📚✍📚✍📚✍📚✍📚✍📚
9️⃣4️⃣1️⃣ #معرفی_کتاب:📚
کتاب «درسنامه مهدویت» شامل مباحث #مهدویت و تببین حکومت مهدوی و شرح علائم ظهور #امام_زمان_علیه_السلام، گردآوری شده از کتب منبع، به زبان فارسی؛ در چهار جلد، اثر خدامراد سلیمیان✍📚👇
@TarikhEslam
✍پنج داستان زیبا و شنیدنی از زندگانی #امام_زمان_علیه_السلام :👇
#داستان_اهلبیت_علیهم_السلام
@TarikhEslam
1⃣ولادت #امام_زمان_علیه_السلام !👇
✅حكيمه خاتون می گويد :
امام حسن عسکری(ع) کسی را دنبال من فرستاد.
[وقتی خواستم برگردم]، ايشان به من فرمودند : عمه جان! امشب نزد ما بمان!
امشب شب نیمه شعبان است و خداوند امشب حجتش را ظاهر خواهد فرمود، او حجت خدا در زمین است.
عرض کردم : مادرش کیست؟
ایشان فرمودند : نرجس!
عرض کردم : قربانت شوم، اثرى از حمل در او نمى بینم.
ایشان فرمودند : همان است که گفتم.
حکیمه می گوید : به منزل حضرت(ع) وارد شدم، سلام کردم و نشستم.
نرجس جلو آمد تا پاپوش مرا از پا درآورد، به من گفت : سرورم حالت چطور است؟
گفتم : به عکس، تو سرور من و سرور خاندانم هستى!
نرجس حرف مرا رد کرد و گفت :
این چه حرفى است عمه؟!
من گفتم :
📋«يَا بُنَيَّةِ! إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى سَيَهَبُ لَكِ فِي لَيْلَتِكِ هَذِهِ غُلَاماً سَيِّداً فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ»
♦️دخترم! خداوند امشب به تو پسرى عطا خواهد کرد که آقا و سرور دنیا و آخرت است.
حکیمه می گوید : نرجس با اظهار حیا و خجالت نشست.
پس وقتى نماز عشا را خواندم افطار کردم و به رختخواب رفتم، خوابم برد. نیمهشب براى نماز برخاستم، نمازم تمام شد، دیدم نرجس خوابیده و هیچ تغییرى در وضع او ایجاد نشده است، نشستم و به تعقیبات مشغول شدم، باز دراز کشیدم و دوباره با نگرانى بیدار شدم، نرجس خوابیده بود، بلند شد و نماز خواند.
حکیمه می گوید : دچار تردید شدم، ناگاه صداى امام حسن عسکرى(ع) از همان محلى که نشسته بود بلند شد که فرمود : عمه! شتاب مکن، نزدیک است.
حکیمه می گوید : پس در این هنگام؛سوره سجده و یس را خواندم، در همین اثنا نرجس با نگرانى بیدار شد، بهسوى او از جا پریدم و گفتم : آیا چیزى احساس مىکنى؟
نرجس گفت : آرى عمّه!
من گفتم : خیالت راحت و دلت آرام باشد، همان است که گفتم.
حکیمه می گوید : سپس مرا رخوت و آرامشى فرا گرفت و به نرجس حالت ولادت دست داد، با احساس وجود مولایم به خود آمدم، پارچه را از رویش کنار زدم، دیدم اعضای هفتگانه را بر زمین گذاشته و سجده مى کند، او را در بغل گرفته، به خود چسباندم، پاک و پاکیزه بود، بلافاصله امام عسکرى(ع) صدایم زد :
📋«هَلُمِّي إِلَيَّ ابْنِي يَا عَمَّةِ!»
♦️عمّه! پسرم را بیاور!
حکیمه می گوید : پس در این هنگام؛ طفل را به نزد ایشان بردم و امام(ع) دو دست خود را زیر بدن و پشت نوزاد نهاد و دو پاى نوزاد را روى سینه خویش گذاشت، زبانش را در دهان طفل فرو برد، دست خود را بر چشم و گوش و اعضاى فرزند کشید، سپس فرمود : فرزندم! سخن بگو!
نوزاد گفت : أشهد أن لا إله إلّا اللّه وحده لا شریک له و أشهد أنّ محمّداً رسول الله(ص)!
آنگاه بر امیرالمؤمنین(ع) و سایر امامان درود فرستاد و بعد از سلام بر پدرش، سکوت کرد.
حضرت(ع) فرمودند :
📋«يَا عَمَّةِ! اذْهَبِي بِهِ إِلَى أُمِّهِ لِيُسَلِّمَ عَلَيْهَا وَ ائْتِينِي بِهِ!»
♦️ای عمه! طفل را نزد مادرش ببر تا به او سلام کند، آنگاه نزد من برگردان.
حکیمه می گوید : طفل را پیش مادرش بردم، سلام کرد، او را برگرداندم و همانجا که پدرش نشسته بود، گذاشتم.
سپس حضرت(ع) فرمود : عمّه! روز هفتم باز نزد ما بیا!
حکیمه می گوید : پس صبح که شد، آمدم به امام عسکرى(ع) سلام عرض کنم، پارچه را برداشتم و دنبال مولایم، [امام مهدی(ع)] گشتم، او را ندیدم، به امام عسکرى(ع) عرض کردم، فدایت شوم، مولایم چه شد؟
حضرت(ع) فرمود :
📋«يَا عَمَّةِ! اسْتَوْدَعْنَاهُ الَّذِي اسْتَوْدَعَتْهُ أُمُّ مُوسَى(ع)»
♦️عمه! او را به همان کسى سپردیم که مادر موسى(ع)، فرزندش را به او سپرد.
حکیمه می گوید : روز هفتم که شد به منزل حضرت(ع) شرفیاب شدم، سلام کردم و نشستم.
پس حضرت(ع) فرمود : پسرم را بیاور!
مولایم را که پارچه اى به دورش پیچیده شده بود، نزد حضرت(ع) آوردم و حضرت(ع) مثل دفعه قبل او را گرفت، زبانش را در دهان او فرو برد، مثل اینکه شیر و عسل به او مى خوراند، سپس فرمود : پسرم! سخن بگو!
طفل گفت : أشهد أن لا إله إلّا الله و بر پیامبر اکرم(ص) و امیرالمؤمنین(ع) و امامان(ع) تا پدرش درود فرستاد و مدح نمود، سپس این آیه را تلاوت فرمود :
📋«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ»
♦️به نام خداوند بخشنده مهربان
ما میخواهیم بر مستضعفان زمین منّت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم.
آنها را نيرومند و قوى و صاحب قدرت، و حكومتشان را مستقر و پا بر جا سازيم و به فرعون و هامان و لشكريان آنها آنچه را از سوى اين مستضعفين بيم داشتند نشان دهيم.(۱)
📚منبع :
۱)کمال الدین شیخ صدوق، ج۲، ص۴۲۴
@TarikhEslam
2️⃣ #امام_زمان_علیه_السلام و جعفر کذّاب!👇
✅ابوالأدیان میگوید:
من از خدمتگزاران امام عسکری(ع) بودم و نامههای آن حضرت(ع) را به شهرها میبردم.
در طی مسمومیتی که امام(ع) با آن از دنیا رفت، به خدمتش رسیدم.
حضرت(ع) نامههایی نوشت و فرمود:
📋«اِمْضِ بِهَا إِلَى اَلْمَدَائِنِ فَإِنَّكَ سَتَغِيبُ خَمْسَةَ عَشَرَ يَوْماً وَ تَدْخُلُ إِلَى سُرَّ مَنْ رَأَى يَوْمَ اَلْخَامِسَ عَشَرَ وَ تَسْمَعُ اَلْوَاعِيَةَ فِي دَارِي وَ تَجِدُنِي عَلَى اَلْمُغْتَسَلِ»
♦️اینها را به مدائن میبری!
پانزده روز در سامرا نخواهی بود؛ روز پانزدهم که داخل شهر شدی، خواهی دید که از خانه من ناله و شیون بلند است و جسد مرا در محل غسل گذاشتهاند.
گفتم:سرور من! اگر چنین شود، امام(ع) بعد از شما کیست؟
حضرت(ع) فرمود :
📋«مَنْ طَالَبَكَ بِجَوَابَاتِ كُتُبِي فَهُوَاَلْقَائِمُ»
♦️هر کس جواب نامههایم را از تو مطالبه کند، قائم بعد از من، اوست!
گفتم:نشانه دیگری بفرمایید.
ایشان فرمودند :
📋«مَنْ يُصَلِّي عَلَيَّ فَهُوَ اَلْقَائِمُ بَعْدِي»
♦️هر کس بر جنازه من نماز گزارد، قائم بعد از من اوست.
گفتم:نشانه دیگری بفرمایید.
و نیز فرمود:
📋«مَنْ أَخْبَرَ بِمَا فِي اَلْهِمْيَانِ فَهُوَ اَلْقَائِمُ بَعْدِي»
♦️هر کس از آنچه در میان همیان(کمربند) است، خبر دهد، او امام بعد از من است.
هیبت و عظمت امام(ع) مانع شد که بپرسم؛ مقصود از آنچه در همیان است، چیست؟
من نامههای آن حضرت(ع) را به مدائن بردم و جواب آنها را گرفته و روز پانزدهم وارد سامرا شدم.
دیدم همان طور که امام(ع) فرموده بود، از خانه ایشان صدای ناله بلند است.
و نیز دیدم برادرش جعفر، در کنار خانه آن حضرت(ع) نشسته و گروهی از شیعیان، اطراف او را گرفته به وی تسلیت، و به امامتش تبریک میگویند.
من از این جریان یکّه خوردم و با خود گفتم : اگر جعفر امام باشد، پس وضع امامت عوض شده است!
زیرا من با چشم خود دیده بودم که جعفر شراب میخورد و قمار می کرد و اهل تار و طُنبور بود!
من هم جلو رفته و رحلت برادرش را تسلیت و امامتش را تبریک گفتم، ولی از من چیزی نپرسید.
در این هنگام، عقید خادم خانه امام حسن عسکری(ع) بیرون آمد و به جعفر گفت:
جنازه برادرت را کفن کردند؛ بیایید نماز بخوانید.
جعفر وارد خانه شد و شیعیان در اطراف او بودند.
وقتی که به حیاط خانه وارد شدیم، جنازه امام عسکری(ع) را کفن کرده و در تابوت گذاشته بودند.
جعفر پیش رفت تا بر جنازه امام(ع) نماز گذارد.
وقتی که خواست تکبیر نماز را بگوید، ناگاه کودکی گندمگون و سیاهموی که دندانهای پیشینش قدری باهم فاصله داشت، بیرون آمد و لباس جعفر را گرفت و او را کنار کشید و گفت :
📋«تَأَخَّرْ يَا عَمِّ فَأَنَا أَحَقُّ بِالصَّلاَةِ عَلَى أَبِي»
♦️عمو! کنار برو! من باید بر پدرم نماز بخوانم!
جعفر در حالی که قیافهاش دگرگون شده بود، کنار رفت.
آن کودک بر جنازه امام(ع) نماز خواند و حضرت(ع) را در خانه خود، در کنار قبر پدرش امام هادی(ع) دفن کردند.
بعد همان کودک رو به من کرد و گفت:ای مرد بصری! جواب نامهها را که همراه تو است بده!
جواب نامهها را به وی دادم و با خود گفتم:این دو نشانه [نماز بر جنازه و خواستن جواب نامهها]؛ حالا فقط همیان مانده!
آنگاه پیش جعفر آمدم و دیدم سر و صدایش بلند است.
حاجِز وَشّاء که حاضر بود به جعفر گفت:آن کودک چه کسی بود؟
جعفر گفت: والله تا به حال او را ندیدهام و نمیشناسم.
در آنجا نشسته بودیم که گروهی از اهل قم آمدند و از امام حسن عسکری(ع) پرسیدند، و چون دانستند که امام(ع) رحلت فرموده است، گفتند:جانشین امام(ع) کیست؟
حاضران جعفر را نشان دادند.
آنها به جعفر سلام کرده و تسلیت و تهنیت گفتند و اظهار داشتند:نامهها و پولهایی آوردهایم؛ بفرمایید بگویید؛ نامهها را چه کسانی نوشتهاند و پولها چقدر است؟
جعفر از این سؤال برآشفت و برخاست و در حالی که گَرد جامههای خود را پاک میکرد، گفت:
📋«تُرِيدُونَ مِنَّا أَنْ نَعْلَمَ اَلْغَيْبَ؟»
♦️شما از ما انتظار دارید علم غیب بدانم؟
در این میان، خادمی از خانه بیرون آمد و گفت :
نامهها از فلان کس و فلان کس است و در همیان هزار دینار است که ده تا از آنها را آب طلا دادهاند.
نمایندگان مردم قم نامهها و همیان را تحویل داده و به خادم گفتند:
📋«اَلَّذِي وَجَّهَ بِكَ لِأَخْذِ ذَلِكَ هُوَ اَلْإِمَامُ»
♦️هر کس تو را برای گرفتن همیان فرستاده، او امام است.(۱)
📚منبع:
۱)کمال الدین شیخ صدوق، ج۲، ص۴۷۵
@TarikhEslam
3⃣صدای هاتف!👇
✅مردی از اهالی مصر به نام ابو رجاء مصری می گوید :
سه سال بعد از شهادت امام حسن عسکری(ع) وارد مدینه شدم و به صاریا رفتم.
در آنجا زیر سایه بانی که مربوط به آن حضرت(ع) بود نشستم و با خود فکر می کردم و پیش خودم گفتم :
📋«فَلَوْ كَانَ شَيْءٌ لَظَهَرَ بَعْدَ ثَلاَثِ سِنِينَ»
♦️اگر چیزی بود [فرزندی برای امام حسن عسکری(ع)] لابد بعد از سه سال ظاهر می شد.
ناگاه بدون آنکه کسی را ببینم صدای هاتفی را شنیدم که مرا صدا زد و فرمود :
📋«يَا عَبْدَ رَبِّهِ! قُلْ لِأَهْلِ مِصْرَ : هَلْ رَأَيْتُمْ رَسُولَ اَللَّهِ (ص) حَيْثُ آمَنْتُمْ بِهِ؟»
♦️ای عبد ربه پسر نصیر! به اهل مصر بگو : آیا رسول خدا(ص) را دیده بودید که به او ایمان آوردید؟!
راوی می گوید :
📋«لَمْ أَكُنْ أَعْرِفُ اِسْمَ أَبِي وَ ذَلِكَ أَنِّي خَرَجْتُ مِنْ مِصْرَ وَ أَنَا طِفْلٌ صَغِيرٌ»
♦️من اسم پدر خود را نمی دانستم.
چون وقتی از مصر خارج شده بودم طفلی بیش نبودم و از اینکه نام پدرم را از او شنیدم.
بعد از این جریان فهمیدم که؛
📋«إِنَّ صَاحِبَ اَلزَّمَانِ بَعْدَ أَبِيهِ حَقٌّ وَ إِنَّ غَيْبَتَهُ حَقٌّ وَ إِنَّهُ اَلْهَاتِفُ بِي فَزَالَ عَنِّي اَلشَّكُّ وَ ثَبَتَ اَلْيَقِينُ»
♦️همانا صاحب الزمان بعد از امام حسن عسکری(ع)، جانشین بر حق ایشان است و اینکه صدای آن هاتف این شک را در من بر طرف کرد و یقینم ثابت شد.(۱)
📚منبع :
۱)الهداية الكبرى خصیبی، ص۳۶۹
@TarikhEslam