#داستان_اهلبیت_علیهم_السلام
✍پنج داستان زیبا و شنیدنی از زندگانی #امام_موسی_کاظم_علیه_السلام :👇
@TarikhEslam
1⃣ماجرای #امام_موسی_کاظم_علیه_السلام و صفوان جمّال :👇
✅صفوان بن مَهران شتران زیادی داشت که از کرایه دادن آنها، معیشت و زندگی خود را میگذراند و از همین جهت به او جمّال میگفتند.
نقل می کند که؛
روزی خدمت حضرت امام موسی کاظم(ع) رسیدم.
آن حضرت(ع) به من فرمود :
📋«یَا صَفْوَانُ! کُلُّ شَیْءٍ مِنْکَ حَسَنٌ جَمِیلٌ مَا خَلَا شَیْئاً وَاحِداً!»
♦️ای صفوان! همه چیزِ تو خوب و نیکو است جز یک چیز!
سؤال کردم : فدایت شوم آن چیست؟ امام(ع) فرمود :
📋«إِکْرَاؤُکَ جِمَالَکَ مِنْ هَذَا الرَّجُلِ یَعْنِی هَارُونَ!»
♦️اینکه شتران خود را به این مرد (یعنی هارون خلیفه وقت) کرایه میدهی!
عرض کردم :
📋«وَ اللَّهِ مَا أَکْرَیْتُهُ أَشَراً وَ لَا بَطَراً وَ لَا لِلصَّیْدِ وَ لَا لِلَّهْوِ وَ لَکِنِّی أَکْرَیْتُهُ لِهَذَا الطَّرِیقِ(یَعْنِی طَرِیقَ مَکَّةَ) وَ لَا أَتَوَلَّاهُ بِنَفْسِی وَ لَکِنِّی أَبْعَثُ مَعَهُ غِلْمَانِی»
♦️به خدا سوگند! من از روی حرص و سیری و لهو چنین کاری نمیکنم.
چون او به راه حج میرود، شتران خود را به او کرایه میدهم. خودم هم خدمت او را نمیکنم و همراهش نمیروم، بلکه غلام خود را همراه او میفرستم.
امام(ع) فرمود :
📋«یَا صَفْوَانُ! أَ یَقَعُ کِرَاؤُکَ عَلَیْهِمْ؟!!»
♦️آیا از او کرایه طلب داری؟
گفتم : فدایت شوم. آری!
امام(ع) فرمود :
📋«أَ تُحِبُّ بَقَاءَهُمْ حَتَّى یَخْرُجَ کِرَاؤُکَ؟»
♦️آیا دوست داری او باقی باشد تا باقی کرایه ات را به تو برسد؟
گفتم : آری!
امام(ع) فرمود :
📋«مَنْ أَحَبَّ بَقَاءَهُمْ فَهُوَ مِنْهُمْ وَ مَنْ کَانَ مِنْهُمْ کَانَ وَرَدَ النَّارَ!»
♦️کسی که دوست داشته باشد بقای آنها را، از آنان خواهد بود و هر کس از آنان (دشمنان خدا) باشد، جایگاهش جهنم خواهد بود.
صفوان می گوید :
📋«فَذَهَبْتُ فَبِعْتُ جِمَالِی عَنْ آخِرِهَا»
♦️بعد از این گفتگو با امام کاظم(ع)، تمامی شتران خود را فروختم.
وقتی این خبر به هارون رسید، او مرا خواست و به من گفت :
به من گزارش دادهاند که تو شترهای خود را فروختهای، چرا این کار را کرده ای؟!!
گفتم : آری! فروختم.
چون پیر و ناتوان شدهام و غلامانم از عهده این کار برنمیآیند!
هارون عصبانی شد و گفت :
📋«هَیْهَاتَ! هَیْهَاتَ! إِنِّی لَأَعْلَمُ مَنْ أَشَارَ عَلَیْکَ بِهَذَا أَشَارَ عَلَیْکَ بِهَذَا مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ!»
♦️هرگز! هرگز! میدانم که تو به اشاره موسی بن جعفر(ع) شتران خود را فروخته ای!
به او گفتم :
📋«مَا لِی وَ لِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ؟!!»
♦️من را با موسی بن جعفر چکار؟!!
هارون گفت :
📋«دَعْ هَذَا عَنْکَ! فَوَ اللَّهِ لَوْ لَا حُسْنُ صُحْبَتِکَ لَقَتَلْتُکَ»
♦️بس است دیگر!
به خدا قسم! اگر حق مصاحبت تو با من نبود، تو را میکشتم.(۱)
📚منبع :
۱)رجال الکشّی، ج۲، ص۷۴۰، ح۸۲۸
@TarikhEslam
تاملی در تاریخ اسلام
1⃣ماجرای #امام_موسی_کاظم_علیه_السلام و صفوان جمّال :👇 ✅صفوان بن مَهران شتران زیادی داشت که از کرایه
2⃣ #امام_موسی_کاظم_علیه_السلام و زن بدکاره!👇
✅هارون الرشید خلیفه مقتدر و بیحیای عبّاسی امام موسی کاظم(ع) را در بغداد به زندان افکند.
در طی آن دستور داد کنیز زیبا و خوش قیافه ای را برای خدمت کردن به امام موسی کاظم(ع) به زندان بردند و و منظورش از این کار برای بدنام کردن حضرت(ع) بود.
امام(ع) پیغام داد :
📋«بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ لاَ حَاجَةَ لِي فِي هَذِهِ وَ لاَ فِي أَمْثَالِهَا»
♦️این شما هستید که با هدایای خود شادمان میشوید! من به کنیز و امثال آن نیازی ندارم.
هارون از این پیام سخت خشمگین شد و گفت :
📋«اِرْجِعْ إِلَيْهِ وَ قُلْ لَهُ لَيْسَ بِرِضَاكَ حَبَسْنَاكَ وَ لاَ بِرِضَاكَ أَخَذْنَاكَ وَ اُتْرُكِ اَلْجَارِيَةَ عِنْدَهُ وَ اِنْصَرِفْ»
♦️به نزد او باز گرد و به او بگو که ما به رضای تو کنیز را به زندان، نزد تو نفرستادیم.
پس کنیز را نزد او بگذار و باز گرد!
مدتی گذشت، هارون خادمش را به زندان فرستاد تا خبری بگیرد.
خادم به زندان رفت.
با کمال تعجب دید آن کنیز به سجده رفته است و مرتب میگوید :
«قُدُّوسٌ! سُبْحَانَكَ! سُبْحَانَكَ!»
او جریان را به هارون گزارش داد.
هارون با تعجب گفت :
📋«سَحَرَهَا وَ اَللَّهِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ بِسِحْرِهِ»
♦️به خدا سوگند! موسی بن جعفر(ع) او را سحر کرده است!
سپس دستور داد کنیز را بیاورند.
کنیز را به حضور هارون آوردند، نگاهش را به آسمان دوخت و ساکت ایستاد.
هارون پرسید : تو را چه شده است؟
کنیز گفت :
📋«إِنِّي كُنْتُ عِنْدَهُ وَاقِفَةً وَ هُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي لَيْلَهُ وَ نَهَارَهُ فَلَمَّا اِنْصَرَفَ عَنْ صَلاَتِهِ بِوَجْهِهِ وَ هُوَ يُسَبِّحُ اَللَّهَ وَ يُقَدِّسُهُ»
♦️هنگامی که من در زندان نزد او بودم، می دیدم که این مرد مرتب نماز میخواند، بعد از نماز مشغول تسبیح و تقدیس خداوند میشود.
من به او عرض کردم : مولای من! شما کاری ندارید برایتان انجام دهم؟
فرمود : با تو چه کار دارم؟
عرض کردم : مرا برای خدمت به شما آوردهاند.
آن بزرگوار با دست اشاره کرد و فرمود : پس اینها چه کارهاند؟!
ناگهان؛
📋«فَالْتَفَتُّ فَإِذَا رَوْضَةٌ مُزْهِرَةٌ لاَ أَبْلُغُ آخِرَهَا مِنْ أَوَّلِهَا بِنَظَرِي وَ لاَ أَوَّلَهَا مِنْ آخِرِهَا فِيهَا مَجَالِسُ مَفْرُوشَةٌ بِالْوَشْيِ وَ اَلدِّيبَاجِ وَ عَلَيْهَا وُصَفَاءُ وَ وَصَائِفُ لَمْ أَرَ مِثْلَ وُجُوهِهِمْ حَسَناً وَ لاَ مِثْلَ لِبَاسِهِمْ لِبَاساً عَلَيْهِمُ اَلْحَرِيرُ اَلْأَخْضَرُ وَ اَلْأَكَالِيلُ وَ اَلدُّرُّ وَ اَلْيَاقُوتُ وَ فِي أَيْدِيهِمُ اَلْأَبَارِيقُ وَ اَلْمَنَادِيلُ وَ مِنْ كُلِّ اَلطَّعَامِ»
♦️نگاه كردم ديدم باغى پر از گل و ريحان كه انتهايش ديده نمی شود و اول و آخر ندارد.
در آن باغ محل هائى را با ديبا و فرش هاى رنگارنگ فرش كرده اند.
غلامان ماه رو كه نظير ندارند و لباسهائى پوشيده اند كه كسى نديده از ابريشم سبز هر كدام بر سر تاجى از درّ و ياقوت دارند و در دست، آفتابه و حوله گرفته اند و انواع غذاها مهیاست که هرگز نظیر آنها را ندیده بودم.
با مشاهده آنها در برابر خدای خود به سجده افتادم و در سجده بودم که خادم تو به سراغم آمد و مرا نزد تو آورد.
هارون گفت : ای ناپاک! شاید وقتی به سجده رفتی اینها را در خواب دیدی؟
گفت: نه! به خدا سوگند! این واقعیات را پیش از سجده دیدم و بعد از مشاهده آنها به سجده افتادم.
هارون به فردی گفت :
📋«اقْبِضْ هَذِهِ الْخَبِيثَةَ إِلَيْكَ فَلَا يَسْمَعْ هَذَا مِنْهَا أَحَدٌ»
♦️این ناپاک را بگیر و مراقب باش کسی این مطلب را از او نشنود.
اما آن کنیز بدون درنگ مشغول نماز شد.
از او پرسیدند : چرا چنین میکنی؟
گفت : عبد صالح[موسی بن جعفر(ع)] را چنین یافتم!
سپس گفت :
📋«إِنِّي لَمَّا عَايَنْتُ مِنَ الْأَمْرِ نَادَتْنِي الْجَوَارِي يَا فُلَانَةُ ابْعُدِي عَنِ الْعَبْدِ الصَّالِحِ حَتَّى نَدْخُلَ عَلَيْهِ فَنَحْنُ لَهُ دُونَكِ»
♦️من وقتى بهشت برين را ديدم كنيزان فرياد زدند : فلانى دور شو از بنده صالح! خدا تا ما او را خدمت كنيم ما خدمتگزار او هستيم نه تو!
📋«فَمَا زَالَتْ كَذَلِكَ حَتَّى مَاتَتْ وَ ذَلِكَ قَبْلَ مَوْتِ مُوسَى(ع) بِأَيَّامٍ يَسِيرَة»
♦️آن کنیز پيوسته همين حال را داشت تا اینکه از دنيا رفت.(۱)
📚منبع :
۱)مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۲۹۷
@TarikhEslam
تاملی در تاریخ اسلام
2⃣ #امام_موسی_کاظم_علیه_السلام و زن بدکاره!👇 ✅هارون الرشید خلیفه مقتدر و بیحیای عبّاسی امام موسی ک
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
3⃣توبه بشر حافی!👇
✅علامه حلی می نویسد :
روزی امام موسی کاظم(ع) در بغداد از مقابل درب خانه بِشْر بن حارث بغدادی می گذشت.
📋«فَسَمِعَ المَلَاهِي وَ أَصوَاتَ الغِناءِ والقَصبِ تَخْرجُ مِنْ تِلكَ الدَّارِ، فَخَرَجَتْ جَارِيَةٌ وَ بِيَدِها قُمَامَةُ البَقْلِ، فَرَمَتْ بِهَا فِي الدَّرْبِ»
♦️هنگامی که امام کاظم(ع) از کنار خانه او میگذشت، صدای ساز و آواز و لهو و لعب از خانه او بلند بود.
در این هنگام کنیزی از خانه بِشْر بیرون آمد و در دست او ظرف خاکروبه ای بود و در جلوی درب خانه بشر ریخت.
امام موسی کاظم(ع) از او پرسید :
📋«يَا جَارِيَةُ! صَاحِبُ هذِهِ الدَّارِ حُرٌّ أَم عَبْدٌ؟»
♦️ای کنیز! صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟
کنیز که ایشان را نمی شناخت، در پاسخ گفت :
او آزاد است!
امام موسی کاظم(ع) خطاب به آن کنیز فرمود :
📋«صَدَقْتِ! لَو كَانَ عَبْدَاً خَافَ مِنْ مَولَاهُ!»
♦️راست گفتی! اگر او بنده بود از مولای خود میترسید!
امام(ع) این را فرمود و به راه خود ادامه دادند و رفتند.
هنگامی که کنیز به خانه برگشت، بِشْر بر سر سفره نشسته بود و علت تاخیر را از کنیز جویا شد.
کنیز نیز قضیه ملاقات خود با امام کاظم(ع) را برای بِشْر بازگو نمود.
در این هنگام؛
📋«فَخَرَجَ حَافِيَاً حَتَّى لَقِيَ مَولَانَا الكَاظِمَ(ع) فَتَابَ عَلَى يَدِهِ»
♦️پس بدین ترتیب بِشْر با پای برهنه از خانه بیرون آمد و به دنبال امام کاظم(ع) راه افتاد و در نتیجه گفتگویی با ایشان، توبه کرد.(۱)
از آن پس او را بِشْر حافی نامیدند.
📚منبع :
۱)منهاج الكرامة علامه حلی، ص۵۹
@TarikhEslam
تاملی در تاریخ اسلام
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام 3⃣توبه بشر حافی!👇 ✅علامه حلی می نویسد : روزی امام موسی کاظم(ع) در بغداد
4⃣بلعیده شدن ساحر توسط شیر روی پرده با اشاره #امام_موسی_کاظم_علیه_السلام!👇
✅نقل است که؛
روزی هارون الرشید جمعی از نزدیکان خود را برای صرف غذا دعوت کرد.
از طرفی هارون الرشید به دنبال کسی می گشت که بتواند به کمک او احترام و منزلت موسی بن جعفر(ع) را کم کند و ایشان را در مجلس خجالت زده نماید.
به همین دلیل از امام موسی کاظم(ع) نیز درخواست نمود تا در این میهمانی شرکت کند.
امام(ع) نیز دعوت او را پذیرفت و بر سر سفره غذا، پیش سایر میهمانان نشست. هارون طبق نقشه ای از پیش تعیین شده، شخص شیّاد و جادوگری را به این میهمانی دعوت کرده بود تا سر سفره، کارهای مضحک و خنده داری علیه امام کاظم(ع) انجام دهد تا ایشان را نزد میهمانان بازیچه قرار داده، به خیال خودش، امام(ع) را دست بیندازد.
وقت غذا فرا رسید و سفره را پهن کردند و هر کس در جای خودش قرار گرفت.
📋«فَلَمَّا أُحْضِرَتِ اَلْمَائِدَةُ عَمِلَ نَامُوساً عَلَى اَلْخُبْزِ فَكَانَ كُلَّمَا رَامَ أَبُواَلْحَسَنِ(ع) تَنَاوُلَ رَغِيفٍ مِنَ اَلْخُبْزِ طَارَ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ»
♦️وقتی سفره را پهن کردند، جادوگر بر نان جادویی خواند که هر وقت امام کاظم(ع) می خواستند قطعه نانی را بردارند، نان از مقابل حضرت(ع) بلند می شد.[پرواز می کرد.]
هارون از شوق در جای خود آرام و قرار نداشت و می خندید.
امام کاظم(ع) که فهمیده بود منشأ این توطئه از کجاست، به پرده ای که نقش شیری در آن نقش بسته بود، اشاره کرد و فرمود :
📋«يَا أَسَدُ! خُذْ عَدُوَّ اَللَّهِ!»
♦️ای شیر! این دشمن خدا را بگیر![نابود کن!]
راوی می گوید :
📋«فَوَثَبَتْ تِلْكَ اَلصُّورَةُ كَأَعْظَمِ مَا يَكُونُ مِنَ اَلسِّبَاعِ فَافْتَرَسَتْ ذَلِكَ اَلْمُعَزِّمَ فَخَرَّ هَارُونُ وَ نُدَمَاؤُهُ عَلَى وُجُوهِهِمْ مَغْشِيّاً عَلَيْهِمْ فَطَارَتْ عُقُولُهُمْ خَوْفاً مِنْ هَوْلِ مَا رَأَوْهُ فَلَمَّا أَفَاقُوا مِنْ ذَلِكَ»
♦️عکس به صورت یک شیر درنده بسیار بزرگ در آمد و آن مرد جادوگر را از هم درید و هارون و اطرافیانش از ترس آنچه دیده بودند بیهوش شدند، و روی زمین افتادند.
وقتی به هوش آمدند هارون به امام کاظم(ع) گفت : شما را قسم می دهم به حقی که بر شما دارم از این عکس بخواهید آن مرد را برگرداند.
امام کاظم(ع) فرمود :
📋«إِنْ كَانَتْ عَصَا مُوسَى رَدَّتْ مَا اِبْتَلَعَتْهُ مِنْ حِبَالِ اَلْقَوْمِ وَ عِصِيِّهِمْ فَإِنَّ هَذِهِ اَلصُّورَةَ تَرُدُّ مَا اِبْتَلَعَتْهُ مِنْ هَذَا اَلرَّجُلِ»
♦️اگر عصای موسی(ع) آن عصاها و طناب هایی را که بلعیده بود برگرداند، این عکس نیز آن مرد را نیز بر می گرداند.(۱)
📚منبع :
۱)عيون أخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۹۵
@TarikhEslam
تاملی در تاریخ اسلام
4⃣بلعیده شدن ساحر توسط شیر روی پرده با اشاره #امام_موسی_کاظم_علیه_السلام!👇 ✅نقل است که؛ روزی هارون
5⃣دستور #امام_موسی_کاظم_علیه_السلام به تقیّه!👇
✅علی بن یقطین وزیر دربار عباسی در زمان حکومت هارون الرشید بود.
روزی علی بن یقطین در نامه ای به امام موسی کاظم(ع) نوشت :
📋«جُعِلْتُ فِدَاكَ! إِنَّ أَصْحَابَنَا قَدِ اِخْتَلَفُوا فِي مَسْحِ اَلرِّجْلَيْنِ!
فَإِنْ رَأَيْتَ أَنْ تَكْتُبَ إِلَيَّ بِخَطِّكَ مَا يَكُونُ عَمَلِي بِحَسَبِهِ فَعَلْتُ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ》
♦️اصحاب بر سر کیفیت مسح پا در وضو با هم اختلاف دارند.
اگر صلاح دیدید به خط شریف خود کیفیت وضوی کامل را برایم بنویسید.
امام کاظم(ع) در جواب نامه نوشت :
📋«فَهِمْتُ مَا ذَكَرْتَ مِنَ اَلاِخْتِلاَفِ فِي اَلْوُضُوءِ وَ اَلَّذِي آمُرُكَ بِهِ فِي ذَلِكَ أَنْ تُمَضْمِضَ ثَلاَثاً وَ تَسْتَنْشِقَ ثَلاَثاً وَ تَغْسِلَ وَجْهَكَ ثَلاَثاً وَ تُخَلِّلَ شَعْرَ لِحْيَتِكَ وَ تَغْسِلَ يَدَكَ إِلَى اَلْمِرْفَقَيْنِ ثَلاَثاً وَ تَمْسَحَ رَأْسَكَ كُلَّهُ وَ تَمْسَحَ ظَاهِرَ أُذُنَيْكَ وَ بَاطِنَهُمَا وَ تَغْسِلَ رِجْلَيْكَ إِلَى اَلْكَعْبَيْنِ ثَلاَثاً وَ لاَ تُخَالِفْ ذَلِكَ إِلَى غَيْرِهِ»
♦️اختلافی را که گفته بودی، متوجه شدم، ولی تو از این پس این چنین وضو بگیر :
۱)سه بار آب در دهان بگردان و دهان شویه کن.
۲)سه بار استنشاق کن و بینی ات را بشوی.
۳)صورتت را سه بار و دستها را از پایین تا آرنج بشوی.
۴)همه سر را مسح کن و گوشها را بشوی.
۵)پاهایت را بشوی!
با این دستور هرگز مخالفت مکن!
وقتی نامه امام(ع) به دست علی بن یقطین رسید، همه از جواب امام(ع) تعجب کردند که چرا دستورالعمل وضویی کاملاً مشابه با وضوی اهل سنّت برای علی بن یقطین صادر فرموده است؟
ولی خود علی بن یقطین گفت :
مولایم بهتر از هر کس دیگری علت چنین دستوری را می داند و من هم فرمانبردار و مطیع دستورش هستم.
مدتها چنین بود تا روزی جاسوسان هارون الرشید گزارش دادند که علی بن یقطین از شیعیان موسی بن جعفر(ع) و مخالف شماست.
با توجه به اینکه علی بن یقطین وزیر هارون بود و گهگاه از این گزارش ها می رسید، هارون موضوع را با بعضی از عوامل اطلاعاتی در جریان گذاشت و گفت : مدت هاست گزارش هایی در مورد تشیّع علی بن یقطین و نفوذی بودنش در دستگاه حکومتی ما به دستم می رسد، ولی من هیچ سرنخی بدست نیاورده ام. دوست دارم به گونهای که او متوجه نشود امتحان روشن دیگری به عمل آورم و به همه حرفها خاتمه دهم.
بگویید چه کنم؟
آنان گفتند : وضوی شیعیان با وضوی اهل سنت فرق می کند.
بهترین امتحان آن است که شخصاً به طور پنهانی وضوی او را کنترل کنید.
هارون گفت : آری، این بهترین راه است.
عادت علی بن یقطین این بود که نماز را اول وقت در اطاقی تنها به جا می آورد.
روزی وقتی علی وارد اطاق شد، هارون از محلی که قبلاً در نظر گرفته بود، او را زیر نظر گرفت.
علی نیز همچون همیشه وضویی به روش وضوی اهل سنت گرفت.
صحنه آن چنان عجیب بود که هارون بی اختیار از مخفی گاهش بیرون آمد و خطاب به علی فریاد زد :
📋«كَذَبَ يَا عَلِيَّ بْنَ يَقْطِينٍ مَنْ زَعَمَ أَنَّكَ مِنَ اَلرَّافِضَةِ»
♦️ای علی بن یقطین! هر کسی می گوید تو شیعه هستی دروغ می گوید.
پس از آن روز مجدداً نامه ای از امام کاظم(ع) به دست علی بن یقطین رسید که در آن نوشته بود :
📋«اِبْتَدِئْ مِنَ اَلْآنَ يَا عَلِيَّ بْنَ يَقْطِينٍ تَوَضَّأْ كَمَا أَمَرَ اَللَّهُ اِغْسِلْ وَجْهَكَ مَرَّةً فَرِيضَةً وَ أُخْرَى إِسْبَاغاً وَ اِغْسِلْ يَدَيْكَ مِنَ اَلْمِرْفَقَيْنِ كَذَلِكَ وَ اِمْسَحْ بِمُقَدَّمِ رَأْسِكَ وَ ظَاهِرِ قَدَمَيْكَ مِنْ فَضْلِ نَدَاوَةِ وَضُوئِكَ فَقَدْ زَالَ مَا كَانَ يُخَافُ عَلَيْكَ وَ اَلسَّلاَمُ»
♦️ای علی بن یقطین! از این پس آن گونه که خداوند فرموده است، وضو بگیر!
صورت را کامل و دستها را از آرنج تا انگشتان بشوی، و سپس قسمتی از جلوی سر و آنگاه روی پاهایت را از رطوبت دستهایت مسح نما؛ زیرا که خطری که متوجه تو بود برطرف گردید.(۱)
📚منبع :
۱)الإرشاد شیخ مفید، ج۲، ص۲۲۷
@TarikhEslam
✍نقش بر آب شدن تزویر هارون الرشید توسط #امام_موسی_کاظم_علیه_السلام :👇
@TarikhEslam