eitaa logo
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
1.6هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
79 فایل
[امیــرالعـشقـ❣ والرضــوان] شہــیداحــمدمحمــدمشلبــ🌸🍃 نفرہفــ7ـٺم ٺڪنولوژےاطلاعــاٺ📱 ملقـــب بهـ شہیدBMWســوار🚘 لقبـ جہادےغــریب طوســ💔 ولادٺ1995 🤱 شہادٺ 2016 🖤 شرایطمونه😍 : @sharayet_tarigh
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️♥️ــق (رمان) 💠 مصطفی چندقدم دورتر ایستاده و زیرچشمی تمام حواسش به تماس من و ابوالفضل بود و همان اضطرابی که از لرزش صدای ابوالفضل می‌شنیدم در چشمان او می‌دیدم. هنوز نمی‌دانستم چه عکسی در موبایل آن بوده و آن‌ها به‌خوبی می‌دانستند که ابوالفضل التماسم می‌کرد :«زینب! توروخدا دیگه نذار کسی تو رو ببینه تا بیاید زینبیه پیش خودم! من نذاشتم بری ، مجبور شدم ۶ ماه تو داریا قایمت کنم، ولی دیگه الان کاری از دستم برنمیاد! امشب رو تحمل کن، ارتش داره میاد سمت .» 💠 و همین یک شب داشت جان ابوالفضل و مصطفی را می‌گرفت که ابوالفضل مرتب تماس می‌گرفت و مصطفی تا صبح نخوابید و فقط دورم می‌چرخید. مادرش همین گوشه ، روی زمین دراز کشیده و از درد و ترس خوابش نمی‌برد. رگبار گلوله همچنان شنیده می‌شد و فقط دعا می‌کردیم این صدا از این نزدیک‌تر نشود که اگر می‌شد صحن این قتلگاه خانواده‌هایی می‌شد که وحشتزده خود را از خانه تا حرم کشانده و پناهنده (علیهاالسلام) شده بودند. 💠 آب و غذای زیادی در کار نبود و از نیمه‌های شب، زمزمه کم آبی در بلند شد. نزدیک سحر صدای تیراندازی کمتر شده بود، تکیه به دیوار حرم، تمام بدنم درد می‌کرد و دلم می‌خواست خوابم ببرد بلکه وحشت این شب طولانی تمام شود. چشمم به پرچم سبز حرم در روشنای لامپ مهتابی روی گنبد مانده و انگار حضرت برایم لالایی می‌خواند که خواب سبکی چشمان خسته‌ام را در آغوش کشید تا لحظه‌ای که از آوای حرم پلکم گشوده شد. 💠 هنوز می‌ترسیدم که با نگاهم دورم گشتم و دیدم مصطفی کنارم می‌خواند. نماز خواندنش را زیاد دیده و ندیده بودم بعد از نماز گریه کند که انگار تنگنای این محاصره و سنگینی این امانت طاقتش را تمام کرده بود. خواست به سمتم بچرخد و نمی‌خواستم خلوتش را خراب کنم که دوباره چشمانم را بستم تا خیال کند خوابم و او بی‌خبر از بیداری‌ام با پلک‌هایم نجوا کرد :«هیچوقت نشد بگم چه حسی بهت دارم، اما دیگه نمی‌تونم تحمل کنم...» 💠 پشت همین پلک‌های بسته، زیر سرانگشت تمام تارهای دلم به لرزه افتاده و می‌ترسیدم نغمه احساسم را بشنود که صدایش را بلندتر کرد :«خواهرم!» نمی‌توانستم چشمانم را به رویش بگشایم که گرمای عشقش ندیده دلم را آتش می‌زد و او دوباره با صدایم زد :«خواهرم، نمازه!» 💠 مژگانم را از روی هم بلند کردم و در قاب گنبد و گلدسته، صورتش را دیدم و چشمانی که دل نداشتند نگاهم را ببینند و خجالتی به زیر افتادند. از همان چشمان به زیر افتاده، بارش عشقش را می‌دیدم و این خلوت حالش را به‌هم ریخته بود که از کنارم بلند شد و مادرش را برای نماز صدا زد. 💠 تا وضوخانه دنبال‌مان آمد، با چشمانش دورم می‌گشت مبدا غریبه‌ای تعقیبم کند و تحمل این چشم‌ها دیگر برایم سخت شده بود که نگاهم را از هر طرف می‌کشیدم مبادا عطر عشقش مستم کند. آفتاب بالا آمد و خبری از رسیدن نیروهای ارتش نبود مگر رگبار گلوله‌ای که تن و بدن مردم را می‌لرزاند. 💠 مصطفی لحظه‌ای نمی‌نشست، هر لحظه تا درِ می‌رفت و دوباره برمی‌گشت تا همه جا زیر نظرش باشد و ابوالفضل دلی برایش نمانده بود که در تماس آخر، ردّ پای اشک را روی صدایش دیدم :«زینب جان! نمی‌ترسی که؟» و مگر می‌شد نترسم که در همهمه مردم می‌شنیدم هر کسی را به اتهام یا حمایت از دولت سر می‌برند و سر بریده سیدحسن را به چشمم دیده بودم تا سه روز بعد که ذخیره آب و غذای حرم و خانواده‌ها تمام شد. 💠 دست خالی و مراقبت از همین امانت جان مصطفی را گرفته بود که خبر ورود ارتش به در حرم پیچید. ابوالفضل بلافاصله تماس گرفت تا بی‌معطلی از داریا خارج شویم که می‌دانست این آتش اگر دوباره شعله بگیرد خاکستر داریا را به باد خواهد داد. حرم (علیهاالسلام) و پیکر سیدحسن در داریا بود که با هر قدم، مصطفی جان می‌داد و من اشک‌هایم را از چشمانش مخفی می‌کردم تا کمتر زجرش دهم. 💠 با ماشین از محدوده حرم خارج شدیم و تازه می‌دیدیم کوچه‌های داریا مردم شده است. آن‌هایی که فرصت نکرده بودند جایی پنهان شوند یا به حرم بیایند، در همان میان خیابان سلاخی شده و پیکر‌های پاره پاره و غرق به خون هر جا رها شده بود. مصطفی خیابان‌ها را به سرعت طی می‌کرد تا من و مادرش کمتر جنازه مردم داریا را ببینیم و دلش از هم پاشیده بود که فقط زیر لب خدا را صدا می‌زد. دسته‌های ارتش در گوشه و کنار شهر مستقر شده و خبرنگاران از صدها جسدی که سه روز در خیابان مانده بود، فیلم‌برداری می‌کردند... ✍️نویسنده: ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TrighAhmad
✍️♥️ــق (رمان) 💠 آخرین صحنه شهر زیبا و سرسبز ، قبرستانی بود که داغش روی قلب‌مان ماند و این داغ با هیچ آبی خنک نمی‌شد که تا فقط گریه کردیم. مصطفی آدرس را از ابوالفضل گرفته و مستقیم به خیابانی در نزدیکی حرم (علیهاالسلام) رفت. ابوالفضل مقابل در خانه‌ای قدیمی ایستاده و با نگاهش برایم پَرپَر می‌زد که تا از ماشین پیاده شدم، مثل اینکه گمشده‌اش را پیدا کرده باشد، در آغوشم کشید. 💠 در این سه روز بارها در دلم رؤیای دیدارش را به قیامت سپرده بودم و حالا در عطر ملیح لباسش گریه‌هایم را گم می‌کردم تا مصطفی و مادرش نبینند و به‌خوبی می‌دیدند که مصطفی از قدمی عقب‌تر رفت و مادرش عذر تقصیر خواست :«این چند روز خیلی ضعیف شده، می‌خواید ببریمش دکتر؟» و ابوالفضل از حرارت پیشانی‌ام تب تنهایی‌ام را حس می‌کرد که روی لبش لبخندی نشست و با لحنی دلنشین پاسخ داد :«دکترش حضرت زینبه (علیهاالسلام)!» 💠 خانه‌ای دو طبقه برایمان تهیه کرده بود و می‌دانست چه از این خانه نمایان است که در را به رویمان گشود و با همان شرین‌زبانی ادامه داد :«از پشت بام حرم پیداس! تا شما برید تو، من می‌برمش رو ببینه قلبش آروم شه!» نمی‌دانستم پشت این نسخه، رازی پنهان شده که دستم را گرفت و از راه پله باریک خانه، پا به پای قامت شکسته‌ام تا بام آمد. 💠 قدم به بام خانه نهادم و خورشید حرم در آسمان آبی طوری به دلم تابید که نگاهم از حال رفت. حس می‌کردم گنبد حرم به رویم می‌خندد و (علیهاالسلام) نگاهم می‌کند که در آغوش عشقش قلبم را رها کردم. از هر آنچه دیده بودم برای حضرت شکایت می‌کردم و به‌خدا حرف‌هایم را می‌شنید، اشک‌هایم را می‌خرید و ابوالفضل حال دیدنیِ دلم را می‌دید که آهسته زمزمه کرد :«آروم شدی زینب جان؟» 💠 به سمتش چرخیدم، پاسخ سوالش را از آرامش چشمانم گرفت و تیغی در گلویش مانده بود که رو به حرم چرخید تا سوز صدایش را پنهان کند :«این سه روز فقط (علیهاالسلام) می‌دونه من چی کشیدم!» و از همین یک جمله درددل خجالت کشید که دوباره نگاهم کرد و حرف را به هوایی دیگر بُرد :«اونا عکست رو دارن، اون روز تو بیمارستان کسی که اون زن رو پوشش می‌داده، تو رو دیده. همونجا عکست رو گرفتن.» 💠 محو نگاه سنگینش مانده بودم و او می‌دید این حرف‌ها دل کوچکم را چطور ترسانده که برای ادای هر کلمه جان می‌داد :«از رو همون عکس ابوجعده تو رو شناخته!» و نام ابوجعده هم ردیف حماقت و بی‌غیرتی سعد بود که صدایش خش افتاد :«از همون روز دنبالته. نه به خاطر انتقام زنش که تو لو دادی و تا الان حتماً اعدام شده، به خاطر اینکه تو رو با یه ایرانی دیدن و فکر میکنن از همون شبی که سعد تو رو برد تو اون خونه، جاسوس سپاه بودی. حالا می‌خوان گیرت بندازن تا اطلاعات بقیه رو ازت دربیارن.» 💠 گیج این راز شش ماهه زبانم بند آمده بود و او نگاهش بین من و می‌چرخید تا لرزش چشمانم بند زبانش نشود و همچنان شمرده صحبت می‌کرد :«همون روز تو فرودگاه بچه‌ها به من خبر دادن، البته نه از دمشق، از ! ظاهراً آدمای تهران‌شون فعال‌تر بودن و منتظر بودن تا پات برسه تهران!» از تصور بلایی که تهران در انتظارم بود باز هم رنگش پرید و صدایش بیشتر گرفت :«البته ردّ تو رو فقط از و از همون بیمارستان و تو تهران داشتن، اما داریا براشون نقطه کور بود. برا همین حس کردم امن‌ترین جا برات همون داریاست.» 💠 از وحشتی که این مدت به تنهایی تحمل کرده بود، دلم آتش گرفت و او می‌دید نگاهم از نفس افتاده که حال دلم را با حکایت مصطفی خوش کرد :«همون روز از فرودگاه تا بیمارستان آمار مصطفی رو از بچه‌های دمشق گرفتم و اونا تأییدش کردن. منم همه چی رو بهش گفتم و سفارش کردم چشم ازت برنداره. فکر می‌کردم شرایط زودتر از این حرفا عادی میشه و با هم برمی‌گردیم ، ولی نشد.» و سه روز پیش من در یک قدمی همین خطر بودم که خطوط صورتش همه در هم شکست و صدایش در گلو فرو رفت :«از وقتی مصطفی زنگ زد و گفت تو داریا شناسایی‌ات کردن تا امروز که دیدمت، هزار بار مردم و زنده شدم!» 💠 سپس از همان روی بام با چشمش دور حرم چرخید و در پناه (علیهاالسلام) حرف آخرش را زد :«تا امروز این راز بین من و مصطفی بود تا تو آروم باشی و از هیچی نترسی. برا اینکه مطمئن بودیم داریا تو اون خونه جات امنه، اما از امروز هیچ جا برات نیست! شاید از این به بعد حرم هم نتونی بری!»... ✍️نویسنده: ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TrighAhmad
َِـَِلٌِْٔ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TrighAhmad
(😁) (😉✌️) متن زیر با لحن خلیل نون خ خوانده شود😂👇 خدایاااا مگه نمیگن کرونا اومده باید فاصله گذاری اجتماعی رعایت شه چرا پس رعایت نمیکنی هنوز داری مهمونی میگیری😐 من آمادگی نداااااارم (🙂😎) ❤️❤️👇👇👇 ╔═. ♡♡♡.══════╗ @TrighAhmad ╚══════. ♡♡♡.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ زیبای دلِ آرام استاد رائفی پور و حامد زمانی سیرت و صورت زیبایِ دل آرام مهدی ع چگونه است؟ 👌👇👇👇👇👌 @Trighahmad
🙂🌱•° همین حالا ســه صلواٺ بهـ نیٺ ظهور امام زمان بفرسٺ 😍
🌷🕊🌷🕊🌷 🍃"یک روحانی واقعی بود. لیاقتش را داشت که شهید شود. در اصل باید بگویم حق به حق دار رسید... دغدغه ای جز دین نداشت و اسلام برای او اولویت اول و آخر بود" 💓مکتب شهیدان ادامه دارد✌️ 💟 🌹 ♥️طلبه‌هایی که نان شب هم ندارند و در عین حال خم به ابرو نمی‌آورند، چون به هدف خود پایبندند، به آرمان خود معتقدند و آن را عاشقانه دوست دارند. آرمان‌ها و عقایدی که شاید برای برخی سست و پوچ و بی اساس جلوه کند، اما دیده‌ایم که یک طلبه با همین آرمان‌ها و عقاید و با ثبات قدم کشور نه، بلکه دنیا را فتح کرده است.♥️ [شهیدطلبه اے ڪه سال قبل به دسٺ اشرار به شهادت رسید💔] ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TrighAhmad
🔴 چند قابل تامل در مورد ‼️📢 ⬅️ هیچ کس با نام «آزادی» دیوار خانهء خود را برنمی دارد و شب‌ها در حیاطش را باز نمی‌گذارد.‼️😳 گوهر عفاف و پاکی،کم ‌ارزش‌تر از پول و جواهرات نیست.🤔 کسی که «کودک عفاف» را جلوی صد‌ها گرگ گرسنه می‌برد و به تماشا می‌گذارد، روزی هم پشت دیوار ندامت،اشک حسرت بر دامن پشیمانی خواهد ریخت.😔 ⬅️ حجاب هم‌چون یک توری،مانع ورود حشرات نگاه‌های مسموم است.🕷🐜🐌 کسی که راه نگاه‌های مزاحم را می‌بندد خود را بیشتر «مصون» ساخته است تا «محدود».✅☺️ ⬅️ اگر به دختران می‌آموختند که خوب‌ بودن ارزشمند است،نه داشتن ظاهر،فکر می‌کنم آن‌ها می‌توانستند تعریف بهتری از خودِ واقعیشان ارائه کنند.🙄 اگر درک می‌کردند که بدنشان به همین شکلی که هست،مشکل ندارد و آن‌چه آن‌ها را منحصر به فرد می‌کند شخصیت آنهاست،از دختر بودن خود بیشتری داشتند☺️ دختر ملاک نیست بلکه خوش عقلی اوست که او را بالا می‌برد و باعث برتری او بر دیگران می‌شود.✅ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TrighAhmad
💢آخرین اخبار از تحولات سوریه 🔹به گزارش العالم، منابع سوری از ورود چندین دستگاه خمپاره انداز به پایگاه های نظامی ترکیه در جنوب ادلب خبر دادند. 🔹جنگنده های ائتلاف آمریکایی به صورت گسترده ای بر فراز شهر الشدادی در حومه جنوبی الحسکه به پرواز درآمدند. 🔹منابع معارض سوری از ایجاد چند دستگی و اختلاف میان گروههای تروریستی در سوریه خبر دادند، بر این اساس گروه موسوم به ارتش آزاد حمایت های مالی خود را از گروه تروریستی موسوم به "گردان الرحمن" را به دلیل خودداری این گروه تروریستی از اعزام افراد به لیبی به درخواست ترکیه، قطع کرده است. منبع:كانال رسمى مقاومت اسلامی نُجَباء پ ن:ادلب همان استانی است که قتلگاه شهیدعزیزمان شد ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TrighAhmad
خیلے از نظراٺ راجب استیڪر بود😁 نڪته بهـ جایـۍ بود |🙄| تصمیم گرفتیم ڪه بیشتر روۍ ساخت استیڪر تمرڪز ڪنیم |😊✌️| اگه متن خاصۍ براۍاستیڪرها مد نظرتونهـ باما درمیون بذارید مخصوصا مناسبتۍ ماه رمضون |😉| پیشاپیش حلول ماه مبارڪ رمضان هم تبریڪ عرض مۍڪنیم |❣| @Re_n313 🆔
 برڪت زِ آسمان مےآید |✨| صوٺ خوش قرآنــ و اذانــ مےآید|😍| تبریڪ بهـ مؤمنینِ عاشقــ پیشهـ|❣| تبریڪ،بهار رمضان مےآید |🍃🌸| ...°∞°🌸•❀•🌸°∞°... @TrighAhmad ...°∞°🌸•❀•🌸°∞°...
•┄❁ ❁┄• فرستـادن پنج بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر ‌شهید ~┄┅┅✿❀🖤❀✿┅┅┄~ @TrighAhmad
﷽❣ ❣﷽ 🌼عشـق، هرروز بہ تڪرار تو برمے خیـزد 🍃اشڪ هرصبح بہ دیدار تو برمے خیـزد 🌼اے مسافر ، بہ گلاب نگَهَم خواهم شسٺ 🍃گرد و خاڪے ڪہ زِ رُخسار تو برمے خیزد ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TrighAhmad
🤲 اللّهُمَّ إِنِّي أَفْتَتِحُ الثَّناءَ بِحَمْدِكَ... خدایا در این ماه مبارک، حال خوشی بندگی خودت را نصیبمان فرما 💠 @Trighahmad
🌺 ساده‌زیستی شهید بابایی را از این خاطره بفهمید... ماه رمضان بود. شهید بابایی با خـانواده منزل ما مهمون بودند. افطار که شد توی سفره خرما، الویه و خورشت گذاشتیم. عباس بهم اعتراض کرد و گفت: آقای رحیمی! شما که الویه درست کردین، دیگه چه نیازی به خورشت بود؟!!! بعد هم با ذکرِ حدیثی تذکر دادند که بیشتر از یک نوع غذا سرِ سفره نباشه ... . 🌺خاطره‌ای از زندگی خلبان شهید عباس بابایی ••••♡🌺@Trighahmad 🌺♡••••
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 فرازی از دعای ۴۴ صحیفه سجادیه ✨ستایش برای خداست که ماه خود ، "ماه رمضان" را از جمله راه های احسان قرار داد ✨که ماه روزه، ماه اسلام، ماه پاکیزه گی از آلودگی ها، ماه رها شدن ازگناه و ماه شب زنده داری است♡ 💖خدایا بر محمد و خاندانش درود فرست و ما را بیاموز که چگونه فضیلت این ماه را بشناسیم و حرمتش را بزرگ شماریم •••♧🇮🇷🇱🇧♧••• 💞👇👇👇💞 @Trighahmad
. فضای مجازی می‌تواند هم‌ سکویِ باشد‌، و هم شیطان!🔥 خط‌ قرمزهای‌ برای‌ حفاظت‌ از‌ ماست!🍃 :)🤲😔 فضاے مجازے را حقیقے بگیریم👌 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TrighAhmad
پشٺ ڪردم بہ گناهـــ❌ پاڪ شوم در رمضانـــ🌸 همہ ترڪم بڪننـد😔 عیبـــ ندارد تو بمـــانـــ😍 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TrighAhmad
کانال شهید احمدمشلب ✨🌟✨🌟✨ گویند که از دامن زن مَرد به معراج رسد بر دامن پاکِ مادرِ شهیدان صلوات مشلب # رفیق شهیدم •••🌿🌺@Trighahmad 🌺🌿•••
🕊 لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا الّا وُسعَها... خداوند هیچ‌کس را جز به اندازه توانش تکلیف نمیکند. 🌊 💕 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •|  طَریقْ أَحْمَدْ  |• ➣ @TrighAhmad
🎁 این ۳۰ تا ڪارو هر ڪدومو رو برگه مے نویسیم 📝 و میندازیم تو جعبه ایۍ ڪہ حالا داریم یا درست مےڪنیم یا هرچۍڪه حالت جعبه داشته باشه 👌 (مهم نیسٺ زیاد که جعبه چه شڪل وشمایلے داره) ماه رمضان ۳۰ روزه هستش روزۍ یه برگهـ شانسۍ برمۍ داریم و انجام میدیم 😉 [بستگے داره رزق اون روزمون چۍ باشه؟!😍] *از روایات‌ و افڪار شیخ حبیب ڪاظمی* ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |• ➣ @TrighAhmad