد دیده و ندیده بودم بعد از نماز گریه کند که انگار تنگنای این محاصره و سنگینی این امانت طاقتش را تمام کرده بود.
خواست به سمتم بچرخد و نمیخواستم خلوتش را خراب کنم که دوباره چشمانم را بستم تا خیال کند خوابم و او بیخبر از بیداریام با پلکهایم نجوا کرد :«هیچوقت نشد بگم چه حسی بهت دارم، اما دیگه نمیتونم تحمل کنم...»
💠 پشت همین پلکهای بسته، زیر سرانگشت #عشقش تمام تارهای دلم به لرزه افتاده و میترسیدم نغمه احساسم را بشنود که صدایش را بلندتر کرد :«خواهرم!»
نمیتوانستم چشمانم را به رویش بگشایم که گرمای عشقش ندیده دلم را آتش میزد و او دوباره با #مهربانی صدایم زد :«خواهرم، نمازه!»
💠 مژگانم را از روی هم بلند کردم و در قاب گنبد و گلدسته، صورتش را دیدم و چشمانی که دل نداشتند نگاهم را ببینند و خجالتی به زیر افتادند.
از همان چشمان به زیر افتاده، بارش عشقش را میدیدم و این خلوت حالش را بههم ریخته بود که #آشفته از کنارم بلند شد و مادرش را برای نماز صدا زد.
💠 تا وضوخانه دنبالمان آمد، با چشمانش دورم میگشت مبدا غریبهای تعقیبم کند و تحمل این چشمها دیگر برایم سخت شده بود که نگاهم را از هر طرف میکشیدم مبادا عطر عشقش مستم کند.
آفتاب بالا آمد و خبری از رسیدن نیروهای ارتش نبود مگر رگبار گلولهای که تن و بدن مردم را میلرزاند.
💠 مصطفی لحظهای نمینشست، هر لحظه تا درِ #حرم میرفت و دوباره برمیگشت تا همه جا زیر نظرش باشد و ابوالفضل دلی برایش نمانده بود که در تماس آخر، ردّ پای اشک را روی صدایش دیدم :«زینب جان! نمیترسی که؟»
و مگر میشد نترسم که در همهمه مردم میشنیدم هر کسی را به اتهام #تشیّع یا حمایت از دولت سر میبرند و سر بریده سیدحسن را به چشمم دیده بودم تا سه روز بعد که ذخیره آب و غذای حرم و خانوادهها تمام شد.
💠 دست #مدافعان خالی و مراقبت از همین امانت جان مصطفی را گرفته بود که خبر ورود ارتش به #داریا در حرم پیچید. ابوالفضل بلافاصله تماس گرفت تا بیمعطلی از داریا خارج شویم که میدانست این آتش اگر دوباره شعله بگیرد خاکستر داریا را به باد خواهد داد.
حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) و پیکر سیدحسن در داریا بود که با هر قدم، مصطفی جان میداد و من اشکهایم را از چشمانش مخفی میکردم تا کمتر زجرش دهم.
💠 با ماشین از محدوده حرم خارج شدیم و تازه میدیدیم کوچههای داریا #مقتل مردم شده است. آنهایی که فرصت نکرده بودند جایی پنهان شوند یا به حرم بیایند، در همان میان خیابان سلاخی شده و پیکرهای پاره پاره و غرق به خون هر جا رها شده بود.
مصطفی خیابانها را به سرعت طی میکرد تا من و مادرش کمتر جنازه مردم #مظلوم داریا را ببینیم و دلش از هم پاشیده بود که فقط زیر لب خدا را صدا میزد. دستههای ارتش در گوشه و کنار شهر مستقر شده و خبرنگاران از صدها جسدی که سه روز در خیابان مانده بود، فیلمبرداری میکردند...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
✍️#دمـــشق_شهــر_عــشــ♥️ــق (رمان)
#قسمت_چهلم
💠 آخرین صحنه شهر زیبا و سرسبز #داریا، قبرستانی بود که داغش روی قلبمان ماند و این داغ با هیچ آبی خنک نمیشد که تا #زینبیه فقط گریه کردیم.
مصطفی آدرس را از ابوالفضل گرفته و مستقیم به خیابانی در نزدیکی حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) رفت. ابوالفضل مقابل در خانهای قدیمی ایستاده و با نگاهش برایم پَرپَر میزد که تا از ماشین پیاده شدم، مثل اینکه گمشدهاش را پیدا کرده باشد، در آغوشم کشید.
💠 در این سه روز بارها در دلم رؤیای دیدارش را به قیامت سپرده بودم و حالا در عطر ملیح لباسش گریههایم را گم میکردم تا مصطفی و مادرش نبینند و بهخوبی میدیدند که مصطفی از #شرم قدمی عقبتر رفت و مادرش عذر تقصیر خواست :«این چند روز خیلی ضعیف شده، میخواید ببریمش دکتر؟»
و ابوالفضل از حرارت پیشانیام تب تنهاییام را حس میکرد که روی لبش لبخندی نشست و با لحنی دلنشین پاسخ داد :«دکترش حضرت زینبه (علیهاالسلام)!»
💠 خانهای دو طبقه برایمان تهیه کرده بود و میدانست چه #بهشتی از این خانه نمایان است که در را به رویمان گشود و با همان شرینزبانی ادامه داد :«از پشت بام حرم پیداس! تا شما برید تو، من میبرمش #حرم رو ببینه قلبش آروم شه!»
نمیدانستم پشت این نسخه، رازی پنهان شده که دستم را گرفت و از راه پله باریک خانه، پا به پای قامت شکستهام تا بام آمد.
💠 قدم به بام خانه نهادم و خورشید حرم در آسمان آبی #دمشق طوری به دلم تابید که نگاهم از حال رفت. حس میکردم گنبد حرم به رویم میخندد و #حضرت_زینب (علیهاالسلام) نگاهم میکند که در آغوش عشقش قلبم را رها کردم.
از هر آنچه دیده بودم برای حضرت شکایت میکردم و بهخدا حرفهایم را میشنید، اشکهایم را میخرید و ابوالفضل حال دیدنیِ دلم را میدید که آهسته زمزمه کرد :«آروم شدی زینب جان؟»
💠 به سمتش چرخیدم، پاسخ سوالش را از آرامش چشمانم گرفت و تیغی در گلویش مانده بود که رو به حرم چرخید تا سوز صدایش را پنهان کند :«این سه روز فقط #حضرت_زینب (علیهاالسلام) میدونه من چی کشیدم!»
و از همین یک جمله درددل خجالت کشید که دوباره نگاهم کرد و حرف را به هوایی دیگر بُرد :«اونا عکست رو دارن، اون روز تو بیمارستان کسی که اون زن #انتحاری رو پوشش میداده، تو رو دیده. همونجا عکست رو گرفتن.»
💠 محو نگاه سنگینش مانده بودم و او میدید این حرفها دل کوچکم را چطور ترسانده که برای ادای هر کلمه جان میداد :«از رو همون عکس ابوجعده تو رو شناخته!»
و نام ابوجعده هم ردیف حماقت و بیغیرتی سعد بود که صدایش خش افتاد :«از همون روز دنبالته. نه به خاطر انتقام زنش که تو لو دادی و تا الان حتماً اعدام شده، به خاطر اینکه تو رو با یه #سپاهی ایرانی دیدن و فکر میکنن از همون شبی که سعد تو رو برد تو اون خونه، جاسوس سپاه بودی. حالا میخوان گیرت بندازن تا اطلاعات بقیه رو ازت دربیارن.»
💠 گیج این راز شش ماهه زبانم بند آمده بود و او نگاهش بین من و #حرم میچرخید تا لرزش چشمانم بند زبانش نشود و همچنان شمرده صحبت میکرد :«همون روز تو فرودگاه بچهها به من خبر دادن، البته نه از دمشق، از #تهران! ظاهراً آدمای تهرانشون فعالتر بودن و منتظر بودن تا پات برسه تهران!»
از تصور بلایی که تهران در انتظارم بود باز هم رنگش پرید و صدایش بیشتر گرفت :«البته ردّ تو رو فقط از #دمشق و از همون بیمارستان و تو تهران داشتن، اما داریا براشون نقطه کور بود. برا همین حس کردم امنترین جا برات همون داریاست.»
💠 از وحشتی که این مدت به تنهایی تحمل کرده بود، دلم آتش گرفت و او میدید نگاهم از نفس افتاده که حال دلم را با حکایت مصطفی خوش کرد :«همون روز از فرودگاه تا بیمارستان آمار مصطفی رو از بچههای دمشق گرفتم و اونا تأییدش کردن. منم همه چی رو بهش گفتم و سفارش کردم چشم ازت برنداره. فکر میکردم شرایط زودتر از این حرفا عادی میشه و با هم برمیگردیم #ایران، ولی نشد.»
و سه روز پیش من در یک قدمی همین خطر بودم که خطوط صورتش همه در هم شکست و صدایش در گلو فرو رفت :«از وقتی مصطفی زنگ زد و گفت تو داریا شناساییات کردن تا امروز که دیدمت، هزار بار مردم و زنده شدم!»
💠 سپس از همان روی بام با چشمش دور حرم چرخید و در پناه #حضرت_زینب (علیهاالسلام) حرف آخرش را زد :«تا امروز این راز بین من و مصطفی بود تا تو آروم باشی و از هیچی نترسی. برا اینکه مطمئن بودیم داریا تو اون خونه جات امنه، اما از امروز هیچ جا برات #امن نیست! شاید از این به بعد حرم هم نتونی بری!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
#پٌرُْٖوُِفّٰـــــَِـَِـَِـَِـَِـَِـــــاِِّٰیًٍِـَِـَِـَِـَِـَِـَِـَِلٌِْٔ
#ماه_رمضان
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
#لبخــند_حلال (😁)
#لبخــند_بزن_بسیجے (😉✌️)
متن زیر با لحن خلیل نون خ خوانده شود😂👇
خدایاااا مگه نمیگن کرونا اومده
باید فاصله گذاری اجتماعی رعایت شه
چرا پس رعایت نمیکنی هنوز داری مهمونی میگیری😐
من آمادگی نداااااارم
#صرفا_جهت_خنده
#شـــــاد_باشیـــد (🙂😎)
❤️❤️👇👇👇
╔═. ♡♡♡.══════╗
@TrighAhmad
╚══════. ♡♡♡.═╝
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
#لبخــند_حلال (😁) #لبخــند_بزن_بسیجے (😉✌️) متن زیر با لحن خلیل نون خ خوانده شود😂👇 خدایاااا مگه نمی
سلام رفقا شرمنده چند وقتیه دیگه خنده حلال نداشتیم جبران میکنم❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ زیبای دلِ آرام
استاد رائفی پور و حامد زمانی
سیرت و صورت زیبایِ دل آرام مهدی ع چگونه است؟
👌👇👇👇👇👌
@Trighahmad
#ثوابیهویے 🙂🌱•°
همین حالا ســه صلواٺ بهـ نیٺ ظهور
امام زمان بفرسٺ 😍
🌷🕊🌷🕊🌷
🍃"یک روحانی واقعی بود. لیاقتش را داشت که شهید شود. در اصل باید بگویم حق به حق دار رسید...
دغدغه ای جز دین نداشت و اسلام برای او اولویت اول و آخر بود"
💓مکتب شهیدان ادامه دارد✌️
#طلبه_شهید 💟
#شهید_مصطفی_قاسمی 🌹 ♥️طلبههایی که نان شب هم ندارند و در عین حال خم به ابرو نمیآورند، چون به هدف خود پایبندند، به آرمان خود معتقدند و آن را عاشقانه دوست دارند. آرمانها و عقایدی که شاید برای برخی سست و پوچ و بی اساس جلوه کند، اما دیدهایم که یک طلبه با همین آرمانها و عقاید و با ثبات قدم کشور نه، بلکه دنیا را فتح کرده است.♥️
[شهیدطلبه اے ڪه سال قبل به دسٺ اشرار به شهادت رسید💔]
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
🔴 چند #نکته قابل تامل در مورد #حجاب ‼️📢
⬅️ هیچ کس با نام «آزادی» دیوار خانهء خود را برنمی دارد و شبها در حیاطش را باز نمیگذارد.‼️😳
گوهر عفاف و پاکی،کم ارزشتر از پول و جواهرات نیست.🤔
کسی که «کودک عفاف» را جلوی صدها گرگ گرسنه میبرد و به تماشا میگذارد، روزی هم پشت دیوار ندامت،اشک حسرت بر دامن پشیمانی خواهد ریخت.😔
⬅️ حجاب همچون یک توری،مانع ورود حشرات نگاههای مسموم است.🕷🐜🐌 کسی که راه نگاههای مزاحم را میبندد خود را بیشتر «مصون» ساخته است تا «محدود».✅☺️
⬅️ اگر به دختران میآموختند که خوب بودن ارزشمند است،نه داشتن ظاهر،فکر میکنم آنها میتوانستند تعریف بهتری از خودِ واقعیشان ارائه کنند.🙄
اگر درک میکردند که بدنشان به همین شکلی که هست،مشکل ندارد و آنچه آنها را منحصر به فرد میکند شخصیت آنهاست،از دختر بودن خود #احساس_رضایت بیشتری داشتند☺️
#خوشگلی دختر ملاک نیست بلکه خوش عقلی اوست که او را بالا میبرد و باعث برتری او بر دیگران میشود.✅
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
💢آخرین اخبار از تحولات سوریه
🔹به گزارش العالم، منابع سوری از ورود چندین دستگاه خمپاره انداز به پایگاه های نظامی ترکیه در جنوب ادلب خبر دادند.
🔹جنگنده های ائتلاف آمریکایی به صورت گسترده ای بر فراز شهر الشدادی در حومه جنوبی الحسکه به پرواز درآمدند.
🔹منابع معارض سوری از ایجاد چند دستگی و اختلاف میان گروههای تروریستی در سوریه خبر دادند، بر این اساس گروه موسوم به ارتش آزاد حمایت های مالی خود را از گروه تروریستی موسوم به "گردان الرحمن" را به دلیل خودداری این گروه تروریستی از اعزام افراد به لیبی به درخواست ترکیه، قطع کرده است.
منبع:كانال رسمى مقاومت اسلامی نُجَباء
پ ن:ادلب همان استانی است که قتلگاه شهیدعزیزمان شد
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
خیلے از نظراٺ راجب استیڪر بود😁
نڪته بهـ جایـۍ بود |🙄|
تصمیم گرفتیم ڪه بیشتر روۍ ساخت استیڪر تمرڪز ڪنیم |😊✌️|
اگه متن خاصۍ براۍاستیڪرها مد نظرتونهـ باما درمیون بذارید مخصوصا مناسبتۍ ماه رمضون |😉|
پیشاپیش حلول ماه مبارڪ رمضان هم تبریڪ عرض مۍڪنیم |❣|
@Re_n313 🆔
برڪت زِ آسمان مےآید |✨|
صوٺ خوش قرآنــ و اذانــ مےآید|😍|
تبریڪ بهـ مؤمنینِ عاشقــ پیشهـ|❣|
تبریڪ،بهار رمضان مےآید |🍃🌸|
#مناسبتی
...°∞°🌸•❀•🌸°∞°...
@TrighAhmad
...°∞°🌸•❀•🌸°∞°...
•┄❁ #قرار_شبانہ ❁┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرجآقا امامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر شهید
#احمد_مشلب
~┄┅┅✿❀🖤❀✿┅┅┄~
@TrighAhmad
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
🌼عشـق، هرروز بہ تڪرار تو برمے خیـزد
🍃اشڪ هرصبح بہ دیدار تو برمے خیـزد
🌼اے مسافر ، بہ گلاب نگَهَم خواهم شسٺ
🍃گرد و خاڪے ڪہ زِ رُخسار تو برمے خیزد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
🤲 اللّهُمَّ إِنِّي أَفْتَتِحُ الثَّناءَ بِحَمْدِكَ...
خدایا در این ماه مبارک، حال خوشی بندگی خودت را نصیبمان فرما
💠 @Trighahmad
🌺 سادهزیستی شهید بابایی را از این خاطره بفهمید...
#متن_خاطره
ماه رمضان بود. شهید بابایی با خـانواده منزل ما
مهمون بودند. افطار که شد توی سفره خرما، الویه و خورشت گذاشتیم. عباس بهم اعتراض کرد و گفت: آقای رحیمی! شما که الویه درست کردین، دیگه چه نیازی به خورشت بود؟!!! بعد هم با ذکرِ حدیثی تذکر دادند که بیشتر از یک نوع غذا سرِ سفره نباشه ...
.
🌺خاطرهای از زندگی خلبان شهید عباس بابایی
••••♡🌺@Trighahmad 🌺♡••••
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
فرازی از دعای ۴۴ صحیفه سجادیه
✨ستایش برای خداست که ماه خود ، "ماه رمضان" را از جمله راه های احسان قرار داد
✨که ماه روزه، ماه اسلام، ماه پاکیزه گی از آلودگی ها، ماه رها شدن ازگناه و ماه شب زنده داری است♡
💖خدایا بر محمد و خاندانش درود فرست
و ما را بیاموز که چگونه فضیلت این ماه را بشناسیم و حرمتش را بزرگ شماریم
•••♧🇮🇷🇱🇧♧•••
💞👇👇👇💞
@Trighahmad
.
فضای مجازی میتواند
هم سکویِ #پرواز باشد،
و هم #مرداب شیطان!🔥
خط قرمزهای
#خدا برای حفاظت از ماست!🍃
#خدایمهربانم :)🤲😔
فضاے مجازے را حقیقے بگیریم👌
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
پشٺ ڪردم بہ گناهـــ❌
پاڪ شوم در رمضانـــ🌸
همہ ترڪم بڪننـد😔
عیبـــ ندارد تو بمـــانـــ😍
#اربابم_حسین
#همه_میرن
#فقط_تومیمونے_آقاجانم
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
کانال شهید احمدمشلب ✨🌟✨🌟✨
گویند که از دامن زن مَرد به معراج رسد
بر دامن پاکِ مادرِ شهیدان صلوات
#احمد مشلب
# رفیق شهیدم
•••🌿🌺@Trighahmad 🌺🌿•••
🕊
لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا الّا وُسعَها...
خداوند هیچکس را جز به اندازه توانش تکلیف نمیکند.
#قطرهایازدریایِنور🌊
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج💕
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
#جعبه_مناجات 🎁
این ۳۰ تا ڪارو هر ڪدومو رو برگه مے نویسیم 📝
و میندازیم تو جعبه ایۍ ڪہ حالا داریم یا درست مےڪنیم یا هرچۍڪه حالت جعبه داشته باشه 👌
(مهم نیسٺ زیاد که جعبه چه شڪل وشمایلے داره)
ماه رمضان ۳۰ روزه هستش
روزۍ یه برگهـ شانسۍ برمۍ داریم
و انجام میدیم 😉
[بستگے داره رزق اون روزمون چۍ باشه؟!😍]
*از روایات و افڪار شیخ حبیب ڪاظمی*
#از_همین_امروز_شروعکن
#طرح_معنوے
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad