#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
1⃣به او نگو این کیسه را من دادهام!👇
✅ابوجعفر خثعمى می گوید :
📋«أَعْطَانِي اَلصَّادِقُ(ع) صُرَّةً فَقَالَ لِي اِدْفَعْهَا إِلَى رَجُلٍ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ وَ لاَ تُعْلِمْهُ أَنِّي أَعْطَيْتُكَ شَيْئاً»
♦️امام صادق(عليهالسلام) كيسه زرى به من دادند و فرمودند :
اين كيسه را بده به فلانى از بنى هاشم و به او نگو من دادهام.
ابوجعفر خثعمى می گوید :
کیسه را بردم به او دادم و او گفت :
📋«جَزَاهُ اَللَّهُ خَيْراً مَا يَزَالُ كُلَّ حِينٍ يَبْعَثُ بِهَا فَنَعِيشُ بِهِ إِلَى قَابِلٍ وَ لَكِنِّي لاَ يَصِلُنِي جَعْفَرٌ بِدِرْهَمٍ فِي كَثْرَةِ مَالِهِ»
♦️خدا به كسى كه داده خير بدهد.
هر سال آنقدر به من میدهد كه تا سال ديگر ما را كافى است
ولى جعفر بن محمد(ع) با آنكه دارد يک درهمی هم به ما نمیدهد!(۱)
📚منبع :
۱)بحارالأنوار مجلسی، ج۴۷، ص۲۳
@TarikhEslam
تاملی در تاریخ اسلام
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام 1⃣به او نگو این کیسه را من دادهام!👇 ✅ابوجعفر خثعمى می گوید : 📋«أَعْطَ
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
2⃣نامش فاطمه است!👇
✅سکونی می گوید :
بر امام صادق(ع) وارد شدم در حالی که ناراحت و پریشان بودم، امام(ع) فرمود :
📋«يَا سَكُونِيُّ! مِمَّا غَمُّكَ؟
قُلْتُ : وُلِدَتْ لِي اِبْنَةٌ!
فَقَالَ : يَا سَكُونِيُّ! عَلَى اَلْأَرْضِ ثِقْلُهَا وَ عَلَى اَللَّهِ رِزْقُهَا تَعِيشُ فِي غَيْرِ أَجَلِكَ وَ تَأْكُلُ مِنْ غَيْرِ رِزْقِكَ!
فَسَرَّى وَ اَللَّهِ عَنِّي!
فَقَالَ لِي : مَا سَمَّيْتَهَا؟
قُلْتُ : فَاطِمَةَ!
قَالَ : آهِ! آهِ! ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى جَبْهَتِهِ فَقَالَ : أَمَّا إِذَا سَمَّيْتَهَا فَاطِمَةَ فَلاَ تَسُبَّهَا وَ لاَ تَلْعَنْهَا وَ لاَ تَضْرِبْهَا»
♦️ای سکونی! سبب ناراحتیت چيست؟
گفتم : دختری برايم متولد شده است!
حضرت(ع) فرمود : سنگينى دخترت بر زمين و روزى او به عهده خداوند است؛ او در غير زندگى تو زندگى مىكند و جز روزى تو بهره مىبَرد.
سكونى می گويد : به خدا سوگند! سخن حضرت(ع) غم را از من زدود.
آنگاه فرمود : نام او را چه گذاشتی؟
گفتم : فاطمه!
آن حضرت(ع) به ياد مظلوميّت جدّه مظلومه اش حضرت فاطمه(س) افتاد و فرمود : آه! آه! سپس دست مبارك را بر پيشانى گذاشت و فرمود :
پس وقتی که نام او را فاطمه نهادی، به او بدگويی مکن و او را نفرین مکن و او را مزن.(۱)
📚منبع :
۱)الكافی شیخ کلینی، ج۶، ص۴۸
@TarikhEslam
تاملی در تاریخ اسلام
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام 2⃣نامش فاطمه است!👇 ✅سکونی می گوید : بر امام صادق(ع) وارد شدم در حالی که
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
3⃣خوک و میمون در حال طواف!👇
✅ابى بصير میگوید :
با جعفر بن محمد(علیهماالسلام) در حال طواف بودم که به ایشان گفتم :
📋«جُعِلْتُ فِدَاكَ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ(ص)!
يَغْفِرُ اَللَّهُ لِهَذَا اَلْخَلْقِ؟»
♦️فدايت شوم! يابن رسول اللّه(ص)! آيا خدا اين خلق را میآمرزد؟
ایشان فرمودند :
📋«يَا أَبَا بَصِيرٍ! إِنَّ أَكْثَرَ مَنْ تَرَى قِرَدَةٌ وَ خَنَازِيرُ!
قُلْتُ لَهُ : أَرِنِيهِمْ!
قَالَ : فَتَكَلَّمَ بِكَلِمَاتٍ، ثُمَّ أَمَرَّ يَدَهُ عَلَى بَصَرِي، فَرَأَيْتُهُمْ كَمَا قَالَ!
قُلْتُ : رُدَّ عَلَيَّ بَصَرِي، فَرَأَيْتُهُمْ كَمَا رَأَيْتَهُمْ فِي اَلْمَرَّةِ اَلْأُولَى!»
♦️ای ابا بصیر! همانا اكثر اين ها كه میبينى ميمون و خوک هستند!
عرض کردم : آنچه می بینی به من نیز نشان بده!
حضرت(ع) کلماتی بر زبان آورد و سپس دستانش را بر چشمانم کشید، من آنها را که به صورت خوک و میمون بودند، مشاهده کردم، این امر مرا به وحشت انداخت و به همین خاطر بار دیگر حضرت دستش رابر چشم من کشید و من آنها را به همان شکل اول مشاهده نمودم.(۱)
📚منبع :
۱)بحارالانوار مجلسی، ج۴۷، ص۷۹
@TarikhEslam
تاملی در تاریخ اسلام
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام 3⃣خوک و میمون در حال طواف!👇 ✅ابى بصير میگوید : با جعفر بن محمد(علیهما
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
4⃣انزجار امام صادق(علیه السلام) از دوست بدزبانش!
✅نقل است که؛
📋«كَانَ لِأَبِي عَبْدِ اَللَّهِ صَدِيقٌ لاَ يَكَادُ يُفَارِقُهُ إِذَا ذَهَبَ مَكَانَاً فَبَيْنَمَا هُوَ يَمْشِي مَعَهُ فِي اَلْحَذَّاءِينَ»
♦️امام صادق(ع) دوستى داشتند كه هميشه ملازم ایشان بودند و امام صادق(ع) نيز او را دوست مى داشت و هر جا حضرت(ع) مى رفت، او نيز همراه ایشان بود.
در یکی از روزها که همچنان آن شخص همراه امام صادق(ع) بود، مشغول حركت از محلی بودند که اتفاقا غلام آن شخص نيز همراه آنان بود و پشت سر آنان حرکت می کرد.
ناگهان غلام به دلیلی از آنها عقب افتاد. اين شخص غلامش را صدا كرد، از غلام جواب نشنيد.
بار دوم و سوم نيز غلام را صدا كرد، باز هم جواب نيامد.
مرد عصبانى شد و برای بار چهارم به غلام گفت :
📋«يَا اِبْنَ اَلْفَاعِلَةِ! أَيْنَ كُنْتَ؟»
♦️اى ولد الزنا! کجا ماندی؟
تا اين جمله از دهان آن مرد بيرون آمد، امام صادق(ع) با شنيدن آن حرف ايستاد.
📋«فَرَفَعَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ(ع) يَدَهُ فَصَكَّ بِهَا جَبْهَةَ نَفْسِهِ ثُمَّ قَالَ : سُبْحَانَ اَللَّهِ! تَقْذِفُ أُمَّهُ قَدْ كُنْتُ أَرَى أَنَّ لَكَ وَرَعاً فَإِذَا لَيْسَ لَكَ وَرَعٌ»
♦️سپس دست مبارک رو بالا برد و بر پیشانی خود زد و سپس فرمود :
سبحان الله! به مادرش تهمت زنا می دهی، در حالی که گمان می کردم تو دارای ورع و تقوا هستی که با این اوصاف تو اهل ورع و تقوا نبودی!
آن مرد متوجه شد كه امام(ع) از کار او ناراحت شده است، لذا گفت :
📋«جُعِلْتُ فِدَاكَ! إِنَّ أُمَّهُ سِنْدِيَّةٌ مُشْرِكَةٌ»
♦️فدایت گردم! مادر این غلام کنیز سِندی[اهالی هندوستان] و مشرک است.[پدر و مادر معلومى ندارد.]
امام صادق(ع) خطاب به او فرمود :
📋«أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ لِكُلِّ أُمَّةٍ نِكَاحاً؟»
♦️آيا نمى دانى كه هر امّتى نكاحى دارد؟
سپس فرمود :
📋«تَنَحَّ عَنِّي»
از من دور شو و دیگر با من نگرد!
راوی می گوید :
📋«فَمَا رَأَيْتُهُ يَمْشِي مَعَهُ حَتَّى فَرَّقَ اَلْمَوْتُ بَيْنَهُمَا»
♦️دیگر او را به همراه امام صادق(ع) ندیدم و تا زمان مرگ بین آنها جدایی افتاد.(۱)
📚منبع :
۱)الکافی شیخ کلینی، ج۲، ص۳۲۴
@TarikhEslam
تاملی در تاریخ اسلام
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام 4⃣انزجار امام صادق(علیه السلام) از دوست بدزبانش! ✅نقل است که؛ 📋«كَانَ ل
5⃣اهمیت نماز!
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
👤ابوبصير می گوید :
خدمت امّ حميده[همسر امام صادق(ع)] رسيدم كه به خاطر شهادت حضرت امام صادق(علیه السلام) به او تسليت بگويم، که ایشان شروع به گريه كرد، من نيز از گريه او اشكم جارى شد.
گفت : اگر امام را در هنگام شهادت می دیدی، چيز عجيبى را مشاهده می كردى! گفت : امام صادق(ع) چشم باز كرد و فرمود : بگویيد هر كس با من نسبت خويشاوندى دارد، بيايد.
همه را جمع كرديم، نگاهى به آن ها نموده و فرمود :
📋«إِنَّ شَفَاعَتَنَا لاَ تَنَالُ مُسْتَخِفّاً بِالصَّلاَةِ»
♦️همانا شفاعت ما به كسى كه نماز خود را سبك بشمارد نخواهد رسيد.(۱)
📚منبع :
۱)من لا یحضره الفقیه شیخ صدوق، ج۱، ص۲۰۶
@TarikhEslam
👤نبود یاران واقعی مهمترین عامل عدم قیام برخی از ائمه اطهار(ع) از جمله #امام_جعفر_صادق_علیه_السلام !
📜دو روایت خواندنی :👇
@TarikhEslam
1⃣مأمون رَقِّی می گوید:
در محضر سرور و مولایم امام صادق(ع) بودم، که سهل بن حسن خراسانی داخل شد و بر امام(ع) سلام کرد و نشست و سپس گفت:
ای فرزند پیامبر(ص)! رحمت و رأفت از آن شماست و شما خاندان امامت هستید.
چه چیزی مانع اقدام شما برای گرفتن حکومت از غاصبین می شود؟
در حالی که شما همین الان از پیروان خود یکصد هزار شمشیرزن می توانی داشته باشی و آنان پیشاپیش شما شمشیر می زنند!
امام صادق(ع) به آن مرد خراسانی فرمود:
خدا حقّت را حفظ بکند، پس بنشین!
سپس امام صادق(ع) به حنیفه گفت:ای حنیفه تنور را آتش بزن!
حنیفه تنور را آتش زد و تنور یکپارچه آتش شد، و اطراف تنور از شدت گرما سفید گشت.
امام صادق(ع) به آن مرد خراسانی فرمود:
📋《يَا خُرَاسَانِيٌّ! قُمْ فَاجْلِسْ فِي اَلتَّنُّورِ!》
♦️ای خراسانی! بلند شو و به داخل تنور شو!
خراسانی گفت:
سرور و مولایم! مرا با آتش معذب مکن و مرا از این امر معاف بدار، خداوند تو را معاف بدارد.
امام(ع) به او فرمود:تو را از این کار معاف کردم.
در این حال هارون مکی به محضر امام صادق(ع) رسید و کفشش هم در دستش بود و بر امام(ع) سلام کرد.
امام به هارون مکی فرمود:
📋《أَلْقِ اَلنَّعْلَ مِنْ يَدِكَ وَ اِجْلِسْ فِي اَلتَّنُّورِ!》
♦️کفشت را به زمین بینداز! و برو در داخل تنور در میان آتش بنشین!
هارون مکی کفش خود را انداخت و در میان تنور نشست!
امام(ع) شروع کرد به گفتگو با آن مرد خراسانی و از اوضاع و احوال خراسان سؤال می کرد.
پس از آن امام(ع) به مرد خراسانی فرمود:بلند شو و نگاه بکن! و ببین در تنور چه خبر است؟!!
مرد خراسانی به تنور نگاه کرد و دید که هارون مکی چهار زانو در میان آتش نشسته است.
پس از آن هارون مکی از تنور بیرون آمد و بر ما سلام کرد و نشست.
امام(ع) به مرد خراسانی فرمود:
📋《کَم تَجِدُ بِخُرَاسَانَ مِثْلَ هَذَا؟》
♦️در خراسان چند نفر مانند این فرد پیدا می شوند؟
خراسانی گفت:به خدا قسم حتی یک نفر هم مانند این فرد پیدا نمی شود!
سپس از آن امام صادق(ع) فرمود:
📋《أَمَا إِنَّا لاَ نَخْرُجُ فِي زَمَانٍ لاَ نَجِدُ فِيهِ خَمْسَةً مُعَاضِدِينَ لَنَا نَحْنُ أَعْلَمُ بِالْوَقْتِ》
♦️ما در زمانی که پنج نفر یاور (واقعی) نداریم، دست به قیام مسلحانه نمی زنیم.
ما بهتر از دیگران، وقت خروج و قیام مسلحانه خود را می دانیم و به آن واقف هستیم.(۱)
2⃣سدیر صیرافی می گوید :
روزی در محضر امام صادق(ع) بودم و به ایشان گفتم : چرا نشسته اید و قیام نمی کنید؟
حضرت(ع) فرمود : ای سدیر! چه اتفاقی افتاده است؟
گفتم : از فراوانی دوستان و شیعیان و یارانت سخن می گویم!
فرمود : فکر می کنی چند تن باشند؟
گفتم : یکصد هزار!
حضرت(ع) فرمود : یکصد هزار؟!!
گفتم : آری! و شاید دویست هزار!
حضرت(ع) فرمود : دویست هزار؟
گفتم : آری و شاید نیمی از جهان!
به دنبال این گفتگو، امام(ع) از من درخواست کرد که همراه او به «یَنبُع» برویم.
وقتی بدانجا رسیدیم، در آنجا گلّه بزغاله ای را دیدیم که می چرند.
حضرت(ع) خطاب به من فرمود :
📋《یَا سَدِيرُ! وَاللَّهِ لَوْ کان لِی شِیعَةٌ بَعَدَدِ هذِهِ الْجَداء ما وَسَعَنِی الْقُعُودُ!》
♦️ای سدیر! اگر شمار یاران و پیروان من به تعداد این بزغاله ها رسیده بود، بر جای نمی نشستم و قیام می کردم.
سدیر می گوید :
📋《نَزَلْنَا وَ صَلَّيْنَا فَلَمَّا فَرَغْنَا مِنَ اَلصَّلاَةِ عَطَفْتُ عَلَى اَلْجِدَاءِ فَعَدَدْتُهَا فَإِذَا هِيَ سَبْعَةَ عَشَرَ》
♦️در آنجا فرود آمدیم و نماز خواندیم.
پس زمانی که از نماز فارغ شدیم، نزدیک گله بزغاله ها شدیم و آن ها شمردم، دیدم عدد بزغاله ها هفده عدد بود و بس!(۲)
📚منابع :
۱)بحارالانوار مجلسی، ج۴۷، ص۱۲۳
۲)الکافی شیخ کلینی، ج۲، ص۲۴۲
@TarikhEslam