•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
#چِــگــونـــہ_شـَـﮪـیـد_شـَـویــم⁉
✨ویـژگـے هـاــے شـَﮪـیـد✨
🔸 از سن هشت سالگی به بعد به طور منظم در نماز جماعت حاضر میشد و به همراه دوستانش در اعتکاف شرکت میکرد.
🔹 بخشی از حقوقش را به نیازمندان می بخشید، قبل از رفتن به سوریه هم با پر کردن فرمی در سپاه، ماهیانه مبلغی از حقوقش کسر می شد و به حسابی برای مردم سوریه واریز می شد.
🔸 به نماز اول وقت مقید بود. هر روز حداقل نیم صفحه قرآن با تفسیر میخواند. اهل نماز شب و سجده های طولانی بود.
🔹 بسیار نجیب، باحیا و مودب بود. بشاش بود و روحیه شادی داشت، به دلیل همین طراوت و شادابی بود که دوستان زیادی داشت.
🔸 خیلی وقتها در حرف زدن خویشتنداری می کرد و کم حرف می زد و همین باعث شد که به خیلی گناهان زبان آلوده نباشد.
🔹 اهل مطالعه بود و برای حرفهایش دلیل منطقی داشت و میدانست که راه استدلال درست از انصاف می گذرد. بر مطالعه کتابهای شهید مطهری تاکید داشت.
🔸 در شبکه های اجتماعی حضور فعالی داشت؛ یک جوان کاملا امروزی بود که از ظرفیت تکنولوژی و فضای مجازی به خوبی استفاده می کرد.
📚حریم حرم
.................«شادی روح پاکش صلوات».................
❅اَلـلّـﮪُمَّ عـَجـِّل لـِوَلـٻَۧـکَ الـفـَࢪَج وَ الـعـافـٻَۧـه وَ النَّصࢪَ❅
#شهیدعباسدانشگر🌹
#راهشهادتــــ...
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
@TarighAhmad
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
#راهبهشت...💚
~شاید چیز هایی را نزد خدا داری که خود نمی دانی؛
شاید چیز هایی را می بینی که داری اما در واقع مال تو نیستند.٫
#اَلـلّـﮪُمَّعـَجـِّللـِوَلـٻَۧـکَالـفـَࢪَج🤲
🍃🌱↷
『 @TarighAhmad 』
#یادآۅرۍ⏰
~ یـہ دعـاےفـرج بـخۅنٻـم بـراےآقامـوݩ,♥️
#اَلـلّـﮪُمَّ_عـَجـِّل_لـِوَلـٻَۧـکَ_الـفـَࢪَج🤲
•┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
@TarighAhmad
•┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
#مسیرعشق 105 -بهار،چقدر حرفاش جالب بود هیچوقت اینطور به نماز خوندن نگاه نمیکردم -اره حرفاشون ق
#مسیرعشق 106
با اون جمع صمیمی خداحافظی کردم و به خانه برگشتم
بابهار خداحافظی کردم ،سریع به داخل رفتم و بطرف اتاقم هجوم بردم
رفتم سراغ دفترم،تماچیزها رو یاداشت کردم
من در این مسیربعد از اینکه خودمو شناختم باید خدا رو میشناختم
اول باید خدا رو میشناختم
توی این مدت،فهمیدیم بزرگترین دشمنم هوای نفسمه
و خداوند نماز رو برای من قرار داده تا من یادبگیرم چطور بر هوای نفسم غلبه کنم
اینقدر نماز مهم بوده و من همیشه یه نگاه ساده بهش داشتم
شب رو با ارامش کامل خوابیدم
صبح تا عصر کارهای همیشگی انجام دادم،منتظر بودم وقتش بشه تا برم اون جلسه
عطش پیدا کرده بودم به حرفهای اون روحانی
یه نکتهای فهمیدیم امروز،من با جون ودل نشستم به حرفهای روحانی گوش دادم،الان اینطور تشنه شنیدن و رفتن شدم
اگر به حرفهای خدا دل بدم و با جونو دل عمل کنم چی میشه
اینروزها ارامش قشنگی داشتم،حس خوبی داشتم
نزدیک رفتن بود،حاضر شدم و منتظر بهار
عقربههای ساعت نمیگذشت،رفتم بیرون از خانه وایسادم تا بهار بیاد
تا ماشینش پیچید توی کوچه،دویدم به طرف ماشین،که نخواد بیشتر بیاد توی کوچه
بهار با چشمان متعجب نگاهم میکرد
سلام بهاری،بزن بریم تا دیر نشه
-سلام خانم عجول،چشم خیالت راحت دیر نمیشه
کمی بعد رسیدیم،سریع پیاده شدم
-زود باش دیگه بهار
من میرم توام بیا
-ای بیمعرفت،اومدم
وارد شدیم بااحوال پرسی کردن رفتم سر جای همیشگی نشستم،انگار اونجا زده بودن بنام من
زودتر از بهار نشستم و با اشاره دست بهش میگفتم بیاد
بهارکنارم نشست،داشتم دفترچم رو بیرون میاوردم
-سارا چایی بردار
-توبردار بهار،کار دارم
همه چیز اماده بود،فقط منتظر بودم تا حاجاقا بیان
منتظر صدای اشنا بودم،چایام رو خوردم
که صدای اون روحانی از بلندگو به گوش رسید
رفت سر بحث دیروز،منم شروع کردم به یاداشت برداشتن
2⃣نماز متفکرانه چیست؟؟؟
نمیدونم حاجی شما بگو تا منم بفهمم
🔰یعنی بدونی در مقابل چه کسی هستی،بدونی داری چی میگی،بدونی در چه جایگاهی هستی
خب اینکه سخته،حواسمون باشه تونماز حرکت اضافی نکنیم،یااینکه فکر کنیم مقابل کی هستیم
♻️نماز متفکرانه یعنی نمازی که همه مشکلات رو مثل کفش بزاریم بیرون حرم و فقط خودمون وارد حرم بشیم
چه فرضیه قشنگی
پس یعنی باید خالی،بدون فکر وخیال بریم در محضر خدا
3⃣گام سوم،نماز ایینه انسان هست.
🔅در این گام خودمون وهم نمازهامون رو بشناسیم🔅
📢دنبال ارامش واقعی میگردی⁉️
اره حاجی،من دنبال ارامشم،بقیه رو نمیدونم
💟اگر دنبال ارامش داییمی میگردی توی زندگیت،باید توی نماز پیدا کنی💟
واقعا!!!!!!
راست میگفت،این شهدا هم مدام دنبال نماز اول وقت بودن،حتی توی جبهه
🔰هرگاه دیدید در عبد بودنتون لغزش بوجود میاد،بدون هیچ درنگی برید نماز بخونید.
♥️وقتی نماز میخونید،خودتون رو در اغوش خدا میندازید،چه اغوشی امنتر از اغوش خدا♥️
چقدر حرفاش ارامش بخش هست،اغوش خدا،تا حالا امتحان نکردم،دلم میخواست مزشو بچشم
🔵درک کنید معنی(سبحانربیالعظیموبحمده)
✔️دستگاه تنظیم کننده روح شما نمــــــاز است.
✔️نماز فقط برای اخرت نیست،برای اباد کردن دنیا هست.
☑️اگر میخواهید درست زندگی کنید،اول باید نماز بخونی،نماز بخونی تا لذت ببری و از زندگی کیف کنی،بعدش با خدا رفیق میشی.
حس عجیبی پیدا کرده بودم،راس همه اینا خداس،نماز نزدیک کننده به خداس
حال عجیبی پیدا کرده بودم،درونم که همیشه عین دریای طوفانی بود،الان ارامش خاصی گرفته بودم
حرفهایی که راجب نماز توضیح میدادن خیلی زیبا بود،مثالهایی که میزدن
هیچوقت نگاهم به نماز اینطور نبود،برام چیز قشنگی نبود
الان با اینکه نخونده بودم،اما عطش پیدا کردم به خوندش
دلم اغوش خدا رو میخواست،دلم محبت بیمنت خدا رو میخواست
با صدای صلوات فهمیدم باز بحث تمام شد.
نویسنده(منیرا-م)
#ادامهـ_دارد
↘️↘️↘️ ⤵️ ↙️↙️↙️
↪️@TarighAhmad
از من سوال میشود که در شبکه های مجازی کنونی که متعلق به دشمن است وارد بشویم یا نه؟
💠پاسخ رهبر انقلاب را بخوانید👆
#نائب_برحق_مولا
@TarighAhmad
#راهبهشت...💚
~در دادن خمس و زکات، خساست به خرج نده؛ چون خدایی که دست و دلباز به تو نعمت داده، از تو خواسته است خمس و زکات بدهی.٫
#اَلـلّـﮪُمَّعـَجـِّللـِوَلـٻَۧـکَالـفـَࢪَج🤲
🍃🌱↷
『 @TarighAhmad 』
#یادآۅرۍ⏰
~ یـہ دعـاےفـرج بـخۅنٻـم بـراےآقامـوݩ,♥️
#اَلـلّـﮪُمَّ_عـَجـِّل_لـِوَلـٻَۧـکَ_الـفـَࢪَج🤲
•┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
@TarighAhmad
•┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
#مسیرعشق 106 با اون جمع صمیمی خداحافظی کردم و به خانه برگشتم بابهار خداحافظی کردم ،سریع به دا
#مسیرعشق 107
بعد از اتمام جلسه،کمی بیشتر بودیم
هرکسی بحث میکرد راجب صحبتهای امروز
بعد از کمی نشستن منو بهار مجلس رو ترک کردیم و به سمت خانه حرکت کردیم.
-چطور بود سارا؟
-خیلی خوشم اومد بهار،این روحانی درست میگفت
باید نماز رو درک کنیم،وقتی بفهمیم برای چی نماز میخونیم دیگه اون نماز برسرعادت نیست
حیف که نتونستم تمامی حرفهاشون رو بنویسم
-میخوای بیشتر بفهمی؟
-اره
شب برات چند صوت میفرستم،سخنرانش هم همین حاجاقا هستن،مربوط به بحثهای همین جلسات میشه گوش کن
-جدی؟
خیلی ممنون
بهار منو رسوند و از هم خداحافظی کردیم
وارد خانه شدم،انگار کسی نبود خانه تاریک و ساکت
چراغها رو روشن کردم و بطرف اشپزخانه رفتم
دلم داشت ضعف میرفت،میوه برداشتم و روی مبل جلوی تلویزیون نشستم
تلویزیون رو روشن کردم
دیگه این شبکههای ماهوارهای برام جذاب نبودن
زدم شبکه یک،صدای اذان پیچید توی خانه
فقط صفحه رو نگاه میکردم،صدای دلنشین اذان توی گوشم میپیچید
یادم به حرف روحانی افتاد
خدا موقع اذان صدات میزنه،اگر ارامش میخوای خودت رو توی اغوش خدا بنداز
بشقاب میوه رو گذاشتم روی میز
مانتوام رو بیرون اوردم وبطرف دستشویی رفتم
چشمامو بستم،وضو گرفتن مادر بزرگم رو اوردم توی ذهنم
اهان،یادم اومد
خـــــــــدایا من تورومیخوام
اروم وضوام رو گرفتم
حالا با چی نماز بخونم
یادم افتاد یکی از کشوی کمدها پربود از چادر و سجاده،برای کسایی که میومدن خونمون و میخواستن نماز بخونن
سریع رفتم طرف کمد،نمیخواستم دیر برسم به نماز
یه سجاده و چادر نماز برداشتم و رفتم بطرف اتاقم
شک داشتم درست مقابل قبله وایسادم یا نه
یه روسری سفید سرم کردم.نگاهم افتاد به ادکلنم
همین ادکلنی که رد بو داشت و توی دورهمیها باهاش دوش میگرفتم
برداشتم و به خودم زدم.
سجاده رو پهن کردم و اون چادر سفید گلدار رو روی سرم انداختم
خودمو از توی ایینه نگاه کردم،چهره جدیدت مبارک ساراخانم
روی سجاده وایسادم تمام حرفهای روحانی رو اوردم مد نظرم
از ایستادن و از نماز درست خواندن
استرس داشتم،خیلیسالهاست من اینطور با خدای خودم حرف نزدم
هر دوستم اوردم بالا و گفتم اللهاکبر
با شرمندگی و چشمانی پر از اشک پشیمانی مقابل درگاه خدا ایستادم
سارای که پر از غرور و منیت بود،در برابر خدا ایستادو شروع کرد حرف زدن
بعد از اتمام نماز،دلم سبک شده بود
روح مریض و کثیفم داشت به حقیقتهای بزرگ دست پیدا میکرد
به سجده رفتم و بیوقفه گریه میکردم
داشتم خودمو لوس میکردم برای خدای خودم
بقول اون روحانی خدایی که مهربانتراز مادر هست
خدایی که راضی نیست اشکهای ما رو ببینه
خدایی که لحظه شماری میکنه تا من بنده گنهکارش برگردم.
اونشب برای اولین بار ایستادم و نمازم رو خوندم
بهترین حسی بود که تجربه کرده بود
بعد از تمام شدن نماز نشستم و کلی با خدا حرف زدم
از غمها وشادیها گفتم
بعد از تمام شدن حرفهام سجاده رو جمع کردم
حس خوبی داشتم.حسی که توی هیچ مهمانی پیدا نکرده بودم
حسی که توی هیچ خرید و تفریحی پیدا نکرده بودم
من توی سالهای زندگیم دلی ارام و فکری راحت رو توی لباسهای رنگی ومتنوع جستجو میکردم
توی موزیک و لاکهای جیغ،مهمونی
اما هیچ کدوم از اینا نبود
ارامش سالها کنارمن بود ومنتظر،اما من کور بودم و ندیدم😔
همیشه فکر میکردم باید خوش باشم و خوشبگذرونم،اما خبر نداشتم طراح خوشیهای من کنارمه
راه رو بهم میخواد نشون بده ومن بیراه میرفتم
مسیرم مسیرغلط و الوده بود
الان مسیرعشق وبندهنوازی رو پیدا کردم
برعکس شبهای دیگه که دوست داشتم بخوابم،اما امشب دلم میخواست با خدای خودم حرف بزنم
بخندم و خوش باشم
تا نیمههای شب حرف میزدم،سورههای کوچیک قرانم رو میخوندم
دلم نمیخواست بخوابم،نزدیکهای صبح بود
یه صدای دلنواز توی محله پیچیده شد
نویسنده(منیرا-م)
#ادامهـ_دارد
↘️↘️↘️ ⤵️ ↙️↙️↙️
@TarighAhmad
❤️توییت یک عرب زبان
زیر پست اکانت عربی امام خامنهای :
❤️منِ عربِ فرزندِ عربِ نوه ی عرب میگویم :
❤️ای فارس ها،
بخاطرِ چنین رهبر نابغه ای، به شما، حسودیمان می شود.🙃👌
#نائب_برحق_مولا
@TarighAhmad
آن باد که آغشته
به بوی نفس توست
از کوچه ی ما
کاش گذر داشته باشد...🦋
#رفیق_شهیدم 🌱🕊
•┈┈••✾•🍃🕊🍃•✾••┈┈•
@TarighAhmad
•┈┈••✾•🍃🕊🍃•✾••┈┈•
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
«بِسمِ رَبِّ الشُّهَدا وَ صِدّیقین»
✧شهیدمحمداتابه✧
◈❘ تاریخ ولادت: ۱۵ مرداد ۱۳۶۶
◈❘ محل ولادت: گورابزرمیخ_صومعهسرا_گیلان
◈❘ وضعیت تاهل: متاهل با یک فرزند
◈❘ تاریخ شهادت: ۹ آبان ۱۳۹۵
◈❘ محل شهادت: حلب_سوریه
◈❘ محل مزار: گلزار شهدای گوراب زرمیخ_صومعه سرا
📚مـنـبـع: حریم حرم
❅اَلـلّـﮪُمَّ عـَجـِّل لـِوَلـٻَۧـکَ الـفـَࢪَج وَ الـعـافـٻَۧـه وَ النَّصࢪَ❅
#میهماناحمد
#شهیدمحمداتابه
#باشهداتاظهور....
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
@TarighAhmad
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
«بِسمِ رَبِّ الشُّهَدا وَ صِدّیقین» ✧شهیدمحمداتابه✧ ◈❘ تاریخ ولادت: ۱۵ مرداد ۱۳۶۶ ◈❘ محل ولادت
#چِــگــونـــہ_شـَـﮪـیـد_شـَـویــم⁉
✨گُـزیـدهٔ وَصـیَّـت شـَﮪـیـد✨
شهادت در قاموس اسلام کاری ترین ضربات را بر پیکر ظلم و شرک و الحاد میزند و خواهد زد و تاریخ اسلام این را ثابت کرده است، من نیز در پوست خود نمیگنجم و پاهایم به امر من نمیباشند و خویش را در قفس محبوس میبینم و میخواهم از قفس به در آیم، جنگ در سوریه “جنگ ما” جنگ علیه کفر است و ملت ما باید خودش را آماده هرگونه فداکاری نمایند و در چنین میدان وسیع و این هدف رفیع انسانی و الهی جان دادن و فداکاری امری بسیار ساده و پیش پا افتاده است.
بر همه واجب است مطیع محض فرمایشات مقام معظم رهبری که همان ولایت فقیه می باشد، باشند. چون دشمنان اسلام کمر همت بستند تا ولایت را از ما بگیرند و شما همت کنید متحد و یکدل باشید تا کمر دشمنان بشکند و ولایت باقی بماند و مگذارید که یک بار دیگر هم شیعه و شیعیان تنها بمانند همچون تنهایی مولایمان حضرت علی(ع) و درد دلهایش با چاه و مادرمان حضرت زهرا(س) در بین در و دیوار و اربایم اباعبدالله الحسین(ع) در کربلا و …
در آخر به یاد شهید بزرگوار سید احمد پلارک که با خدای خود می گفت : خدایا به ما توفیق اطاعت و فرمانبرداری به این رهبر و انقلاب عنایت بفرما، خدایا توفیق شناخت خودت آنطور که شهدا شناختند به ما عطا فرما و شهدا را از ما راضی بفرما و مارا به آنها ملحق کن.
” سایه مقام معظم رهبری مستدام باد “
📚حریم حرم
.................«شادی روح پاکش صلوات».................
❅اَلـلّـﮪُمَّ عـَجـِّل لـِوَلـٻَۧـکَ الـفـَࢪَج وَ الـعـافـٻَۧـه وَ النَّصࢪَ❅
#شهیدمحمداتابه🌹
#راهشهادتــــ...
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
@TarighAhmad
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
#راهبهشت...💚
~وقتی با یک رفتار اشتباه کسی ازش متنفر میشی، یادت باشه خدایی هست که هزاران بار با خطاهای ریز و درشت تو خشمگین شده و هنوز دوستت داره.٫
#اَلـلّـﮪُمَّعـَجـِّللـِوَلـٻَۧـکَالـفـَࢪَج🤲
🍃🌱↷
『 @TarighAhmad 』
#یادآۅرۍ⏰
~ یـہ دعـاےفـرج بـخۅنٻـم بـراےآقامـوݩ,♥️
#اَلـلّـﮪُمَّ_عـَجـِّل_لـِوَلـٻَۧـکَ_الـفـَࢪَج🤲
•┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
@TarighAhmad
•┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
#مسیرعشق 107 بعد از اتمام جلسه،کمی بیشتر بودیم هرکسی بحث میکرد راجب صحبتهای امروز بعد از کمی
#مسیرعشق 108
پنجره اتاقم رو باز کردم
بانگ صدای الله اکبر سکوت سحر رو شکسته بود
خدایم صدا میزد،چقدر این صدا دلنواز بود
کمی گوش دادم،روحم مملو از این صدای زیبا شد
پاورچین به طبقه پاین رفتم
اروم و بیسروصدا وضو گرفتم و برگشتم به اتاقم
دیدار بامعشوقم رسیده بود،دلم برایش تنگ شده بود
سجاده رو پهن کردم و چادر به سرم کردم
ایستادم مقابل معبودم،کسی که مرا دوست داشت،کسی که برایم سنگ تمام میزاشت،کسی که ارامش وجودم داشت میشد
نماز صبح رو خوندم،چقدر شیرین بود
انقدر حال روحم عالی بود که گویی در این عالم نبودم
سبک،به سبکی یک پر پرنده
نمازم رو تمام کردم
قبل از نماز صبح توی اینترنت یه مداحی پیدا کرده بودم که بعد نماز گوش دادم
انگار حال دل من بود
دیگه چشمانم یاری نمیکرد که بیدار باشم
افتاب طلوع کرده بود چشمان من بسته شد
با صدای سحر از خواب بیدار شدم
-سارا چرا در اتاقتو قفل زدی،چقدر میخوابی بلندشو ناهار مگه گشنت نیست
-الان میام
اگر جوابش رو نمیدادم ول کن نبود
ساعت۲ظهر بود،چقدر خوابیده بودم
سجاده و چادر رو برداشتم و توی کمدی قایم کردم
به طبقه پاین رفتم،بعد از ناهار و مرتب کردن ظرفها،رفتم یواشکی وضو گرفتم و به اتاقم برگشتم
دلم لک زده بود برای حرف زدن با خدایم
در اتاقو قفل کردم و باخیال راحت سجادهام رو پهن کردم
با ارامش و لبخند نمازم رو خواندم
امروز روز اخر جلسه بود😔
نگاهم به ساعت بود تا کی بهار میاد
بلاخره وقت رفتن شد،مانتوام رو پوشیدم،و مقابل ایینه ایستادم روسریم رو با عشق درست کردم
بهار اومده بود من سریع کیفمو برداشتم و بیرون رفتم
-سلام بهاری
-سلام ابجی من خوبی عزیزم
-عالیم بهار
-اع چخبر شده☺️
دیشب به تمامی حرفهای که اون روحانی زد فکر کردم،صوتهایی که برام فرستادی رو گوش کردم
دلم خدا رو خواست
من بعد از سالها دیشب ایستادم مقابلش و با او حرف زدم نماز خوندم
اشکها بیوقفه شروع به باریدن کرد
بهار کناری ایستاد
-ساراجونم
قربونت برم،تولدت مبارک خواهر گلم
بهار منو تو اغوشش کشید و محبت میکرد بهم
خیلی حالم خوب بود
بعد از کمی حرف زدن به جلسه رسیدیم
بعد از احوالپرسی با خانمها یکجا نشستیم ومنتظر شروع بحث
تا اینکه صدای که منتظرش رو بودم شنیدم
دفترم رو بیرون اوردم شروع به نوشتن کردم
💟گـــــــــام بعدی رکوع
🔰در روایت داریم نماز ستون دین است.
اینکه میگن ستون دین یعنی چی❓یعنی استحکام یک شخصیت بستگی به استحکام ستون دینش داره.
اینکه یک شخص در برابر مشکلاتش چقدر میتونه تحمل کنه❓
چقدر میتونه با وجود مشکلاتش ارامش و صلابت خودش رو حفظ کنه❓
🔰بستگی به ستون دینش داره.
هرچی این ستون ضعیفتر باشه شخصیت این فرد با اتفاقات ضعیفتری از هم میپاشه.
☑️اینکه ما در صحنههای مختلف زندگی سریع عصبانی میشیم و از کوره در میریم
فکر میکنیم دیگه رسیدیم ته خط
دیگه نابود شدیم،دیگه نمیتونیم کار کنیم
✅بخاطر اینه که ما از ریشه ضعیفیم و ستون نداریم
💟کسی که سیم اتصالش وصل باشه به منبع ارامش،همیشه ذخیره ارامش تو وجودش هست.
تامیاد این ذخیره تمام بشه و عصبانی بشه وقت نماز میشه،خودش رو کامل شارژ میکنه
چرا میگن نماز رو به پا دارید❓
چون باید نماز رو یکجور ادا کنی، که بتونی بهش تکیه کنی.
اگر نماز باید
❤️عصمت وشادی،نشاط،برکت،سعادت،عزت نفس و خیلی چیزهای دیگه هم با خودش میاره
ایه ۷۷سوره حج میگه
(یا ایها الذین امنوا ارکعوا)
خدا داره خطاب به ماها میگه
👈بنده من رکوع کن
چه حس خوبیه خدا مستقیم داره بهت میگه رکوع کن
حرفهاش خیلی زیبا بود،درست میگفت
راه ارتباط با خدا نماز بود
صدای صلوات بلند شد
حیف که شب اخر جلسه بود😞
اما من خیلی چیزا فهمیدم
نویسنده(منیرا-م)
#ادامهـ_دارد
↘️↘️↘️ ⤵️ ↙️↙️↙️
↪️ @TarighAhmad
خاطرات دوران #دفاع_مقدس سرشار از روحیه و منطق است،
اگر تا #پنجاه_سال آینده هم برای جمعآوری #حقایق و #خاطرات و #گنجینههای آن دوران، کار و تلاش شود، باز هم به #انتها نخواهیم رسید.
امام خامنه ای 1396/3/3
#سخن_بزرگان
#آیت_الله_امام_خامنه_ای
#نائب_برحق_مولا
@TarighAhmad
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
«بِسمِ رَبِّ الشُّهَدا وَ صِدّیقین»
✧شهیدجوادمحمدی(محرم)✧
◈❘ تاریخ ولادت: ۲۹ مرداد ۱۳۶۲
◈❘ محل ولادت: درچه_اصفهان
◈❘ وضعیت تاهل: متاهل با یک فرزند
◈❘ تاریخ شهادت: ۱۶ خرداد ۱۳۹۶
◈❘ محل شهادت: حما_سوریه
◈❘ محل مزار: گلزار شهدا_امامزاده حمیده و رشیده خاتون_درچه_اصفهان
◈❘نام کتاب: دختر ها بابایی اند
📚مـنـبـع: حریم حرم
❅اَلـلّـﮪُمَّ عـَجـِّل لـِوَلـٻَۧـکَ الـفـَࢪَج وَ الـعـافـٻَۧـه وَ النَّصࢪَ❅
#میهماناحمد
#شهیدجوادمحمدی
#باشهداتاظهور....
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
@TarighAhmad
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
«بِسمِ رَبِّ الشُّهَدا وَ صِدّیقین» ✧شهیدجوادمحمدی(محرم)✧ ◈❘ تاریخ ولادت: ۲۹ مرداد ۱۳۶۲ ◈❘ مح
#چِــگــونـــہ_شـَـﮪـیـد_شـَـویــم⁉
✨ویـژگـے هـاــے شـَﮪـیـد✨
🔸 همه روی حرفش حساب باز می کردند و حتی علی رغم اینکه جواد تحصیلات دانشگاهی نداشت ولی به دلیل دید باز و بصیرت بالایی که داشت، همه افراد خانواده و آنها که از نظر سنی بالاتر از جواد بودند از او در کار و زندگی مشورت می گرفتند.
🔹جواد هدایتگر و ارام کننده جوانان در کشاکش مشکلات بود.
🔸 اهمیت بسیاری به حجاب می داد و حتی در فیلمی که بعد از شهادتش منتشر شد گفته بود « اگر خدا لطف کرد و شهادت را نصیبم کرد، بنده از آن شهدایی هستم که حتما یقه بی حجابی ها و آنها که ترویج بی حجابی می کنند را در آن دنیا خواهم گرفت».
🔹 از همان دو سالگی به دخترش فاطمه یاد داده بود که با روسری و چادر بیرون برود.
🔸 برای راحتی خانواده در حد توانش کار می کرد و زمانی که از ماموریت بر می گشت حتی الامکان خانواده اش را به مسافرت یک روزه هم که شده بود می برد.
🔹 محرم سال ۹۵ بود که به همسرش پیشنهاد برپایی روضه امام حسین(علیه السلام) در دهه اول محرم را داد و گفت نیت کنیم و هرساله این روضه را در خانه به صورت مجلس زنانه دایر کنیم.
🔸 با سلاح بصیرت و تقوای بسیار در راه خدا خالص شد و از بصیرت کم نداشت؛ به محض شنیدن سخنان رهبر معظم انقلاب، خطوط فرمایشات معظم له را به خوبی تبیین و به کار می گرفت، به نحوی که عمق بصیرتش بسیار بالا بود.
🔹 هر سال قبل از ایام عید نوروز به راهیان نور می رفت و خادم الشهدا بود. گاهی ۲۴ ساعت در راهیان نور نمی خوابید و می گفت باید برای زائران شهدا سنگ تمام گذاشت تا با خاطره ای خوش از این سفر بروند.
🔸 ارادتش به شهدا تا آنجا ادامه داشت که در مراسم تشییع شهدای گمنام و همچنین رفیق شهیدش مهدی اسحاقیان سنگ تمام گذاشت و می گفت باید خادم شهدا بود. آقا جواد میگفت باید شهدا را به همه نشان داد.
📚پایگاه خبری چشم برخوار
.................«شادی روح پاکش صلوات».................
❅اَلـلّـﮪُمَّ عـَجـِّل لـِوَلـٻَۧـکَ الـفـَࢪَج وَ الـعـافـٻَۧـه وَ النَّصࢪَ❅
#شهیدجوادمحمدی🌹
#راهشهادتــــ...
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
@TarighAhmad
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
#راهبهشت...💚
~ خدا، خدای روزهای خوب هم هست اما بعضیا فقط حال بدشون رو به خدا میگن؛
اگه خوشیها مون رو با خدا در میون بذاریم حتما بیشتر و دلچسب ترشون میکنه.٫
«شکرگزار خوشیهامون باشیم»
#اَلـلّـﮪُمَّعـَجـِّللـِوَلـٻَۧـکَالـفـَࢪَج🤲
🍃🌱↷
『 @TarighAhmad 』
#یادآۅرۍ⏰
~ یـہ دعـاےفـرج بـخۅنٻـم بـراےآقامـوݩ,♥️
#اَلـلّـﮪُمَّ_عـَجـِّل_لـِوَلـٻَۧـکَ_الـفـَࢪَج🤲
•┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
@TarighAhmad
•┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
#مسیرعشق 108 پنجره اتاقم رو باز کردم بانگ صدای الله اکبر سکوت سحر رو شکسته بود خدایم صدا میز
#مسیر عشق 109
دیدگاهم نسبت به خیلی چیزها عوض شده بود
بعد از تمام شدن جلسه،رفتیم کنار خانمها
هرکسی مشغول کاری بود
من هم کنارشون توی بعضی کارها کمکشون میکردم
چقدر همدل و همفکر بودن
همیشه فکر میکردم چادر مانع انجام کار میشه
اما این خانمها با چادرهای سرشون هرکاری رو انجام میدادن
نزدیک اذان بود،با بهار رفتیم وضو گرفتیم و اماده شدیم برای نماز
صدای دلنواز و ارامش بخش اذان توی فضا پیچیده شد
صفهای نماز تشکیل شد،متاسفانه چادر نداشتم
-بهارمن چادر ندارم میتونم نماز بخونم؟
-اره عزیزم،میتونی نماز بخونی
رفتیم کنار بقیه ایستادیم،و نماز رو بستیم
بعد از اتمام نماز رفتیم کمک برای توزیع شام
که مادر بهار خواست کاری انجام بدیم
رفتیم پیش مادر بهار
-دخترا یکسری ظرف غذا گذاشتم توی ماشین میخوام ببرید به چند جا
بغض راه گلوش رو گرفت،با چشمانی پراز اشک گفت هرسال محمدم اینکار رو میکرد
بهار مادرش رو بغل کرد و گفت خب امسال قسمت شده من و سارا اینکار رو کنیم
دوساعتی شد که غذاها رو پخش کردیم
بهار منو رسوند خونه،ازش خداحافظی کردم و وارد خونه شدم
ورودم همانا،صدای بلند پدرم همانا
-معلومه چیکار میکنی،هر روز بیرون،کجا میری و میای
فکر کردی ازادت گذاشتم میتونی هر غلطی کنی
-بابا من با
-با کی بودی،دنبال چی بودی،چرا همیشه دلیل داری برای کارهات
این پسره کیه،کجا بودی با اون
-پسر!!!!!؟
کدوم پسر،بخدا با بهار بودم
-بهار چه صدای مردونهای داره،این گلها بهار اورد در خونه،بهار چهرشو مردونه کرده
هنگ کرده بودم از حرفهای پدرم،بجایی که اشاره کرده بود نگاه کردم
یه سبد گل بزرگ
نمیدونستم چخبره
-گمشو برو تو اتاقت،دیگه حق نداری بیرون بری
پدر من همیشه بفکر ابروش بود
ولی چرا داشت زود قضاوت میکرد،منکه کاری نکرده بودم
با دلی پر از غم بطرف اتاقم رفتم
-سارا در رو باز کن
-با اینکه حوصله نداشتم،اما مطمنا سحر خبر داشت
در رو باز کردم
-وای چخبره اینجا،کاغذ بازی میکنی،یا نامه مینوسی
-کارت رو بگو
-خدایی چقدر قشنگ فیلم بازی کردی من داشت باورم میشد تو خبر نداری😂
-سحر حوصلت رو ندارم،واقعا نمیدونم چخبر شده
-همون موقع که بابا اومد خونه،یکی زنگ زد
خود بابا رفت در رو باز کرد،یه پسر خوشتیپ با همون سبد گلی که دیدی پشت در بود
به بابا گفت امروز باهم بودین و جرو بحث کردید،اونم اومده بود برای عذرخواهی
-چــــــــــــــی!!!!!!
بخدا نمیدونم چخبره
بابا چیکار کرد؟
-هیچی،شیک و مجلسی بیرونش کرد
انگار اتاق دور سرم میچرخید،شایان میخواست چیکارکنه
خدایا چیکار کنم،کمک کن خدا
ابروم رو پیش خانوادهام برد
خط قبلیم رو گذاشتم،تمام اسهای تهدید امیزش برام اومد
نمیدونستم چیکار کنم
کتاب قران رو برداشتم چند ایهای رو خوندم
یه روز خوش و بیدردسر به من نیومده بود
گوشی رو گذاشتم روی ساعت برای نماز
شب رو با تلخی خوابیدم
نیمههای شب با صدای زنگ گوشی بیدار شدم،باز گوشی رو قطع کردم و خوابیدم
صبح از خواب بیدار شدم،خیلی کسل و بیانرژی بودم
همون جا روی تخت نشستم و حوصله نداشتم بلند بشم
وای من نماز صبح رو نخوندم
بیشتر ناراحت شدم،چرا خواب موندم😔
خدا جون ببخشید،نتونستم دست ازخوابم بکشم
نیاز داشتم با یکی حرف بزنم،زنگ به بهار زدم و همه چیو براش تعریف کردم
یک روز کامل توی اتاقم بودم،خودم رو با نماز و قران خوندن اروم میکردم
میدونستم این یه رنجه،شاید داشتم امتحان میشدم
ولی اول راه بودم نباید جا میزدم
اخرشب خوابیدم و به بهار گفتم منو برای نماز صبح بیدار کنه
صدای زنگ گوشی رفته بود روی اعصابم
چند بار قطع کردم اما ول کن نبود
-الو،مگه خواب نداری نصف شب زنگ میزنی
-سارا جان وقت نمازه بلند شو ابجی گلم
با این حرف بهار،هوشیارتر شدم، بلند شدم
-بهار جان بیدارم ممنون
کمی که هوشیارتر شدم،اروم رفتم وضو گرفتم و برگشتم نمازم رو خوندم
با این همه ناراحتی و تنها نشستن توی اتاقم
فقط یاد خدا دلم رو اروم میکرد
دو روز توی خونه بودم و اجازه بیرون رفتن رو نداشتم
نویسنده(منیرا-م)
#ادامهـ_دارد
↪️ @TarighAhmad
♡}~
سوگند بہ هر ڪلام زینب… یا رب🤲
بر ذڪر علے الدوام زینب… یا رب🤲
👌از ڪار فَرَج گِره گشایے فرما
اینک تو بہ احترام زینب… یا رب🤲
شاعر: #سیدمجتبی_شجاع
#اسعدالله_ایامکم🌺
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ 🤲🌷
#نذرگل_نرجس_صلوات 🌹
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@TarighAhmad