#.| شهـღـیدانهـ🌷|•
سید بشیر حسینی حرف قشنگی زد:
اگه الان از کرونا میترسیم
ولی از داعش نه..
فقط بخاطرِ این "مرد"ِ
چقدر خدا دوست داشته سردار❤️
دست مارو هم بند کن به دلِ پاکت🌸🍃
#حاج_قاسم_سلیمانی
#سرداردلها
#سردارجانها
صلواتی هدیه به روحش🌷
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
✍#تنهـا_مـیان_داعش |😱| (رمان) #قسمت_نهم 💠 برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه سینهام چن
✍#تنهـا_مـیان_داعش |😱| (رمان)
#قسمت_دهم
💠 عباس و عمو با هم از پلههای ایوان پایین دویدند و زنعمو روی ایوان خشکش زده بود. زبانم به لکنت افتاده و فقط نام حیدر را تکرار میکردم.
عباس گوشی را از دستم گرفت تا دوباره با حیدر تماس بگیرد و ظاهراً باید پیش از عروسی، رخت عزای دامادم را میپوشیدم که دیگر تلفن را جواب نداد.
💠 جریان خون به سختی در بدنم حرکت میکرد، از دیشب قطرهای آب از گلویم پایین نرفته و حالا توانی به تنم نمانده بود که نقش زمین شدم.
درست همانجایی که دیشب پاهای حیدر سست شد و زانو زد، روی زمین افتادم و رؤیای روی ماهش هر لحظه مقابل چشمانم جان میگرفت.
💠 بین هوش و بیهوشی بودم و از سر و صدای اطرافیانم تنها هیاهویی مبهم میشنیدم تا لحظهای که نور خورشید به پلکهایم تابید و بیدارم کرد.
میان اتاق روی تشک خوابیده بودم و پنکه سقفی با ریتم تکراریاش بادم میزد. برای لحظاتی گیج گذشته بودم و یادم نمیآمد دیشب کِی خوابیدم که صدای #انفجار نیمهشب مثل پتک در ذهنم کوبیده شد.
💠 سراسیمه روی تشک نیمخیز شدم و با نگاه حیرانم دور اتاق میچرخیدم بلکه حیدر را ببینم. درد نبودن حیدر در همه بدنم رعشه کشید که با هر دو دستم ملحفه را بین انگشتانم چنگ زدم و دوباره گریه امانم را برید.
چشمان مهربانش، خندههای شیرینش و از همه سختتر سکوت #مظلومانه آخرین لحظاتش؛ لحظاتی که بیرحمانه به زخمهایش نمک پاشیدم و خودخواهانه او را فقط برای خودم میخواستم.
💠 قلبم بهقدری با بیقراری میتپید که دیگر وحشت #داعش و عدنان از خجالت در گوشه دلم خزیده و از چشمانم بهجای اشک خون میبارید!
از حیاط همهمهای به گوشم میرسید و لابد عمو برای حیدر به جای مجلس عروسی، مجلس ختم آراسته بود. بهسختی پیکرم را از زمین کندم و با قدمهایی که دیگر مال من نبود، به سمت در رفتم.
💠 در چوبی مشرف به ایوان را گشودم و از وضعیتی که در حیاط دیدم، میخکوب شدم؛ نه خبری از مجلس عزا بود و نه عزاداران!
کنار حیاط کیسههای بزرگ آرد به ردیف چیده شده و جوانانی که اکثراً از همسایهها بودند، همچنان جعبههای دیگری میآوردند و مشخص بود برای شرایط #جنگی آذوقه انبار میکنند.
💠 سردستهشان هم عباس بود، با عجله این طرف و آن طرف میرفت، دستور میداد و اثری از غم در چهرهاش نبود.
دستم را به چهارچوب در گرفته بودم تا بتوانم سر پا بایستم و مات و مبهوت معرکهای بودم که عباس به پا کرده و اصلاً به فکر حیدر نبود که صدای مهربان زنعمو در گوشم نشست :«بهتری دخترم؟»
💠 به پشت سر چرخیدم و دیدم زنعمو هم آرامتر از دیشب به رویم لبخند میزند. وقتی دید صورتم را با اشک شستهام، به سمتم آمد و مژده داد :«دیشب بعد از اینکه تو حالت بد شد، حیدر زنگ زد.» و همین یک جمله کافی بود تا جان ز تن رفتهام برگردد که ناباورانه خندیدم و بهخدا هنوز اشک از چشمانم میبارید؛ فقط اینبار اشک شوق!
دیگر کلمات زنعمو را یکی درمیان میشنیدم و فقط میخواستم زودتر با حیدر حرف بزنم که خودش تماس گرفت.
💠 حالم تماشایی بود؛ بین خنده و گریه حتی نمیتوانستم جواب سلامش را بدهم که با همه خستگی، خندهاش گرفت و سر به سرم گذاشت :«واقعاً فکر کردی من دست از سرت برمیدارم؟! پسفردا شب عروسیمونه، من سرم بره واسه عروسی خودمو میرسونم!» و من هنوز از انفجار دیشب ترسیده بودم که کودکانه پرسیدم :«پس اون صدای چی بود؟»
صدایش قطع و وصل میشد و به سختی شنیدم که پاسخ داد :«جنگه دیگه عزیزم، هر صدایی ممکنه بیاد!» از آرامش کلامش پیدا بود فاطمه را پیدا کرده و پیش از آنکه چیزی بپرسم، خبر داد :«بلاخره تونستم با فاطمه تماس بگیرم. بنزین ماشینشون تموم شده تو جاده موندن، دارم میرم دنبالشون.»
💠 اما جای جراحت جملات دیشبم به جانش مانده بود که حرف را به هوای عاشقی برد و عصاره احساس از کلامش چکید :«نرجس! بهم قول بده #مقاوم باشی تا برگردم!»
انگار اخبار #آمرلی به گوشش رسیده بود و دیگر نمیتوانست نگرانیاش را پنهان کند که لحنش لرزید :«نرجس! هر اتفاقی بیفته، تو باید محکم باشی! حتی اگه آمرلی اشغال بشه، تو نباید به مرگ فکر کنی!»
💠 با هر کلمهای که میگفت، تپش قلبم شدیدتر میشد و او عاشقانه به فدایم رفت :«بهخدا دیشب وقتی گفتی خودتو میکُشی، به مرگ خودم راضی شدم!» و هنوز از تهدید عدنان خبر نداشت که صدایش سینه سپر کرد :«مگه من مرده باشم که تو اسیر دست داعش بشی!»
گوشم به #عاشقانههای حیدر بود و چشمم بیصدا میبارید که عباس مقابلم ظاهر شد. از نگاه نگرانش پیدا بود دوباره خبری شده و با دلشوره هشدار داد :«به حیدر بگو دیگه نمیتونه از سمت #تکریت برگرده، داعش تکریت رو گرفته!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
✍#تنهـا_مـیان_داعش |😱| (رمان)
#قسمت_یازدهم
💠 و صدای عباس بهقدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس میکردم فکرش بههم ریخته و دیگر نمیداند چه کند که برای چند لحظه فقط صدای نفسهایش را میشنیدم.
انگار سقوط یک روزه #موصل و #تکریت و جادههایی که یکی پس از دیگری بسته میشد، حساب کار را دستش داده بود که بهجای پاسخ به هشدار عباس، قلب کلماتش برای من تپید :«نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی!»
💠 و من از همین جمله، فهمیدم فاتحه رسیدن به #آمرلی را خوانده که نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بیتابی نکنم که با همه احساسم خیالش را راحت کردم :«منتظرت میمونم تا بیای!» و هیچکس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید!
این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب #نیمه_شعبان رسید و در حیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را میسوزانَد.
💠 لباس عروسم در کمد مانده و حیدر دهها کیلومتر آن طرفتر که آخرین راه دسترسی از #کرکوک هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد.
آخرین راننده کامیونی که توانسته بود از جاده کرکوک برای عمو آرد بیاورد، از چنگ #داعش گریخته و به چشم خود دیده بود داعشیها چند کامیون را متوقف کرده و سر رانندگان را کنار جاده بریدهاند.
💠 همین کیسههای آرد و جعبههای روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بستهشدن جادهها آذوقه مردم تمام نشود.
از لحظهای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای #دفاع در اطراف شهر مستقر شده و مُسنترها وضعیت مردم را سر و سامان میدادند.
💠 حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش میگرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده کرکوک را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب میفهمیدم چه احساس تلخی دارد که حتی نمیتواند با من صحبت کند.
احتمالاً او هم رؤیای #وصالمان را لحظه لحظه تصور میکرد و ذره ذره میسوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در #محاصره داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود که بلاخره تماس گرفت.
💠 به گمانم حنجرهاش را با تیغ #غیرت بریده بودند که نفسش هم بریده بالا میآمد و صدایش خش داشت :«کجایی نرجس؟» با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم :«خونه.» و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که بغضش شکست اما مردانه مقاومت میکرد تا نفسهای خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد :«عباس میگه مردم میخوان #مقاومت کنن.»
به لباس عروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لبهایی که از شدت گریه میلرزید، ساکت شدم و اینبار نغمه گریههایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم.
💠 شاید اولین بار بود گریه حیدر را میشنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که بهسختی شنیده میشد، پرسید :«نمیترسی که؟»
مگر میشد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :«داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!» و حیدر دیگر چطور میتوانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَهلَه میزد.
💠 فهمید از حمایتش ناامید شدهام که گریهاش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :«نرجس! بهخدا قسم میخورم تا لحظهای که من زنده هستم، نمیذارم دست داعش به تو برسه! با دست #قمر_بنی_هاشم (علیهالسلام) داعش رو نابود میکنیم!»
احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :«آیتالله سیستانی حکم #جهاد داده؛ امروز امام جمعه #کربلا اعلام کرد! مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچههاشو رسوندم #بغداد و خودم اومدم ثبت نام کنم. بهخدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو میشکنیم!»
💠 نمیتوانستم وعدههایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز میخواند :«فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) کمر داعش رو از پشت میشکنیم!» کلام آخرش حقیقتاً #حیدری بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید.
نبض نفسهایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرمتر شد و هوای #عاشقی به سرش زد :«فکر میکنی وقتی یه مرد میبینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!» و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
هدایت شده از اَنّا اعَطَیناکَ الکوثَر♡
دلتنگ
که میشوم
به ماه🌙
مینگرم
تولد قمر منیر بنی هاشم مبارک
🎉🎉🌟🌟♥️♥️🌷🌷🌷🌷
💕@Trighahmad 💕
هر گل خوشبو کہ گل یـــــاس نیست🌸
هر چہ تلالـــــو کند المـــــاس نیست🌸
مـــــاه زیاد است و برادر یکـــــے🌸
هیچ یکـے حضرت عبـــــاس نیست ❣
#میلاد_حضرت_ابوالفضل_مبارک
@Trighahmad
#حاج_حسین_یڪتا:
•
ما به شرایط #ظهور امام زمان(عج)
نزدیڪ شدهایـم. شما #جوانها خـود
را براے #تمدن_نوین_اسلامے آمـاده
ڪنیــــد. شمـــا آن روز را #میبینیـد
ڪـه ڪـار #دشمن تمـام اســـــت...!
·
·══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
•|حضرتقمر🌙|•
.
اگر خواهی بدانی عـاشـقی چیـسـت
و یا عاشق در این عالم فقط کیــست،
بــــرو ای دل،دمـــادم نــزدِ عـــبــّـاس
که غیر از یـار ما کس دلــربا نــیست..؛✨
.
·══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
یا فاطمه؛ ای منشا خیر و برکات
مِهر تو بُود قبولی صُوم و صلاه
گفت خدا گناه او بخشم
هرکه برای تو فرستد صلوات
✨اللهم صل علی محمد وال محمد و عجل فرجهم ✨
روز زیارتی فاطمه زهرا س ♥️
@Trighahmad 🕊🕊
مداحی آنلاین - حب المتین ببین ماه زمین ببین - کریمی.mp3
6.99M
🌸 #میلاد_حضرت_ابوالفضل(ع)
حبل المتیــن ببین ماهـ زمین ببین😍
آے عاشقا آقازادهـ ے ام البنین ببین❣
ــــــ🎊🎈ــــــ
تولدٺ مبارڪ قمــر منیـر بنے هاشمــ🌸
#حاج_محمود_ڪریمے
#اسعدالله_ایامڪم
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@trighahmad
+ دخترحـرملهــ در اوج
حسادٺ
میگفٺ:
خوش بهـ حال (رقیہ❣)
عجـــب عمویـے
دارد !! |😍🌸|
#بهترینعموےدنیاولادتتمبارڪ🌙
#حضرت_قمر 🌙
••●❥❤️❥●••
@TrighAhmad
🌸
{اصلا تو آفریده شدی محض دلبری...
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
عــرض سـلام و ادب و احـتـرام خـدمـت هـمـگـے✋🏻🌹
امیدوارم حـال هـمـگـے شـمـا عزیزان خـوب باشـہ🙏🏻
آمـاده ڪه هستید بـریم سـراغ مـبـحـث شیـرین نماز؟؟
اگه آماده اید با لبیڪ یا مهدے
بریم سراغ مبحث✅
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 🧐#چگونہ_یڪ_نــماز_خوب_بخوانــیم؟! |🤲|؟ 💢 ادامه گام چهارم ↩️👇🏻👇🏻 ═══
👆🏻👆🏻
مـرورے بـر جـلـسـہ قـبل
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
🤔#چگونہ_یڪ_نــماز_خوب_بخوانــیم؟! |🤲|؟
💢 گام پنجم
↩️👇🏻👇🏻
خُب؛ جلسه گذشته یخورده روایت گفتیم
از کارهایی که
نماز گزار "نباید "در نماز انجام دهد
یادتون هست که😉
👈🏻 یکی دیگر از چیزهایی که نماز گزار نباید انجام بده این هست که
☝🏻نباید نماز رو "سبک "بشمارد
یه سوال ؟؟
اصلا سبک شمردن نماز یعنی چی؟؟
👈🏻 سبک شمردن نماز صرفاً به این معنا نیست که نماز رو تند تند بخونیم
تند تند خوندن نماز یکی از شاخه های سبک شمردن نماز هست.
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
ببینیند... شما وقتی قراره یه کاری رو انجام بدین
اما انجام این کار زیاد براتون اهمیت نداره و انجام دادنش رو جدی نگرفتین
باعث میشه که تو انجامش سرسری رد بشی❌
و در واقع سبک میشماریش⛔️
👈🏻 علت اصلی اینکه ماها اون تاثیرات واقعی رو که باید از نماز و عبادت بگیریم ،نمیگیریم
به خاطر این هست که "جدی "نگرفتیم عبادت هامون رو
⛔️ ما دائماً گفتیم که نماز واجبه ،نماز یه تکلیفه
اگه انجام ندی میری جهنم 😒
⛔️ درواقع نماز رو مثل یک "بار "که رو دوشمون سنگینی میکنه تصور میکنیم
فقط برای اینکه واجبه و رفع تکلیف بشه نماز میخونیم😒
برا اینکه جهنم نریم نماز میخونیم😒
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
🍁 یه خلاصه مختصری از جلسات قبل
امـروز بگیم برا یاد آوری 🍁🍁
📿 نماز در گام اول عشق بازی و لذت بردن از نماز نیست ❌
📿 نماز در گام اول فقط رعایت ادب هست✅
اون بندگان خدایی که بدون رعایت ادب نماز ،فکر میکنند که از نماز لذت میبرن
⛔️ سخت در اشتباه هستند ،این نه تنها لذت نیست ،بلکه مسخره کردن نماز هم هست
بزارین با یه مثال توضیح بدم تا بیشتر جا بیفته
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
💯فرض کنید کارمون پیش مدیر بانک، برا گرفتن وامی گیره
✅ وقتی باهاش مواجه میشیم کلی قربون صدقش میریم
آقا قربونت برم ،
نوکرتونم ،
فداتون بشم ,
ما مخلصیم
هرچی شما امر کنید
و …………
✅ از بهترین لغات استفاده میکنیم
باهاش خیلی ارتباط صمیمانه برقرار میکنیم که سریع کارمون رو راه بندازه ✅
⚠️اما همین که "خَرِمون از پل "گذشت ،
دیگه اون آقا مدیر رو نمیشناسیم
👈🏻 رابطه کسی که بدون رعایت ادب ،از نماز لذت میبره شبیه این رابطه هست
⚠️یعنی تا وقتی که خدا بهمون نعمت میده و همه چی سرجاش هست ماهم نمازامون رو با لذت میخونیم
قربون صدقه خدا میریم ،
و به خیال خودمون داریم بیشترین لذت رو از نماز میبریم
⛔️ اما همین که زندگیمون دچار چالش شد
کلاً ماهم عوض میشیم ،مقصر رو خدا میدونیم
❌ دیگه نمازامون رو یا نمیخونیم یا بدون رغبت میخونیم
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
〽 دیـروز گفتیم که آرامش واقعی که دنبالش میگردیم
منبع آن تو نماز هست ✅
با وجود سخت ترین مشکلات ،فقط کافیه که بریم سر سجاده و دو رکعت نماز با توجه بخونیم
بخدا این حرفا رو با تمام وجودم حس کردم ✅
به یک ساعت هم نیست که سر سجاده از خدا کمک خواستم تا این گره باز بشه
و خدا به این زودی پاسخ من رو داد
👌🏻 فقط کافیه اعتقاد داشته باشیم به اونچه که میگیم✅
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
📿 نماز باعث میشه ''خود حقیقی" رو کاملا به یاد بیاریم
و "خود طبیعی "رو به کل فراموش کنیم ❌
⚠️شما هروقت شهوت بهتون غلبه کرد
هرگونه شهوتی که میخواد باشه
🍁 شهوت قدرت
🍁شهوت ریاست
🍁شهوت غریضه جنسی
🍁شهوت مال و ثروت
👌🏻کافیه فقط نماز با توجه بخونی ✅
بخدا از همه این شهوت ها رهایی پیدا میکنید
⛔️اگه تا الان دلتون گیره پیش دنیا و شهواتش ،
بخاطر این هست که نماز درست و حسابی نخوندیم
✅ نماز به معنای واقعی که خونده بشه هیچ معشوق دنیایی نمیتونه شما رو از پا در بیاره ❤️
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
✨💫👌🏻 نکته ناب طلایی✨💫
هر مشکل و گره ای دارین
قبل از رو انداختن جلو هر کس و ناکسی
کافیه فقط دورکعت نماز با توجه بخونی ✅
خدا میدونه فقط ،که چطور این گره های زندگی باز میشه ✅
❌نگو این حرفا الکیه ،ما اینهمه ساله داریم نماز میخونیم ولی نه تنها گره باز نشده بلکه گرهامونم بیشتر شده
عزیز نماز خوندن به تنهایی کفایت نمیکنه❌
نمازی گره از کار باز میکنه که با ادب و توجه باشه✅
امتحان کن ✅
اگه اینجوری نماز خوندی و زندگیت از این رو به اون رو نشد
هرچی میگی راسته❌
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
🍁🍁تمرین امـروز 🍁🍁
نماز هامون رو تا آخر هفته باید با توجه بخونیم ✅
هر گاه تو نماز حواسمون پرت شد سریع برگردیم به نماز
تا سه بار اگه پرت شد سریع برگردین❌نزارین ادامه پیدا کنه
بیشتر از سه بار پرت شد یه جریمه برا خودتون در نظر بگیرین ❌
مثلا ۲ساعت اصلا طرف گوشیتون نرین ❌
📿یا ۵تا تسبیح صلوات بخونین
🍁یا هر جریمه ای که نفستون رو اذیت کنه
این جریمه ها خیلی کمک میکنه بهتون✅
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
وَالسَلامُ عَلَیڪُم وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکـاته
🤲🏻 أللهُمَ عَجـِل لِـوَلیـڪَ الفَرَج🤲🏻
یا علی مدد✋🏻
🍃🌷🍃🍃🌷
#به_سبک_شهدا
به یڪے از فرماندهان گفت:
اگه توے پادگانت دو تا سرباز رو
نماز و قرآن خوان ڪردی این
برایت میمـاند ازین پسٺـــــ ها
و درجه ها چیزے درنمے آید:)🥀
.
.
| #شهیداحمدڪاظمے..
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad