🌸🌿
🌿
"دعاےفرج"
♡بسماللهالرحمنالرحیم♡
🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،
وَبَرِحَ الْخَفاءُ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،
وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،
وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،
وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،
وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،
اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،
وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛
يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،
وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛
يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،
اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،
السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،
الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،
يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،
بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊
همه باهم دعاڪنیم براےظهور☺️❤️👌
•┈┈••✾•💚🦋💚•✾••┈┈•
#.| شهـღـیدانهـ🌷|•
سید بشیر حسینی حرف قشنگی زد:
اگه الان از کرونا میترسیم
ولی از داعش نه..
فقط بخاطرِ این "مرد"ِ
چقدر خدا دوست داشته سردار❤️
دست مارو هم بند کن به دلِ پاکت🌸🍃
#حاج_قاسم_سلیمانی
#سرداردلها
#سردارجانها
صلواتی هدیه به روحش🌷
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
✍#تنهـا_مـیان_داعش |😱| (رمان) #قسمت_نهم 💠 برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه سینهام چن
✍#تنهـا_مـیان_داعش |😱| (رمان)
#قسمت_دهم
💠 عباس و عمو با هم از پلههای ایوان پایین دویدند و زنعمو روی ایوان خشکش زده بود. زبانم به لکنت افتاده و فقط نام حیدر را تکرار میکردم.
عباس گوشی را از دستم گرفت تا دوباره با حیدر تماس بگیرد و ظاهراً باید پیش از عروسی، رخت عزای دامادم را میپوشیدم که دیگر تلفن را جواب نداد.
💠 جریان خون به سختی در بدنم حرکت میکرد، از دیشب قطرهای آب از گلویم پایین نرفته و حالا توانی به تنم نمانده بود که نقش زمین شدم.
درست همانجایی که دیشب پاهای حیدر سست شد و زانو زد، روی زمین افتادم و رؤیای روی ماهش هر لحظه مقابل چشمانم جان میگرفت.
💠 بین هوش و بیهوشی بودم و از سر و صدای اطرافیانم تنها هیاهویی مبهم میشنیدم تا لحظهای که نور خورشید به پلکهایم تابید و بیدارم کرد.
میان اتاق روی تشک خوابیده بودم و پنکه سقفی با ریتم تکراریاش بادم میزد. برای لحظاتی گیج گذشته بودم و یادم نمیآمد دیشب کِی خوابیدم که صدای #انفجار نیمهشب مثل پتک در ذهنم کوبیده شد.
💠 سراسیمه روی تشک نیمخیز شدم و با نگاه حیرانم دور اتاق میچرخیدم بلکه حیدر را ببینم. درد نبودن حیدر در همه بدنم رعشه کشید که با هر دو دستم ملحفه را بین انگشتانم چنگ زدم و دوباره گریه امانم را برید.
چشمان مهربانش، خندههای شیرینش و از همه سختتر سکوت #مظلومانه آخرین لحظاتش؛ لحظاتی که بیرحمانه به زخمهایش نمک پاشیدم و خودخواهانه او را فقط برای خودم میخواستم.
💠 قلبم بهقدری با بیقراری میتپید که دیگر وحشت #داعش و عدنان از خجالت در گوشه دلم خزیده و از چشمانم بهجای اشک خون میبارید!
از حیاط همهمهای به گوشم میرسید و لابد عمو برای حیدر به جای مجلس عروسی، مجلس ختم آراسته بود. بهسختی پیکرم را از زمین کندم و با قدمهایی که دیگر مال من نبود، به سمت در رفتم.
💠 در چوبی مشرف به ایوان را گشودم و از وضعیتی که در حیاط دیدم، میخکوب شدم؛ نه خبری از مجلس عزا بود و نه عزاداران!
کنار حیاط کیسههای بزرگ آرد به ردیف چیده شده و جوانانی که اکثراً از همسایهها بودند، همچنان جعبههای دیگری میآوردند و مشخص بود برای شرایط #جنگی آذوقه انبار میکنند.
💠 سردستهشان هم عباس بود، با عجله این طرف و آن طرف میرفت، دستور میداد و اثری از غم در چهرهاش نبود.
دستم را به چهارچوب در گرفته بودم تا بتوانم سر پا بایستم و مات و مبهوت معرکهای بودم که عباس به پا کرده و اصلاً به فکر حیدر نبود که صدای مهربان زنعمو در گوشم نشست :«بهتری دخترم؟»
💠 به پشت سر چرخیدم و دیدم زنعمو هم آرامتر از دیشب به رویم لبخند میزند. وقتی دید صورتم را با اشک شستهام، به سمتم آمد و مژده داد :«دیشب بعد از اینکه تو حالت بد شد، حیدر زنگ زد.» و همین یک جمله کافی بود تا جان ز تن رفتهام برگردد که ناباورانه خندیدم و بهخدا هنوز اشک از چشمانم میبارید؛ فقط اینبار اشک شوق!
دیگر کلمات زنعمو را یکی درمیان میشنیدم و فقط میخواستم زودتر با حیدر حرف بزنم که خودش تماس گرفت.
💠 حالم تماشایی بود؛ بین خنده و گریه حتی نمیتوانستم جواب سلامش را بدهم که با همه خستگی، خندهاش گرفت و سر به سرم گذاشت :«واقعاً فکر کردی من دست از سرت برمیدارم؟! پسفردا شب عروسیمونه، من سرم بره واسه عروسی خودمو میرسونم!» و من هنوز از انفجار دیشب ترسیده بودم که کودکانه پرسیدم :«پس اون صدای چی بود؟»
صدایش قطع و وصل میشد و به سختی شنیدم که پاسخ داد :«جنگه دیگه عزیزم، هر صدایی ممکنه بیاد!» از آرامش کلامش پیدا بود فاطمه را پیدا کرده و پیش از آنکه چیزی بپرسم، خبر داد :«بلاخره تونستم با فاطمه تماس بگیرم. بنزین ماشینشون تموم شده تو جاده موندن، دارم میرم دنبالشون.»
💠 اما جای جراحت جملات دیشبم به جانش مانده بود که حرف را به هوای عاشقی برد و عصاره احساس از کلامش چکید :«نرجس! بهم قول بده #مقاوم باشی تا برگردم!»
انگار اخبار #آمرلی به گوشش رسیده بود و دیگر نمیتوانست نگرانیاش را پنهان کند که لحنش لرزید :«نرجس! هر اتفاقی بیفته، تو باید محکم باشی! حتی اگه آمرلی اشغال بشه، تو نباید به مرگ فکر کنی!»
💠 با هر کلمهای که میگفت، تپش قلبم شدیدتر میشد و او عاشقانه به فدایم رفت :«بهخدا دیشب وقتی گفتی خودتو میکُشی، به مرگ خودم راضی شدم!» و هنوز از تهدید عدنان خبر نداشت که صدایش سینه سپر کرد :«مگه من مرده باشم که تو اسیر دست داعش بشی!»
گوشم به #عاشقانههای حیدر بود و چشمم بیصدا میبارید که عباس مقابلم ظاهر شد. از نگاه نگرانش پیدا بود دوباره خبری شده و با دلشوره هشدار داد :«به حیدر بگو دیگه نمیتونه از سمت #تکریت برگرده، داعش تکریت رو گرفته!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
✍#تنهـا_مـیان_داعش |😱| (رمان)
#قسمت_یازدهم
💠 و صدای عباس بهقدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس میکردم فکرش بههم ریخته و دیگر نمیداند چه کند که برای چند لحظه فقط صدای نفسهایش را میشنیدم.
انگار سقوط یک روزه #موصل و #تکریت و جادههایی که یکی پس از دیگری بسته میشد، حساب کار را دستش داده بود که بهجای پاسخ به هشدار عباس، قلب کلماتش برای من تپید :«نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی!»
💠 و من از همین جمله، فهمیدم فاتحه رسیدن به #آمرلی را خوانده که نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بیتابی نکنم که با همه احساسم خیالش را راحت کردم :«منتظرت میمونم تا بیای!» و هیچکس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید!
این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب #نیمه_شعبان رسید و در حیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را میسوزانَد.
💠 لباس عروسم در کمد مانده و حیدر دهها کیلومتر آن طرفتر که آخرین راه دسترسی از #کرکوک هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد.
آخرین راننده کامیونی که توانسته بود از جاده کرکوک برای عمو آرد بیاورد، از چنگ #داعش گریخته و به چشم خود دیده بود داعشیها چند کامیون را متوقف کرده و سر رانندگان را کنار جاده بریدهاند.
💠 همین کیسههای آرد و جعبههای روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بستهشدن جادهها آذوقه مردم تمام نشود.
از لحظهای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای #دفاع در اطراف شهر مستقر شده و مُسنترها وضعیت مردم را سر و سامان میدادند.
💠 حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش میگرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده کرکوک را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب میفهمیدم چه احساس تلخی دارد که حتی نمیتواند با من صحبت کند.
احتمالاً او هم رؤیای #وصالمان را لحظه لحظه تصور میکرد و ذره ذره میسوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در #محاصره داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود که بلاخره تماس گرفت.
💠 به گمانم حنجرهاش را با تیغ #غیرت بریده بودند که نفسش هم بریده بالا میآمد و صدایش خش داشت :«کجایی نرجس؟» با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم :«خونه.» و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که بغضش شکست اما مردانه مقاومت میکرد تا نفسهای خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد :«عباس میگه مردم میخوان #مقاومت کنن.»
به لباس عروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لبهایی که از شدت گریه میلرزید، ساکت شدم و اینبار نغمه گریههایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم.
💠 شاید اولین بار بود گریه حیدر را میشنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که بهسختی شنیده میشد، پرسید :«نمیترسی که؟»
مگر میشد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :«داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!» و حیدر دیگر چطور میتوانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَهلَه میزد.
💠 فهمید از حمایتش ناامید شدهام که گریهاش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :«نرجس! بهخدا قسم میخورم تا لحظهای که من زنده هستم، نمیذارم دست داعش به تو برسه! با دست #قمر_بنی_هاشم (علیهالسلام) داعش رو نابود میکنیم!»
احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :«آیتالله سیستانی حکم #جهاد داده؛ امروز امام جمعه #کربلا اعلام کرد! مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچههاشو رسوندم #بغداد و خودم اومدم ثبت نام کنم. بهخدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو میشکنیم!»
💠 نمیتوانستم وعدههایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز میخواند :«فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) کمر داعش رو از پشت میشکنیم!» کلام آخرش حقیقتاً #حیدری بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید.
نبض نفسهایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرمتر شد و هوای #عاشقی به سرش زد :«فکر میکنی وقتی یه مرد میبینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!» و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
هدایت شده از اَنّا اعَطَیناکَ الکوثَر♡
دلتنگ
که میشوم
به ماه🌙
مینگرم
تولد قمر منیر بنی هاشم مبارک
🎉🎉🌟🌟♥️♥️🌷🌷🌷🌷
💕@Trighahmad 💕
هر گل خوشبو کہ گل یـــــاس نیست🌸
هر چہ تلالـــــو کند المـــــاس نیست🌸
مـــــاه زیاد است و برادر یکـــــے🌸
هیچ یکـے حضرت عبـــــاس نیست ❣
#میلاد_حضرت_ابوالفضل_مبارک
@Trighahmad
#حاج_حسین_یڪتا:
•
ما به شرایط #ظهور امام زمان(عج)
نزدیڪ شدهایـم. شما #جوانها خـود
را براے #تمدن_نوین_اسلامے آمـاده
ڪنیــــد. شمـــا آن روز را #میبینیـد
ڪـه ڪـار #دشمن تمـام اســـــت...!
·
·══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
•|حضرتقمر🌙|•
.
اگر خواهی بدانی عـاشـقی چیـسـت
و یا عاشق در این عالم فقط کیــست،
بــــرو ای دل،دمـــادم نــزدِ عـــبــّـاس
که غیر از یـار ما کس دلــربا نــیست..؛✨
.
·══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
یا فاطمه؛ ای منشا خیر و برکات
مِهر تو بُود قبولی صُوم و صلاه
گفت خدا گناه او بخشم
هرکه برای تو فرستد صلوات
✨اللهم صل علی محمد وال محمد و عجل فرجهم ✨
روز زیارتی فاطمه زهرا س ♥️
@Trighahmad 🕊🕊
مداحی آنلاین - حب المتین ببین ماه زمین ببین - کریمی.mp3
6.99M
🌸 #میلاد_حضرت_ابوالفضل(ع)
حبل المتیــن ببین ماهـ زمین ببین😍
آے عاشقا آقازادهـ ے ام البنین ببین❣
ــــــ🎊🎈ــــــ
تولدٺ مبارڪ قمــر منیـر بنے هاشمــ🌸
#حاج_محمود_ڪریمے
#اسعدالله_ایامڪم
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@trighahmad
+ دخترحـرملهــ در اوج
حسادٺ
میگفٺ:
خوش بهـ حال (رقیہ❣)
عجـــب عمویـے
دارد !! |😍🌸|
#بهترینعموےدنیاولادتتمبارڪ🌙
#حضرت_قمر 🌙
••●❥❤️❥●••
@TrighAhmad
🌸
{اصلا تو آفریده شدی محض دلبری...
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
عــرض سـلام و ادب و احـتـرام خـدمـت هـمـگـے✋🏻🌹
امیدوارم حـال هـمـگـے شـمـا عزیزان خـوب باشـہ🙏🏻
آمـاده ڪه هستید بـریم سـراغ مـبـحـث شیـرین نماز؟؟
اگه آماده اید با لبیڪ یا مهدے
بریم سراغ مبحث✅
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 🧐#چگونہ_یڪ_نــماز_خوب_بخوانــیم؟! |🤲|؟ 💢 ادامه گام چهارم ↩️👇🏻👇🏻 ═══
👆🏻👆🏻
مـرورے بـر جـلـسـہ قـبل
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
🤔#چگونہ_یڪ_نــماز_خوب_بخوانــیم؟! |🤲|؟
💢 گام پنجم
↩️👇🏻👇🏻
خُب؛ جلسه گذشته یخورده روایت گفتیم
از کارهایی که
نماز گزار "نباید "در نماز انجام دهد
یادتون هست که😉
👈🏻 یکی دیگر از چیزهایی که نماز گزار نباید انجام بده این هست که
☝🏻نباید نماز رو "سبک "بشمارد
یه سوال ؟؟
اصلا سبک شمردن نماز یعنی چی؟؟
👈🏻 سبک شمردن نماز صرفاً به این معنا نیست که نماز رو تند تند بخونیم
تند تند خوندن نماز یکی از شاخه های سبک شمردن نماز هست.
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
ببینیند... شما وقتی قراره یه کاری رو انجام بدین
اما انجام این کار زیاد براتون اهمیت نداره و انجام دادنش رو جدی نگرفتین
باعث میشه که تو انجامش سرسری رد بشی❌
و در واقع سبک میشماریش⛔️
👈🏻 علت اصلی اینکه ماها اون تاثیرات واقعی رو که باید از نماز و عبادت بگیریم ،نمیگیریم
به خاطر این هست که "جدی "نگرفتیم عبادت هامون رو
⛔️ ما دائماً گفتیم که نماز واجبه ،نماز یه تکلیفه
اگه انجام ندی میری جهنم 😒
⛔️ درواقع نماز رو مثل یک "بار "که رو دوشمون سنگینی میکنه تصور میکنیم
فقط برای اینکه واجبه و رفع تکلیف بشه نماز میخونیم😒
برا اینکه جهنم نریم نماز میخونیم😒
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
🍁 یه خلاصه مختصری از جلسات قبل
امـروز بگیم برا یاد آوری 🍁🍁
📿 نماز در گام اول عشق بازی و لذت بردن از نماز نیست ❌
📿 نماز در گام اول فقط رعایت ادب هست✅
اون بندگان خدایی که بدون رعایت ادب نماز ،فکر میکنند که از نماز لذت میبرن
⛔️ سخت در اشتباه هستند ،این نه تنها لذت نیست ،بلکه مسخره کردن نماز هم هست
بزارین با یه مثال توضیح بدم تا بیشتر جا بیفته
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
💯فرض کنید کارمون پیش مدیر بانک، برا گرفتن وامی گیره
✅ وقتی باهاش مواجه میشیم کلی قربون صدقش میریم
آقا قربونت برم ،
نوکرتونم ،
فداتون بشم ,
ما مخلصیم
هرچی شما امر کنید
و …………
✅ از بهترین لغات استفاده میکنیم
باهاش خیلی ارتباط صمیمانه برقرار میکنیم که سریع کارمون رو راه بندازه ✅
⚠️اما همین که "خَرِمون از پل "گذشت ،
دیگه اون آقا مدیر رو نمیشناسیم
👈🏻 رابطه کسی که بدون رعایت ادب ،از نماز لذت میبره شبیه این رابطه هست
⚠️یعنی تا وقتی که خدا بهمون نعمت میده و همه چی سرجاش هست ماهم نمازامون رو با لذت میخونیم
قربون صدقه خدا میریم ،
و به خیال خودمون داریم بیشترین لذت رو از نماز میبریم
⛔️ اما همین که زندگیمون دچار چالش شد
کلاً ماهم عوض میشیم ،مقصر رو خدا میدونیم
❌ دیگه نمازامون رو یا نمیخونیم یا بدون رغبت میخونیم
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
〽 دیـروز گفتیم که آرامش واقعی که دنبالش میگردیم
منبع آن تو نماز هست ✅
با وجود سخت ترین مشکلات ،فقط کافیه که بریم سر سجاده و دو رکعت نماز با توجه بخونیم
بخدا این حرفا رو با تمام وجودم حس کردم ✅
به یک ساعت هم نیست که سر سجاده از خدا کمک خواستم تا این گره باز بشه
و خدا به این زودی پاسخ من رو داد
👌🏻 فقط کافیه اعتقاد داشته باشیم به اونچه که میگیم✅
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
📿 نماز باعث میشه ''خود حقیقی" رو کاملا به یاد بیاریم
و "خود طبیعی "رو به کل فراموش کنیم ❌
⚠️شما هروقت شهوت بهتون غلبه کرد
هرگونه شهوتی که میخواد باشه
🍁 شهوت قدرت
🍁شهوت ریاست
🍁شهوت غریضه جنسی
🍁شهوت مال و ثروت
👌🏻کافیه فقط نماز با توجه بخونی ✅
بخدا از همه این شهوت ها رهایی پیدا میکنید
⛔️اگه تا الان دلتون گیره پیش دنیا و شهواتش ،
بخاطر این هست که نماز درست و حسابی نخوندیم
✅ نماز به معنای واقعی که خونده بشه هیچ معشوق دنیایی نمیتونه شما رو از پا در بیاره ❤️
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
✨💫👌🏻 نکته ناب طلایی✨💫
هر مشکل و گره ای دارین
قبل از رو انداختن جلو هر کس و ناکسی
کافیه فقط دورکعت نماز با توجه بخونی ✅
خدا میدونه فقط ،که چطور این گره های زندگی باز میشه ✅
❌نگو این حرفا الکیه ،ما اینهمه ساله داریم نماز میخونیم ولی نه تنها گره باز نشده بلکه گرهامونم بیشتر شده
عزیز نماز خوندن به تنهایی کفایت نمیکنه❌
نمازی گره از کار باز میکنه که با ادب و توجه باشه✅
امتحان کن ✅
اگه اینجوری نماز خوندی و زندگیت از این رو به اون رو نشد
هرچی میگی راسته❌
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
🍁🍁تمرین امـروز 🍁🍁
نماز هامون رو تا آخر هفته باید با توجه بخونیم ✅
هر گاه تو نماز حواسمون پرت شد سریع برگردیم به نماز
تا سه بار اگه پرت شد سریع برگردین❌نزارین ادامه پیدا کنه
بیشتر از سه بار پرت شد یه جریمه برا خودتون در نظر بگیرین ❌
مثلا ۲ساعت اصلا طرف گوشیتون نرین ❌
📿یا ۵تا تسبیح صلوات بخونین
🍁یا هر جریمه ای که نفستون رو اذیت کنه
این جریمه ها خیلی کمک میکنه بهتون✅
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
وَالسَلامُ عَلَیڪُم وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکـاته
🤲🏻 أللهُمَ عَجـِل لِـوَلیـڪَ الفَرَج🤲🏻
یا علی مدد✋🏻