#پٌرُْٖوُِفّٰـــــَِـَِـَِـَِـَِـَِـــــاِِّٰیًٍِـَِـَِـَِـَِـَِـَِـَِلٌِْٔ
#پسڔۅݧہ
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
🌹✨🌿 #حـیــــــــا_یــعــنــی
✨حیا یعنی وقتی استادت حرف میزنه و نگاهش زیاد توی چهره ات میمونه شرم کنی...
✨حیا یعنی وقتی با یه همکلاسی پسر حرف میزنی ادای بچه مومن در نیاری که نگاهتو 180درجه بچرخونی بلکه: خودت، ازدرونت مانعی داشته باشی که شرم کنه به یه نامحرم نگاه کنه...
✨حیا یعنی : خودت یه خط قرمز داشته باشی دورت و توی ذهنت نسبت به محرمات الهی...
✨وقتی راه میری طوری نری که نگاه ها به طرفت برگرده...
✨وقتی توی خیابون میخندی حواست به اطرافت باشه حتی به اینکه لبخندت اغواگر نباشه...
❌همون لبخندی که همه ما دخترها داریم و خودمون هم میدونیم چه اثری داره در دیگران❌
✨حیا یعنی وقتی لباس میپوشی شرم کنی که بدنت بزنه بیرون و مواظب طرز پوشیدنت باشی
✨حیا یعنی وقتی از جلوی جمع پسرها رد میشی نگرانی که مبادا از پشت سر هم نگاهشون دنبالت کنه و خودتو جمع میکنی و قدمهاتو مراقبت میکنی .
✨حیا یعنی بدون آقا بالاسر مواظب خوت باشی
. ✨حیا یعنی وقتی یه عکس بد یا فیلم بد میبینی حتی اگه کسی نبینتت خودت شرم کنی که ادامه بدی. .
✨حیا یعنی واسه خودت کرامت و حرمت قائل باشی .
✨حیا یعنی وقتی میبینی به خاطر ظرافت صدات بقیه برمیگردن و نگاه میکنن صدا در گلوت خفه بشه ونگران بشی مبادا با صدات روی کسی اثر بد بذاری و حرف زدنت رو محدود کنی
✨حیا یعنی به نظر امل بیای اما توی جمعی که دخترا و پسرا دارن با هم حرف میزنن و کرکر میخندن و لودگی میکنن وارد نشی.
✨حیا یعنی وقتی وارد محیطی شدی که دونفر با هم مشغولن وارد شدی تو سرخ بشی و نه اونها .
✨حیا یعنی آزرم، شرم به جا
✨حیا یعنی جلوی کسی که دوستش داری بیشتر مواظب رفتارت باشی و نه کمتر! .
✨حیا یعنی خدا رو هر لحظه ناظر و حاضر بدونی
✨حیا یعنی وقتی بی حیایی کردی از شرم همه وجودت هنگ کنه...
🖇برچسبها: حیا یعنی مواظب طرز پوشیدنت باشی...
🌹🌿🌹🌿
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
گاهے زندگـے یک آدم میشود
معنی یک #آیہ،
گاهے نگاهش که میکنے
انگار #قرآن تفسیر میشود
لبخند کہ میزند
میشود خودِ آیہ :)
[ اَشِدٰا عَلَی الْڪُفٰـار رَحِمٰـاءِ بَیْـنَـهُم ]
سردار دل ها حاج #قاسم_سلیمانی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
⚠️ #تـلنگــــر
🔴 ارتباط_با_نامحرم ❌
💬✍🏻پسر باشی یا دختر فرق ندارد،
آن هنگام که مجوز چت و گفتگو با نامحرم
را برای خودت صادر میکنی
میگویی رابطه ی ما پاک است😏
♨️میگویی خواهر و برادری که ایرادی ندارد،
مدام رابطه ات را توجیه میکنی..😒
" به کجا چنین شتابان"🏃❌
✅اولش فقط چت... محترمانه،
کم کم "مفرد" خطابش کردی،
کمی بعد دلت تماس تلفنی
خواست...صدایش را که شنیدی📞
،دلت عکسش را خواست.. 😰
عکس را سیو کردی و وقت
و بی وقت با چشمانت به
نامحرم خیره شدی... 😓
💢آرام آرام دلت دیدار حضوری خواست...🔥
(سرعت بالایت را احساس
میکنی؟)👺
🌀من دیگر از حال و هوایت
بعد از دیدنش هیچ نمیگویم 😪
🌀اما از چادر دختران سرزمینم
دنیا دنیا حرف دارم...🙏
🌀از حیای چشمان پسران این
آب و خاک بقدر پاکدامنی
"یوسف کنعان" کلمه دارم🗣
💠نمیدانم چرا گاهی خودمان
را راحت حراج میکنیم...😥
میگویند "💔تورم" تک رقمی
شده
از برجام و نافرجامی هایش
گل و بلبل میشنویم...😤
باشد قبول دارم...😕
اما من از روزی میترسم
که آمار چادران خاکی سرزمینم
هم تک رقمی شود...😭
من از روزی😞 نگرانم که
ارثیه ی فاطه ی زهرا "س" رنگ و بوی
"مد" را به خود بگیرد
♨️من از روزی نگرانم
که پاکی پسران سرزمینم را با واژه ی
"بی جنبه" بودن زیر سوال ببرند😩
🌀مجوز دیدن برایمان صادر میکنند...😒
ماهواره: برای پیشرفت لازم است😏
بی حجابی:برای پیشرفت لازم است😏
دانشگاه مختلط:برای پیشرفت لازم است😏
🖲و در آخر
زمینه ی گناه : برای پیشرفت لازم است😏
💟پیشرفت بدون بوی "کربلا" سرانجامش میشود آمار های خیانت و جنایت های آنور آبی ها...😓
یـــــــکــــــ ــــســــــوالــــــ❓
تو پیشرفت را در چه میبینی؟
التماس کمی تفکر 🙏🏻
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊
🌷 #کلام_شهید🌷
میانبر رسیدن به خدا"نیت"است
کار خاصی لازم نیست بکنیم....
کافی است کارهای روزمره مان را بخاطرخدا انجام دهیم........
اگر تو این کار زرنگ باشی شک نکن شهید بعدی تویی....
#شهید_محمدابراهیم_همت🌷
╭─┅═ঊঈ🇮🇷ঊঈ═┅─╮
🆔 @TrighAhmad
╰─┅═ঊঈ🇱🇧ঊঈ═┅─╯
💫ای نام تو جانبخش تر از آب حیات
💫محتاج تو خلقی به حیات و به ممات
💫از بعثت انبیا و ارسال رُسُل
💫مقصود تو بودی یا "محمد" (ص) به جمالت صلوات
🌺اللهم صل علی محمد وال محمد و عجل فرجهم 🌺
@Trighahmad
✅*یک معادله ریاضی زیبا *=
شاید تا به حال این سوال براتون زیاد پیش آمده كه #جمعه روز زوجه
یا فرده؟جواب حقیقی این پرسش این است:جمعه نه فرده نه زوجه! بلكه تركیب فرد و زوجه
یعنی روز "فر جه"
*اللهم عجل لولیک الفرج*
✅تعداد جمعه های یک سال 2⃣5⃣ تاست
تعداد روزهای یک سال3⃣6⃣5⃣ روز
عجیب اینجاست ‼️‼️
✅بنابراین تعداد روزهای غیر جمعه
3⃣6⃣5⃣➖2⃣5⃣=
=
=
=
=
=3⃣1⃣3⃣
یاللعجب‼️‼️
چه زیبا پیامی دارد
یعنی
ای شیعه و ای منتظر ظـ💞ــهور
روزهای کاری هفته بایدکاری کنی که جزء این 3⃣1⃣3⃣ نفر باشی
آنگاه روز جمعه منتظر ظـ💞ــهور باشی‼️‼️
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
همہ جورآمدنے رفتن دارد...
اِلا شهادتــ
شهادت تنهاآمدنِ بدون بازگشت
است،شهید ڪِ شدے مےمانے
یعنے خدا نگهت میدارد
تـا اَبـد ...
#بیاد_محسن_حججی
☘☘☘
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
🌱
🔹امام علی علیه السلام: به خدا سوگند یاد مرگ است که من را از سرگرمیها و بازیهای دنیا باز میدارد.
❣_______❣
@Trighahmad
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
همه ی ما روزی غروب خواهیم کرد😔
کاش آن غروب را بنویسند "
شهادت"
از مرگ فرار کنیم بسوی🎖 شهادت🎖
اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک
🌷🕊@Trighahmad🕊 🌷
گر دخترڪے
پیش [پدر]
نازڪند😍
گرهـ [ڪربُبلاے]
همهـ را
بازڪند ❣
{تولدٺ مبارڪ سه سالهـ اربابمــ🌸}
#مجنون_الرقیه
#عیدڪممبروڪ
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
°•[ 🦋✨]
خاڪ قدمـِ رقیہ باشے عشق استـــ❣
زیر علمـِ رقیہ باشے عشق استــــ❣
با(مهدے)صاحب الزمان از رهـ لطفـــ❣
یڪ شب حرمـ رقیہ باشےعشق استـ❣
ــــــــ🌸🍃ــــــ
•{تولدٺ مبارڪ ای همه هستےحسین}•
#جانمسهسالهاربابم (♥️🌱)
#مناسبتی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
🕊
اِنَّا هَدَینَاهُ السَبیلَ اِمَّا شَاڪِراً وَ اِمَّا ڪَفوراً
چه خدای مهربونی
چه قدر بدونیم چه قدر ندونیم راه رو به ما نشون میده.
#قطرهایازدریایِنور🌊
+انسان آیه ۳
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
🔸پاسخ رهبرانقلاب به نامههای دانش آموزان لبنانی
🔹در پی برگزاری مسابقهای تحت عنوان "نامهای به رهبری" در مدارس المهدی لبنان، مجموعهای از نامههای دانش آموزان به رهبر انقلاب تقدیم شد و ایشان به این نامه ها پاسخ دادند.
╔═••⚬🇮🇷⚬••══╗
@TrighAhmad
╚══••⚬🇱🇧⚬••═╝
قدر جوانى را بدانیدکه صفا، نورانیت، معرفتوخدایى شدن در دوران جوانى آسان به دست مى آید.درست مثل دستاوردهاى دنیوى که در جوانىآسانتر از کهولتبهدستمى آید،مقامات معنوى نیز همین طور است.جوانى را قدر بدانید و آن را در همین راه درستى که شما در آن حرکت مى کنید، مخلصانه به کار بیندازید.
"مقام معظم رهبری"
@Trighahmad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حال دلم خیلی بده حرم میخام😭😭
روز زیارتی ارباب
@Trighahmad
مآ که انتظار فرج داریم ،
انتظار ظهورِ
حضرت بقیّةالله (ارواحنا فداه)
را داریم ،
باید در این راه تلاش کنیم ؛
باید تلاش کنیم
در راه ایجاد جامعهی مهدوی ؛
هم [ #خودسازی ] کنیم ،
هم به قدر توانمان ،
به قدر امکانمان ،
[ #دگرسازی ] کنیم
و بتوانیم محیط پیرامونی خود را
به هر اندازهای که در وسع
و قدرت ما است ،
به جامعهی مهدوی نزدیک کنیم
که جامعهی مهدوی ،
جامعهی قسط است ،
جامعهی معنویّت است ،
جامعهی معرفت است ،
جامعهی برادری و اخوّت است ، جامعهی علم است ،
جامعهی عزّت است.
[ #حضرتآقا | ۲۱/۱/۹۹ ]
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
💜خواهی برسی به چشمه آب حیات
💚لبریز شود نامه تو ازبرکات
💛روی سرت ببارد از حق برکات
❤️بفرست دمادم بر محمد صلوات
💫اللهم صل علی محمد وال محمد و عجل فرجهم 💫
@Trighahmad
🌹﷽🌹
سلام رفقااااااااااا✋🏻😊
امیدوارم حالتون خوب باشه
❤️ از امروز با عاشقانهای متفاوت در دل بحران #ایران و #سوریه و با یادی از شهدای #مدافع_حرم در خدمتتون هستیم امیدوارم از خوندنشون لذت ببرید😍
خب آماده اید بریم سراغ رمانمون؟😉
✍️#دمـــشق_شهــر_عــشــ♥️ــق (رمان)
#قسمت_اول
💠 ساعت از یک بامداد میگذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ۱۳۹۰ مانده بود و در این نیمهشب رؤیایی، خانه کوچکمان از همیشه دیدنیتر بود.
روی میز شیشهای اتاق پذیرایی #هفت_سین سادهای چیده بودم و برای چندمین بار سَعد را صدا زدم که اگر #ایرانی نبود دلم میخواست حداقل به اینهمه خوشسلیقگیام توجه کند.
💠 باز هم گوشی به دست از اتاق بیرون آمد، سرش به قدری پایین و مشغول موبایلش بود که فقط موهای ژل زده مشکیاش را میدیدم و تنها عطر تند و تلخ پیراهن سپیدش حس میشد.
میدانستم به خاطر من به خودش رسیده و باز از اینهمه سرگرمیاش کلافه شدم که تا کنارم نشست، گوشی را از دستش کشیدم. با چشمان روشن و برّاقش نگاهم کرد و همین روشنی زیر سایه مژگان مشکیاش همیشه خلع سلاحم میکرد که خط اخمم شکست و با خنده توبیخش کردم :«هر چی #خبر خوندی، بسه!»
💠 به مبل تکیه زد، هر دو دستش را پشت سرش قفل کرد و با لبخندی که لبانش را ربوده بود، جواب داد :«شماها که آخر حریف نظام #ایران نشدید، شاید ما حریف نظام #سوریه شدیم!»
لحن محکم #عربیاش وقتی در لطافت کلمات #فارسی مینشست، شنیدنیتر میشد که برای چند لحظه نیمرخ صورت زیبایش را تماشا کردم تا به سمتم چرخید و به رویم چشمک زد.
💠 به صفحه گوشی نگاه کردم، سایت #العربیه باز بود و ردیف اخبار #سوریه که دوباره گوشی را سمتش گرفتم و پرسیدم :«با این میخوای #انقلاب کنی؟» و نقشهای دیگر به سرش افتاده بود که با لبخندی مرموز پاسخ داد :«میخوام با دلستر انقلاب کنم!»
نفهمیدم چه میگوید و سرِ پُرشور او دوباره سودایی شده بود که خندید و بیمقدمه پرسید :«دلستر میخوری؟» میدانستم زبان پُر رمز و رازی دارد و بعد از یک سال زندگی مشترک، هنوز رمزگشایی از جملاتش برایم دشوار بود که به جای جواب، #شیطنت کردم :«اون دلستری که تو بخوای باهاش انقلاب کنی، نمیخوام!»
💠 دستش را از پشت سرش پایین آورد، از جا بلند شد و همانطور که به سمت آشپزخانه میرفت، صدا رساند :«مجبوری بخوری!» اسم انقلاب، هیاهوی سال ۸۸ را دوباره به یادم آورده بود که گوشی را روی میز انداختم و با دلخوری از اینهمه #مبارزه بینتیجه، نجوا کردم :«هر چی ما سال ۸۸ به جایی رسیدیم، شما هم میرسید!»
با دو شیشه دلستر لیمو برگشت، دوباره کنارم نشست و نجوایم را به خوبی شنیده بود که شیشهها را روی میز نشاند و با حالتی منطقی نصیحتم کرد :«نازنین جان! انقلاب با بچهبازی فرق داره!»
💠 خیره نگاهش کردم و او به خوبی میدانست چه میگوید که با لحنی مهربان دلیل آورد :«ما سال ۸۸ بچهبازی میکردیم! فکر میکنی تجمع تو دانشگاه و شعار دادن چقدر اثر داشت؟» و من بابت همان چند ماه، مدال #دانشجوی مبارز را به خودم داده بودم که صدایم سینه سپر کرد :«ما با همون کارها خیلی به #نظام ضربه زدیم!»
در پاسخم به تمسخر سری تکان داد و همه مبارزاتم را در چند جمله به بازی گرفت :«آره خب! کلی شیشه شکستیم! کلی کلاسها رو تعطیل کردیم! کلی با حراست و #بسیجیها درافتادیم!»
💠 سپس با کف دست روی پیشانیاش کوبید و با حالتی هیجانزده ادامه داد :«از همه مهمتر! این پسر سوریهای #عاشق یه دختر شرّ ایرانی شد!» و از خاطرات خیالانگیز آن روزها چشمانش درخشید و به رویم خندید :«نازنین! نمیدونی وقتی میدیدم بین اونهمه پسر میری رو صندلی و شعار میدی، چه حالی میشدم! برا من که عاشق #مبارزه بودم، به دست اوردن یه همچین دختری رؤیا بود!»
در برابر ابراز احساساتش با آن صورت زیبا و لحن گرم عربی، دست و پای دلم را گم کردم و برای فرار از نگاهش به سمت میز خم شدم تا دلستری بردارم که مچم را گرفت. صورتم به سمتش چرخید و دلبرانه زبان ریختم :«خب تشنمه!» و او همانطور که دستم را محکم گرفته بود، قاطعانه حکم کرد :«منم تشنمه! ولی اول باید حرف بزنیم!»
💠 تیزی صدایش خماری #عشق را از سرم بُرد، دستم را رها نمیکرد و با دست دیگر از جیب پیراهنش فندکی بیرون کشید. در برابر چشمانم که خیره به فندک مانده بود، طوری نگاهم کرد که دلم خالی شد و او پُر از حرف بود که شمرده شروع کرد :«نازنین! تو یه بار به خاطر #آرمانت قید خونوادهات رو زدی!» و این منصفانه نبود که بین حرفش پریدم :«من به خاطر تو ترکشون کردم!»
مچم را بین انگشتانش محکم فشار داد و بازخواستم کرد :«زینب خانم! اسمت هم به خاطر من عوض کردی و شدی نازنین؟» از طعنه تلخش دلم گرفت و او بیتوجه به رنجش نگاهم دوباره کنایه زد :«#چادرت هم بهخاطر من گذاشتی کنار؟ اون روزی که لیدر #اغتشاشات دانشکده بودی که اصلاً منو ندیده بودی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad
✍️#دمـــشق_شهــر_عــشــ♥️ــق (رمان)
#قسمت_دوم
💠 بهقدری جدی شده بود که نمیفهمید چه فشاری به مچ دستم وارد میکند و با همان جدیت به جانم افتاده بود :«تو از اول با خونوادهات فرق داشتی و بهخاطر همین تفاوت در نهایت ترکشون میکردی! چه من تو زندگیات بودم چه نبودم!» و من آخرین بار خانوادهام را در محضر و سر سفره #عقد با سعد دیده بودم و اصرارم به ازدواج با این پسر سر به هوای #سوری، از دیدارشان محرومم کرده بود که شبنم اشک روی چشمانم نشست.
از سکوتم فهمیده بود در #مناظره شکستم داده که با فندک جرقهای زد و تنها یک جمله گفت :«#مبارزه یعنی این!» دیگر رنگ محبت از صورتش رفته و سفیدی چشمانش به سرخی میزد که ترسیدم.
💠 مچم را رها کرد، شیشه دلستر را به سمتم هل داد و با سردی تعارف زد :«بخور!» گلویم از فشار بغض به تنگ آمده و مردمک چشمم زیر شیشه اشک میلرزید و او فهمیده بود دیگر تمایلی به این شبنشینی #عاشقانه ندارم که خودش دست به کار شد.
در شیشه را با آرامش باز کرد و همین که مقابل صورتم گرفت، بوی #بنزین حالم را به هم زد. صورتم همه در هم رفت و دوباره خنده #مستانه سعد بلند شد که وحشتزده اعتراض کردم :«میخوای چیکار کنی؟»
💠 دو شیشه بنزین و #فندک و مردی که با همه زیبایی و #عاشقیاش دلم را میترساند. خنده از روی صورتش جمع شد، شیشه را پایین آورد و من باورم نمیشد در شیشههای دلستر، بنزین پُر کرده باشد که با عصبانیت صدا بلند کردم :«برا چی اینا رو اوردی تو خونه؟»
بوی تند بنزین روانیام کرده و او همانطور که با جرقه فندکش بازی میکرد، سُستی مبارزاتم را به رخم کشید :«حالا فهمیدی چرا میگفتم اونروزها بچه بازی میکردیم؟»
💠 فندک را روی میز پرت کرد، با عصبانیت به مبل تکیه زد و با صدایی که از پس سالها انتظار برای چنین روزی برمیآمد، رجز خواند :«این موج اعتراضی که همه کشورهای عربی رو گرفته، از #تونس و #مصر و #لیبی و #یمن و #بحرین و #سوریه، با همین بنزین و فندک شروع شد؛ با حرکت یه جوون تونسی که خودش رو آتیش زد! مبارزه یعنی این!»
گونههای روشنش از هیجان گل انداخته و این حرفها بیشتر دلم را میترساند که مظلومانه نگاهش کردم و او ترسم را حس کرده بود که به سمتم خم شد، دوباره دستم را گرفت و با مهربانی همیشگیاش زمزمه کرد :«من نمیخوام خودم رو آتیش بزنم! اما مبارزه شروع شده، ما نباید ساکت بمونیم! #بن_علی یه ماه هم نتونست جلو مردم تونس وایسه و فرار کرد! #حُسنی_مبارک فقط دو هفته دووم اورد و اونم فرار کرد! از دیروز #ناتو با هواپیماهاش به لیبی حمله کرده و کار #قذافی هم دیگه تمومه!»
💠 و میدانستم برای سرنگونی #بشّار_اسد لحظهشماری میکند و اخبار این روزهای سوریه هواییاش کرده بود که نگاهش رنگ رؤیا گرفت و آرزو کرد :«الان یه ماهه سوریه به هم ریخته، حتی اگه ناتو هم نیاد کمک، نهایتاً یکی دو ماه دیگه بشّار اسد هم فرار میکنه! حالا فکر کن ناتو یا #آمریکا وارد عمل بشه، اونوقت دودمان بشّار به باد میره!»
از آهنگ محکم کلماتش ترسم کمتر میشد، دوباره احساس مبارزه در دلم جان میگرفت و او با لبخندی فاتحانه خبر داد :«مبارزه یعنی این! اگه میخوای مبارزه کنی الان وقتشه نازنین! باور کن این حرکت میتونه به #ایران ختم بشه، بشرطی که ما بخوایم! تو همون دختری هستی که به خاطر اعتقاداتت قیام کردی! همون دختری که ملکه قلب پسر مبارزی مثل من شد!»
💠 با هر کلمه دستانم را بین انگشتان مردانهاش فشار میداد تا از قدرتش انگیزه بگیرم و نمیدانستم از من چه میخواهد که صدایش به زیر افتاد و #عاشقانه تمنا کرد :«من میخوام برگردم سوریه...» یک لحظه احساس کردم هیچ صدایی نمیشنوم و قلبم طوری تکان خورد که کلامش را شکستم :«پس من چی؟»
نفسش از غصه بند آمده و صدایش به سختی شنیده میشد :«قول میدم خیلی زود ببرمت پیش خودم!» کاسه دلم از ترس پُر شده بود و به هر بهانهای چنگ میزدم که کودکانه پرسیدم :«هنوز که درسمون تموم نشده!» و نفهمید برای از دست ندادنش التماس میکنم که از جا پرید و عصبی فریاد کشید :«مردم دارن دسته دسته #کشته میشن، تو فکر درس و مدرکی؟»
💠 به هوای #عشق سعد از همه بریده بودم و او هم میخواست تنهایم بگذارد که به دست و پا زدن افتادم :«چرا منو با خودت نمیبری سوریه؟» نفس تندی کشید که حرارتش را حس کردم، با قامت بلندش به سمتم خم شد و با صدایی خفه پرسید :«نازنین! ایندفعه فقط شعار و تجمع و شیشه شکستن نیست! ایندفعه مثل این بنزین و فندکه، میتونی تحمل کنی؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TrighAhmad