•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران 🌹قسمت #چهل_ونه خوشبخت بودم و خوشحال... 😊 خو
🌹هوالمحبـــــــوب
🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران
🌹قسمت #پنجاه
دوست نداشتم خاطره ی بد توی ذهن بچه ها بمونه...
تنها بودم بالای سرش....
کاری نمیتونستم بکنم. یه روز و نیم درد کشید و من #شاهد بودم...😭☝️
میخواستم علی و هدی رو خبر کنم بیان بیمارستان،...
سال تحویل رو چهارتایی کنار هم باشیم که مرخصش کردن...
دلم میخواست ساعتها سجده کنم. میدونستم مهمون چند روزه ست....
برای همین چند روز دعا کردم...
بین بد و بدتر بد را انتخاب می کردم.
منوچهر می گفت
_"بگو بین خوب و خوبتر، و تو خوب رو انتخاب میکنی...هنوز نتونستی خوبتر رو بپذیری. سر من رو کلاه میذاری."
نمازش که تموم شد دستش رو حلقه کرد دور سه تایی مون..
گفت:
_"شما به فکر چیزی هستید که می ترسید اتفاق بیفته اما من نگران عید سال بعد شما هستم. این طوری که میبینمتون، میمونم چه جوری شما رو #بذارم_وبرم "
علی گفت:
_"بابا، این چه حرفیه اول سال میزنی؟"
گفت:
_"نه باباجان، سالی که نکوست از بهارش پیداست. من از خدا خواستم توانم رو بسنجه. دیگه نمیتونم ادامه بدهم"
ادامه دارد..
دسترسی به پارت اول🦋✨
👇
https://eitaa.com/Tarighahmad/8431
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
✍نویسنده؛ مریم برادران
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
🌹هوالمحبـــــــوب
🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران
🌹قسمت #پنجاه_ویک
تا من آروم می شدم،...😭
علی با صدای بلند گریه می کرد.😭
علی ساکت می شد...
هدی گریه می کرد.😭
منوچهر نوازشمون می کرد...
زمزمه کرد:
_"سال دیگه چی بکشم که نمیتونم دلداریتون بدم؟ "
بلند شد رفت رو به رومون ایستاد...
گفت:
_ "باور کنید خسته ام"🕊
سه تایی بغلش کردیم...
گفت:
_"هیچ فرقی نیست بین رفتن و موندن. #هستم_پیشتون. فرقش اینه که من شما رو می بینم و شما منو نمی بینید. همین طوری نوازشتون می کنم. اگه روحمون به هم #نزدیک باشه شما هم من رو #حس می کنید"
سخت تر از این را هم می بینم؟😭
منوچهر گفت:
_"هنوز روزهای سخت مانده"
مگر او چه قدر توان داشتم؟
یک آدم معمولی که همه چیز را به پای عشق❤️ تحمل می کرد. خواستم دلش را نرم کنم.
گفتم:
_"اگر قرار باشد تو نباشی، من هم صبر ندارم.😭 عربده میزنم... کولی بازی در می آورم... به خدا شکایت می کنم ."😭😩
منوچهر خندید و گفت:
_"صبر می کنی"
چرا این قدر سنگدل شده بود؟..
نمی توانستم جمع کنم بین اینکه...
آدم ها نمی توانند بدون دلبستگی زندگی کنند... و این که باید بتوانند دل بکنند...
میگفت:
_"من دوستت دارم، ولی هر چیزی حد مجاز داره. نباید #وابسته شد."
ادامه دارد..
دسترسی به پارت اول🦋✨
👇
https://eitaa.com/Tarighahmad/8431
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
✍نویسنده؛ مریم برادران
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
و آغاز به نام خدایی
که حواسش به همه چیز هست ..☘
به وقـــ⏰ـتِ :
پنجشنبه {☀️}
دوم مرداد ماه {🍦}
┈┈••✾❀☀️❀✾••┈┈
@TarighAhmad
┈┈••✾❀☀️❀✾••┈┈
" آدرس امام زمان (عج) "⁉️
از علامه حسن زاده پرسیدند:
آدرس امام زمان (عج) کجاست؟ کجا می شود حضرت را پیدا کرد؟🤔
💢ایشان فرمودند:
آدرس حضرت در قرآن کریم آیه ۵۵ سوره قمر است...
که میفرماید:
✨ "فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر"✨
هر جا که صدق و درستی باشد،✅
هر جا که دغل کاری و فریب کاری نباشد،✅
هرجا که یاد و ذکر پروردگار متعال باشد، ✅
حضرت آنجا تشریف دارند...🍃🌺
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر
••●❥🍃🌸✦🌸🍃❥●••
@TarighAhmad
بــآنــــــۅ! 🧕🏻
👆🏻اَگࢪ زيبایےگیسوانـٺ عنوانےست
ڪھ دَࢪ شعــ🎶ـرها سِتایش مے شود
حجبــ😇 و #حياے تو عنوانے ست ↓
ڪھ دَࢪ قࢪآݩـ📖 ستایش و تاڪید شده است...
#حجابتارزشاست
#باورکن
°•≈•≈•≈•_💜_•≈•≈•≈•°
@TarighAhmad
°•≈•≈•≈•_💜_•≈•≈•≈•°
زمــ🌏ـین ،
همچو قفس می ماند ...🥀
بعضی ها ،
آفریده میشوند برای پــ🕊ـرواز ...
🙃
#عکس_نوشته
╭┄══🕊══┄╮
@TarighAhmad
╰┄══🕊══┄╯
●| 😎اے معنے مرد انقلابے آقــا
●|😇تـو نایبـ نورِ در غیابے آقــا
●|😏اے خاڪ عبایتـ بھ سر نامردانـ
●|😊الحـق پسـر ابوترابے آقــا
#من_فدای_سیدعلی
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم🌱🌸
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
#تلنگرانه🌷
🚫قضاوت بیجا ممنوع🚫
بهتره زود کسیو قضاوت نکنیم
چون گاهی وقتا قضاوت بیجامون باعث حق الناس های کوچیک میشه ودل شکستن های کوچیک 💫«وپشیمونی های زیاد »
پس بهتره قبل هرکاری فکرکنیم نه ؟!...»
#نکته مهم*🌼
رفیق داداش احمد حواسش هست مگه نه؟!!...😁🌸
#قضاوت
#ممنوع
#اندکیتامللازماست...!🌹
❀•┈••❈✿♥️✿❈••┈•❀
@TarighAhmad
❀•┈••❈✿♥️✿❈••┈•❀
از خدا حساب ببریم-پناهیان.mp3
1.1M
اگر بفهمیم یکی حواسش۲۴ساعته بهمونه
چقدر خوبه😍
چقدر خوشحالیم...!🤔
توکلت علی الله..!🦋
نعم المولی ونعم النصیر!
#سخنرانی
#عشقمفقطخدا
#بهتریندوستخداست
•┈┈••✾•🍃🕊🍃•✾••┈┈•
@TarighAhmad
•┈┈••✾•🍃🕊🍃•✾••┈┈•
✍امام صادق (علیه السلام) فرمودند :
اگر يكى از شما بخواهد كه خداوند حاجتش را بر آورد، بايد اميدش را از ديگران قطع كند و به غير خداوند اميدى نداشته باشد، و هنگامى كه خداوند ، اين وضع را در قلبش ببيند ، آن چه او طلب كند اجابت مى شود.
📚 كافي ؛ ج2 ؛ ص148
💠: @TarighAhmad🌷
❤️🍃
عـــاشق منطق میفهمد...📚
"شهـــــدا"عاشق شدند...♥️
به قول"شهید چمـــران" :💫
وقتی عقل عاشق شود،
عشق عاقل میشود، 🌿🧡
وآنگاه،
تو"شهــــید"مے شوے...🕊✨
عــــــــاشق شــــویم...✋🏻💙
عاشقان، راهیانآسمان مےشوند...
عاشقان،"شهــــید"مےشوند.
#عکس_نوشته
#حنین
┄┅─✵💝✵─┅┄
@TarighAhmad
┄┅─✵💝✵─┅┄
💓﷽💓
اے رسول!
آنچه از جانب پروردگارٺ↯
به ټــــو⇩
ابلاغ شده
به مردم برسان➣
که اگر چنین نکنی،
رسالت خویش را تمام نکردی...✖
این آیه↻
قبل از ابلاغ غــ💚ــدیࢪ بر پیامبر نازل شده است.
•••﴿آیه ۷۶ سورھ مائدھ... آیه تبلیغ﴾•••
←منبع :بحث معاویه با ابن عباس ،کتاب بحارالانوار جلد ۱۱۰حدیث ۴۴
.
.
.
°•°رھبر سنے بماند ڪیست😑، شیعـہ رهبرش😌
حـیدر است و حـیدر است و حـیدر است و حـیدر است💚
#غدیری ام
~┄┅┅✿❀💛❀✿┅┅┄~
@TarighAhmad
.
خوشگلا دو تا خصوصیت اصلی دارند
.
.
۱.فراموشکارند
.
۲. اه دومیش چی بود ؟؟؟ 😕😂😂😂
تازگیا فراموشکار شدم😂
.😅😅😅😜😂😂😂😂
🤪@Tarighahmad 🤪
😂😂😂😂😅😅😅😅
#ابن_الرضا. 🍃
#طنز_جبهه👀
🍃
اینطوری لو رفت...!
🍃
دو تا از بچههای گردان،
غولی را همراه خودشان آورده بودند.
وهای های میخندیدند.
گفتم: «این کیه؟»😳 🍃
گفتند: «عراقی»😁
گفتم: «چطوری اسیرش کردید؟»😎
میخندیدند😂
🍃
گفتند: «از شب عملیات پنهان شده بود.
تشنگی فشار آورده با لباس بسیجیها آمده
ایستگاه صلواتی شربت گرفته بود.
😎😂 پول داده بود!» 🍃
اینطوری لو رفته بود،
بچهها هنوز میخندیدند. .
🍃
..
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
🤣@Tarighahmad 🤣
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
شروع کننده های🏃♂
بهتری
نسبت به تو وجود دارن 🤷♂
اما تو ،
تمام کنندهٔ خوبی باش 🥇
😉✌️
#انگیزشی
j๑ïท➺°
.•|@TarighAhmad
.
* #السلامعلیکیاسیدالشهدا؏❤️
🍃حاج حسین یکتا:
بچهها! دلاتونُ تحویل ارباب بدید. دلتو بده به ارباب بگو فقط شب اول قبر سالم تحویلم بده!...
#دلمتقدیمتویاحسین...✋🏻💔*
♡
•°•✦❣❃❣✦•°•
@TarighAhmad
•°•✦❣❃❣✦•°•
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
#مصاحبہمادرشهیــــــد {😍}•√ رابطه شهید علےالهادے و شهید احمد به قبل از شهادت برمیگردد یا بعد از
#مصاحبہمادرشهیــــــد {😍}•√
آیاتابهحالخوابشهیدرادیدهاید؟😔💔|•°
بلهبسیارخواباورادیدهام🌸🍃
یڪےازدیگرے زیباتر😍❣|•°
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
@TarighAhmad
•| طَریقْ أَحْمَدْ |•
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران 🌹قسمت #پنجاه_ویک تا من آروم می شدم،...😭 علی
🌹هوالمحبـــــــوب
🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران
🌹قسمت #پنجاه_ودو
بعد از عید دیگه نمی تونست پاشو زمین بذاره....
ریه اش، دست و پاش، بیناییش، و اعصابش همه به هم ریخته بود....
آن قدر ورم کرده بود که پوستش ترك می خورد....
با عصا راه رفتن براش سخت شده بود. دکترا آخرین راه رو براش تجویز کردن.
برای اینکه مقاومت بدنش زیاد شه، باید آمپولایی میزد...
که 900 هزار تومن قیمت داشتن. 😣
دو روز بیشتر وقت نداشتیم بخریم...
زنگ زدم بنیاد جانبازان، به مسؤل بهداشت و درمانشون...
گفت:
_"شما دارو رو بگیرید. نسخه ی مهر شده رو بیارید، ما پولشو میدیم "
من 900 هزار تومن از کجا می آوردم؟😞
گفت:
_"مگه من وکیل وصی شما هستم؟"
و گوشی رو قطع کرد...
وسایل خونه رو هم می فروختم، پولش جور نمی شد....
برای خونه و ماشین، هم چند روز طول می کشید تا مشتری پیدا شه. دوباره زنگ زدم بنیاد...
گفتم:
_"نمیتونم پول جور کنم.یه نفر و بفرستید بیاد این نسخه رو ببره و بگیره. همین امروز وقت دارم"😢
گفت:
_ "ما همچین وظیفه ای #نداریم "
گفتم:
_"شما منو وادار می کنید کاری کنم که دلم نمی خواد. اگه اون دنیا جلوی من رو گرفتن، میگم شما مقصر هستید "😭
به نادر گفتم هر جور شده پول رو جور کنه...
حتی اگه نزول باشه...
نذاشتیم منوچهر بفهمه، وگرنه نمیذاشت یه قطره آمپول بره توی تنش....
اما این داروها هم جواب نداد....
اومدیم خونه بعد ظهر از بنیاد چند نفر اومدن. برام غیر منتظره بود....
پرونده های منوچهر رو خوندن..
و گفتن:
_ "میخوایم شما رو بفرستیم لندن "
اصرار کردن که
_ "برید خوب میشید و به سلامت بر می گردید"
منوچهر گفت:
_"من جهنمم که بخوام برم، #همسرم رو باید با خودم ببرم "
قبول کردن...
ادامه دارد..
دسترسی به پارت اول🦋✨
👇
https://eitaa.com/Tarighahmad/8431
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
✍نویسنده؛ مریم برادران
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
🌹هوالمحبـــــــوب
🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران
🌹قسمت #پنجاه_وسه
نمی تونستم حرف بزنم...
چه برسه به این که شوخی کنم...
همه قطع امید کرده بودن. چند روز بیشتر فرصت نداشتیم... 😣
لباساشو عوض کردم که در زدن...
فریبا گفت:
_" #آقایی اومده با منوچهر کار داره "
چادرم رو سرم کردم...
و درو باز کردم. مرد یا الله گفت و اومد تو.
علی رو صدا زدم بیاد ببینه کیه...
میدید اومده کنار منوچهر نشسته، یه دستش رو گذاشته روی سینه ی منوچهر و یه دستش رو روی سرش، و دعا میخونه....
من و علی بهت زده نگاه می کردیم.😳😧
اومد طرف ما پرسید:
_"شما✨ #خانم ایشون✨ هستید؟ "
گفتم:
_"بله "
گفت:
_"ببینید چی میگم. این کارا رو مو به مو انجام می دید. #چهل_شب_عاشورا بخون..
{ دست راستش رو با انگشت اشاره به صورت تاکید بالا آورد☝️}
#باصدلعن_وصدسلام. اول با #دورکعت_نمازحاجت شروع کن. بین دعا هم #اصلا حرف نزن."
زانوهام حس نداشت....
توی دلم فقط امام زمان رو صدا می زدم. اومد بره که دوییدم دنبالش..😭
گفتم:
_"کجا میرید؟ اصلا از کجا اومدید؟"
گفت:
_"از جایی که دل آقای مدق اونجاست "🌷🕊
می لرزیدم....گفتم:
_"شما منو کلافه کردید. بگید کی هستید "
لبخند زد، و گفت:
_"به دلت، رجوع کن"
و رفت....
با علی از پشت پنجره توی کوچه رو نگاه کردیم...
از خونه که بیرون رفت، یه خانوم همراهش بود....
منوچهر توی خونه هم #دیده_بودش. ما ندیده بودیم.
ادامه دارد..
دسترسی به پارت اول🦋✨
👇
https://eitaa.com/Tarighahmad/8431
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
✍نویسنده؛ مریم برادران
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴ •| طَریقْ أَحْمَدْ |•
➣ @TarighAhmad
1_24978032.mp3
3.46M
•💔•
دردتبهجونمایشالا
تامحرمتزندهبمونمــــ😭🍃
اگهبتونمحتےجنازمو
توروضتمےڪشونمـــ😞🌱
#مارابهمحرمبرسانیدفقط
#شبجمعه
#محمدحسینحدادیان
┏━⊰✾✿✾⊱━═━═━═━┓
❖ @TarighAhmad ❖
┗━═━═━═━⊰✾✿✾⊱━┛
بِه نآمِ مَحْبـ💚ـوبِ اَبَدیٖ
کِه هیٖچکَسْ تَرْسِ اَز دَسْتْ دآدَنَشْ رآ نَدآرَدْ🙂
به وقــ⏰ـت :
جمعه ای که شاید [ او ] بیاید 🌿
سلام بر منجی غایبم؏ـج 🙂
┌───✾✾───┐
@TarighAhmad
└───✾✾───┘