eitaa logo
دفتر تاریخ شفاهی شهید محمدعلی قانعی
181 دنبال‌کننده
119 عکس
48 ویدیو
1 فایل
⭕ مرجعی برای اطلاع از برنامه‌ها و فعالیت‌های دفتر تاریخ شفاهی شهید محمدعلی قانعی اردکان ارتباط با مدیر @TSH_Ardakan
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ حسرتِ هفده‌ساله روایت سمیه هاتفی؛ خواهر شهید محمدعلی هاتفی از حادثه‌ی تروریستی شاهچراغ قسمت اول قرار بود با خانواده‌ی برادرشوهرم دو روز، تفریحی بریم یاسوج و برگردیم. به دلم افتاد حالا که نزدیک شیرازیم یک سر بریم زیارت حرم شاهچراغ. تا اسم شاهچراغ را بردم، زینب؛ دخترم گفت: نه مامان نریم، اونجا با اسلحه می‌زننمون! همسرم؛ محمدجواد بلافاصله گفت: نه دخترم حرم دیگه امنه، پلیسا مواظبن. به اصرار من دو روز دیگر به سفرمان اضافه شد. مقصد بعدی به جای اردکان، شد حرم حضرت شاهچراغ. حوالی ساعت 11ظهر رسیدیم شیراز، سوییتی نزدیک حرم اجاره کردیم. تا وارد شدیم بچه‌ها بدو بدو رفتند جلوی پنجره و با شور و شوق گنبد و گلدسته حرم را به هم نشان می‌دادند. اولین‌بار بود که می‌آوردیم‌شان شیراز. هفده‌سال قبل من و همسرم، دوتایی آمده بودیم پابوس حضرت، از آن زمان حسرت زیارت دوباره‌ی آقا روی دلم مانده بود. دم‌دمای غروب از باب‌المهدی وارد حرم شدیم. ایستادیم جلوی گنبد و چندتا عکس انداختیم. بعد رفتیم داخل حرم زیارت کردیم و دوباره برگشتیم توی صحن. نزدیک سقاخانه نشستیم و مشغول خواندن زیارت‌نامه شدیم. بچه‌ها هم توی صحن چرخ می‌زدند و اطراف را می‌گشتند. آدم‌های زیادی روی فرش‌های دوروبرمان نشسته بودند. خادمی به سمت‌مان آمد و با صدای بلند و لهجه قشنگ شیرازی گفت: نماز جماعت توی شبستان خونده میشه. همسرم، حسن و حسین را با خودش به شبستان برد و قرارشد نیم‌‌ساعت دیگر دوباره همین‌جا جمع شویم. من، زینب، جاری‌ام و دخترش رفتیم قسمت خواهران. توی صفِ سومِ نماز نشستیم و گرم صحبت شدیم، زینب هم محو تماشای آیینه‌کاری‌ها شده بود و با گوشی‌ش مدام از جابه‌جای حرم عکس می‌گرفت. ده دقیقه‌ای گذشت که صدای جیغ و فریاد توی گوشم پیچید. صورتم را که برگرداندم، دیدم جمعیت زیادی وارد شبستان شدند. خانمی با ترس داد زد: تیراندازی شده، فرار کنید! فرار کنید! غوغایی به پا شد. همه به سمت درب دیگر شبستان دویدند. شوکه شده بودم، در یک لحظه آرامش و شادیمان جایش را به وحشت و گریه داد. پابرهنه دویدم بیرون. توی جمعیت زینب را دیدم. دستش را محکم گرفتم و همراه مردم دوان دوان از حرم بیرون رفتیم. درب ورودی حرم را بستند. هرچه اطرافم را گشتم، جاری‌ام و دخترش را پیدا نکردم. مغازه‌دارها از مغازه‌‌هایشان بیرون آمده بودند. چندتا از زائران مثل ابر بهار اشک می‌ریختند و دنبال فرزند و همسرشان می‌گشتند، خانمی پایش آسیب دیده بود و گوشه پیاده‌رو نشسته بود و چندنفری هم غش کرده بودند. زینب از ترس به خودش می‌لرزید و زار زار اشک می‌ریخت. هرکاری می‌کردم نمی‌توانستم آرامش کنم. پشت‌سرهم به گوشی همسرم زنگ زدم اما آنتن نمی‌داد... @Tarikh_SHafahi_Ardakan https://eitaa.com/joinchat/3376742568Cb783b09948
⭕️ حسرتِ هفده‌ساله روایت سمیه هاتفی؛ خواهر شهید محمدعلی هاتفی از حادثه‌ی تروریستی شاهچراغ قسمت دوم یک ساعتی می‌شد که با جانمازِ توی دستم و پابرهنه گوشه‌ی خیابان منتظر بودیم. دلم مثل سیر و سرکه می‌جوشید. خدا خدا می‌کردم یکبار دیگر بتوانم همسرم و پسرانم را ببینم. همهمه بین زائران و مردمِ ایستاده پشت درب حرم زیاد بود. هرکسی چیزی می‌گفت: +چهارتا زخمی توی صحن افتادن. +تا الان چندتا شهید شدن. +هنوز نتونستن تروریستا رو بگیرن. +یه تروریست بوده، همون اول گرفتن. از ترس ده دقیقه‌ای رفتیم داخل مغازه‌ای اطراف حرم پناه گرفتیم. تازه داشتم درک می‌کردم توی حادثه‌ی پارسال، زائران چه حس و حالی داشتند؛ آن‌روزها مدام ذهنم درگیر آرتین و شهادت مادر و پدرش بود. وقتی خبر اعدام تروریست‌ها را شنیدم خیلی خوشحال شدم. فکر نمی‌کردم دیگر جرأت کنند روی مردم بی‌دفاع اسلحه بکشند. بالاخره تلفن محمدجواد آنتن داد و بعد از چندتا تماس بی‌پاسخ، جواب داد. +محمدجواد کجایی؟ خوبی؟ چرا جواب تلفنت رو نمیدی؟ حسن و حسین کنارتن؟ حالشون خوبه؟ +خیلی عادی جواب داد: آره ما خوبیم. چیزی شده؟ +با تعجب پرسیدم: چیزی شده! نصف جون شدم! مگه توی شبستان نبودی؟ اونجا تیراندازی نشده؟ +آره ما توی شبستانیم. ولی اینجا خبری نیست! با بچه‌ها نمازمون رو خوندیم. آنتن نداشتم که زنگت بزنم. در شبستان رو هم بستن. فکر کردم مانوره! آخه دوروبرمون نیروهای امنیتی زیادن. برای اینکه جلوی اشک‌های دخترم را بگیرم، تلفن را بلافاصله دادم دستش. بیا با بابا حرف بزن. هیچ‌کدوم چیزیشون نشده. ولی زینب گوشش بدهکار نبود. حتی بعد از نیم‌ساعت که توانستیم توی صحن، همدیگر را پیدا کنیم و با کمک نیروهای امنیتی‌ به سوییت برگردیم هم حالش بهتر نشد. تا صبح می‌لرزید و گریه می‌کرد. تا به محل اسکان برسیم، گوشی من و همسرم پشت سرهم زنگ می‌خورد؛ اقوام بودند که جویای احوالمان می‌شدند. مدام خودم را سرزنش می‌کردم که چرا روی آمدن به شیراز پافشاری کردم. با خودم فکر می‌کردم که اگر دخترم خوب نشود، چی کار کنم. اذان صبح همسرم و پسر بزرگم برای نماز به حرم رفتند؛ زینب اصرار داشت دیگر هیچ‌کدام به حرم نرویم و زود به خانه برگردیم. محمدجواد نشست کنارش و بهش گفت: بابا اونا می‌خوان حرم رو ناامن کنن تا کسی نیاد ولی تو که نباید بترسی. آقا خودش مواظبمونه. از نماز که برگشتیم، میریم خونمون. زینب کمی با حرف‌های پدرش آرام شد و توانست بخوابد. من هم شروع کردم به جمع کردن وسایل تا به اردکان برگردیم اما دل‌ توی دلم نبود، به خودم می‌گفتم‌: سمیه دیدی چی شد! دوباره باید چند سال دیگه حسرتِ یه زیارت دلچسبِ حضرت رو دلت بمونه! نمی‌توانستم با حضرت از پنجره‌ی اتاق خداحافظی کنم. دلم را به دریا زدم. دخترم را به جاری‌ام سپردم و دوباره به حرم رفتم. وارد صحن که شدم صوت قرآن از تمام بلندگوها پخش می‌شد. آرامش عجیبی گرفتم؛ همان آرامشی که شب قبلش با ورود به حرم حسش کرده بودم. از چادرها و کفش‌های جامانده، کالسکه‌های رها شده و خوراکی له شده‌ی دیشب توی صحن خبری نبود. کفش‌هایمان را از کفشداری حرم تحویل گرفتم؛تمام وسایل به جامانده از حادثه دیشب را توی کفشداری جمع کرده بودند. به مسجد بالاسر رفتم. نزدیک مقتل شهدای حادثه‌ی تروریستی پارسال نشستم. آنجا بود که بغضم ترکید و یک دلِ سیر زیارت کردم. @Tarikh_SHafahi_Ardakan https://eitaa.com/joinchat/3376742568Cb783b09948
💢الگو برای جوانان امروز و فردا خواندن این کتاب برای من غبطه‌انگیز است. این گلهای سرسبد به چه مقاماتی رسیدند، و من و امثال من چگونه در این مسیر، ‌پای در گل ماندیم. 📌 بخشی از تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «سرباز روز نهم» ♦️سفارش با تخفیف 20درصد @hatafi13 09135021923 💠 انتشارات راه‌یار؛ ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی @Tarikh_SHafahi_Ardakan https://eitaa.com/joinchat/3376742568Cb783b09948
❓معراج شهدای اردکان کجاست؟ ♨️از جمله نشانه‌های انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، سرمایه‌های هویتی است که از آن سال‌ها باقی‌مانده است. معراج شهدا‌ یکی از این سرمایه‌هاست که بخشی از فرهنگ دفاع مقدس ما را رقم می‌زند. در شهرستان اردکان از سال‌های ابتدایی جنگ تحمیلی تا به امروز از مکان فعلی گردان امام حسین (ع) برای نگهداری و شروع تشییع پیکر مطهر شهدا استفاده شده است. این مکان مقدس بواسطه حضور قهرمانان، آخرین دیدار خانواده‌ها با عزیزانشان و آخرین نجواهای مادران شهدا با فرزندانشان به گنجینه‌ای در اردکان تبدیل شده که انتظار می‌رود توسط نهادهای مربوطه و مردم شهیدپرور اردکان ارج گذاشته شود. 📍سپاه پاسداران انقلاب اسلامی؛ معراج شهدا و محل شروع تشییع پیکر مطهر شهدا (مکان فعلی گردان امام حسین (ع)) 🔴 به زودی روایتی از این مکان مقدس منتشر خواهد شد. @Tarikh_SHafahi_Ardakan https://eitaa.com/joinchat/3376742568Cb783b09948
📌روز حماسه و ایثار مردم شهرستان اردکان "از یاد نباید برود این "ایام‌الله" برای اینکه این ایام‌اند که آدم سازند." امام خمینی (ره) 💢 روزهایی در تاریخ انقلاب و دفاع مقدس وجود دارند که به فرمایش رهبر کبیر انقلاب ایام‌الله نامیده می‌شوند. یقینا ۵ اسفند ۱۳۷۳ یکی از یوم‌الله‌‌های شهرستان اردکان است. 🇮🇷🌷در اسفند سال ۷۳ تشییع و خاکسپاری ۳۳ شهید گلگون کفن توسط مردم شهرستان اردکان رقم خورد که موجب شد روزی بی‌نظیر در تاریخ این دیار شهیدپرور به یادگار گذاشته شود. ⭕️ منتظر روایتی از این روز تاریخ‌ساز باشید. @Tarikh_SHafahi_Ardakan https://eitaa.com/joinchat/3376742568Cb783b09948
🔅آغاز امامت حضرت مهدی (عج) و هفته دفاع مقدس گرامی باد. 💢رزمندگان تیپ مستقل 18‌الغدیر استان یزد، قبل از عملیات بدر سال 63، موقعیت امیرحسینی 🇮🇷اسامی رزمندگان🇮🇷 (از راست به چپ) عباس اعرابی رضا شاکر شهید محمد پایدار سالاری شهید حمید خان‌زاده @Tarikh_SHafahi_Ardakan https://eitaa.com/joinchat/3376742568Cb783b09948
📌اهدا سه کیلوگرم طلا توسط خواهران اردکانی به جبهه‌های جنگ تحمیلی 🔴 تجربه‌ی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس به بیان حضرت امام (ره) عمدتا مرهون حضور زنان در عرصه نهضت بوده است. اما شاهدیم تاریخ‌نگاری دفاع مقدس عمیقا به "روایت زنان" این حوزه بدهکار است. ♨️ یکی از این روایت‌ها؛ اهدای سه کیلوگرم طلاآلات زنان اردکانی به جبهه‌های جنگ تحمیلی در دیدار با رئیس جمهور وقت؛ امام خامنه‌ای (مدظله‌العالی) است. ✅منتظر روایت شنیدنی از این دیدار باشید. @Tarikh_SHafahi_Ardakan https://eitaa.com/joinchat/3376742568Cb783b09948