eitaa logo
ستاد مبارزه با آمیگدال
272 دنبال‌کننده
121 عکس
178 ویدیو
2 فایل
سلام دوست من اینجا جنبه فان داره و میخوایم تابستون خوش بگذرونیم با چیزای ترسناک ، اگه محتوای جالبی پیدا کردید ، بفرستید . خوش باشید دوزتان🌝 اتاق اسرار تابستان - قطار ترس های پشمی - اردوگاه مخوف
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از Normal..!
@Gupna20 آریا سراسیمه وارد خانه شد و در را پشت سرش کوبید.صورتش خیس عرق بود و چشمانش دو دو می‌زدند: - همسایه‌ها از بوی تعفن به شهرداری شکایت کردن. باید...باید یجوری از شرش خلاص شیم. مادر گیج و مضطرب، با لکنت گفت: میگی..چ..چیکار..کنیم؟ اگه بخوایم بب..ریمش بیرون همه... آریا چنگی به موهایش زد و محکم کشیدشان: - یکاری هست... بعد از مکثی نه چندان طولانی ادامه داد: - دیگ می‌خوام مادر مات و مبهوت نگاهش کرد: -دیگ واسه چی؟! قطرات اشک از چشمان آریا سرازیر بودند. آب دهانش را به سختی فرو برد : - باید بپزیمش! باورم نمی‌شد چه شنیده‌ام. مثل دیواری فرو ریختم. مادر هم برای لحظاتی شوکه خیره‌اش ماند. اما سریع به خودش آمد: - ا...اسید چطوره؟ همونی که پارسال برای فاضلاب گرفتیم. آریا هیستریک سرش را بالا و پایین کرد: - من می‌رم باغچه رو بکنم. زود وسایل رو بیار بیا کمکم. معده‌ام شدیدا چنگ خورد. به سختی خودم رو به توالت رساندم و بالای سر کاسه توالت خم شدم. بعد هجوم و فشار استفراغ گلویم را متورم و چشمان گود رفته‌ام را سرخ کرد. چند قدمی به سمت روشویی تلو خوردم و در آخر کنار دیوار سر خوردم و روی زمین افتادم. صدای بیل و کلنگ زدنشان سکوت خانه را در هم می‌شکست. اما خیلی زود قطع شد چرا که جنازه را در عمق کمی دفن کرده بودند. خنده‌ای جنون‌وار ته گلویم غل‌غل کرد. نمی‌دانم چقدر گذشت. بالاخره از جا بلند شدم و آثار استفراغ را شستم. کشان کشان خودم را به پنجره رساندم به آریا که استخوان ها و پیراهن خونی سروین را داخل کیسه زباله میچپاند زل زدم. این تاوان کدامین گناه دخترک معصومی بود که روزی، تمام زندگی برادرم در نفس‌هایش خلاصه می‌شد؟! موزیک: https://eitaa.com/chertopertam/1092 توضیحات تکمیلی: https://eitaa.com/MARSH_BERGER/6 ×This is normal×
هدایت شده از Normal..!
@MSIH_2 موقعش بود. حالا که بعد از کلی جان کندن حسابش پر از بیت‌کوین بود؛ می‌توانست به آن چیزی که مدت‌ها در انتظارش بود برسد. پشت کامپیوترش نشست و منتطر ماند. دیگر زمان زیادی تا ساعت 3:00 نمانده بود. بطری وودکا را برداشت و مزه‌ای کرد. خمیازه‌ای کشید و چشمانش را با انگشت مالید. ساعت تقریبا 3 و نیم بود. به صفحه بی حرکت مانیتور خیره شد. آنقدر نیم پیک زده بود که دیگر داشت مست می‌شد. سرش را به پشتی صندلی کوبید و پلک هایش را با شدت بهم فشرد. هوشیاری چندانی نداشت اما حضور کسی را در کنارش حس کرد. اما لحظه‌ای بعد به خود قبولاند که توهمی بیش نبوده و برای اثبات آن به خود چشمانش را به ضرب و تا آخرین حد امکان باز کرد. اما با چیزی که دید فریاد بلند زدی و جریان مایع گرمی را لای پاهایش حس کرد. برخورد جسم سنگینی به سرش مانع هر اتفاق دیگری شد. *** با احساس درد شدیدی در پاهایش، کرکره زنگ زده پلک‌هایش را بالا فرستاد. هرقدر که هوشیاری‌اش بیشتر می‌شد، دردش نیز وحشتناک تر و غیرقابل تحمل‌تر می‌شد. نگاه تارش را به سوی پاهای دردمندش سوق داد. بندش یخ زد. اینجا چه خبر بود؟! فریاد های ممتد می‌کشید و سعی داشت پاهایش را تکان دهد. دیوانه وار نعره می‌زد و تقلا می‌کرد. کرمک‌ها گوشتخوار با ولع رو پایش می‌لولیدند و بالا می‌آمدند. آنقدر ضجه زد تا صدایش گرفت و نایی برایش نماند. نگاهی به محیط اطرافش انداخت. هنوز روی همان صندلی بود و صفحه مانیتور رو به رویش، او را که درمانده ترین انسان روی زمین می‌نمود، نشان می‌داد. نگاه بی جانش را به دوربین کنار مانیتور دوخت. پشمانش را بست و با تمام وجود لعنت فرستاد. موزیک: https://eitaa.com/chertopertam/1094 توضیحات تکمیلی: https://eitaa.com/MARSH_BERGER/3 توضیحات تکمیلی مهم* ×This is normal×
هدایت شده از Normal..!
https://eitaa.com/cloud_dream - هی اینجا. فکر کنم پیداش کردم. نور کم رمق چراغ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌قوه به جسد عریان و متلاشی شده که به پهلو افتاده بود می‌تابید و ذرات ریز و رقصان غبار در اطراف آن نمایان بودند. مرد مسن در حالی که دستمالی را روی دهان، بینی و صورت خیس عرقش می‌فشرد، خرخر کنان جلو آمد. خرده مصالح ساختمانی زیر چکمه‌های مشکی و خاک‌آلودش لغزیدند و صدا کردند. با پاشنه پا جسد را به طرف خود برگرداند. - اون نیست. در همین لحظه بخیه‌های تازه و طویل جسد توجهش را جلب کرد. .. مرد جوان‌تر هوفی کشید و تحلیل رفته روی زمین افتاد. - یکم بیارش اینطرف‌ تر. این را مرد مسن گفت. مرد جوان عصبی فریاد زد: - حمل یه جسد متلاشی شده با اون بوی افتضاح، کار چندان راحت و دلچسبی نیست! مرد مسن "خفه شو"یی نثارش کرد و کیف دستی اش را باز کرد. بخیه‌ها را به آرامی کشید. نور ناکافی و زاویه تابش نادرستش، روانش را می‌خراشید: - هوی مردک! بیا یه نوری بنداز ببینم دارم چه غلطی می‌کنم. مرد غرولند کنان و چراغ‌قوه به دست بالای سر آن دو قرار گرفت. پیرمرد با دقت مشغول بررسی شکم سفره شده جسد بود. ناگهان کلمه‌ای با سرعت نور از دهانش به بیرون جست: - فا*ک! مردجوان با کنجکاوی گردن کشید. پیرمرد با دستان لرزان چیزهایی را از کالبد خالی بیرون کشید. مرد جوان آب دهانش را به سختی فرو برد: - او..اونا دیالوگ‌های آشنایی در گوشش زنگ می‌خوردند: - ما شما رو می‌بینیم. شنود می‌کنیم و احساس می‌کنیم. - من واقعا چیزهایی که اونا داشتن می‌خواستم. پس روحم رو بهشون فروختم. پیرمرد قلب و گوش بریده را کناری گذاشت و چشمی که لای انگشتانش بود خوب ورانداز کرد: - خودشه. این چشما رو هرجای دنیا هم که باشم می‌شناسم. موزیک: https://eitaa.com/chertopertam/1088 توضیحات تکمیلی: https://eitaa.com/MARSH_BERGER/5 پی‌نوشت: توضیحات تکمیلی مهم* ×This is normal×
هدایت شده از ایسٺگاه جنگلــے♬]
قریب به 10 سال که این ویدیو در اینترنت پخش میشد و هیچکس قضیه شو نمیدونه. همه فکر میکردند که این ویدیو اولین بار در "deep web" قرار داده شده در صورتی اینطور نیست و فقط اونجا معروف شد. نام ویدیو هست "blank room soup.avi" به معنیه اتاق خالی سوپ.محتوای آن به این صورت هست که مردی روی صندلی نشسته و از یک ظرف چیزی میخوره.از پشت سرش فردی که لباس عروسکیه مایم به تنشه به طرفش میاد و دستش رو رو شونه ش میذاره. (مایم یا mime به اون شخصیت های که بدون حرف زدن و با پانتومیم حرکات نمایشی انجام میدن.از جمله مایم های معروف ایران قلقلی تو اون برنامه کودکه هست!)..مردی که نشسته شروع به گریه میکنه و ادامه به خوردن میده سپس یک فرد دیگه با همون لباس مایم میاد و اونهم شروع به نوازشش میکنه و ویدیو تموم میشه. تئوری های زیادی راجع به این ویدیو گفته شده که معروف ترینشون که احتمال زیاد حقیقت داره اینه: این دو نفر تعدادی آدم رو گرگان گرفتند و این مردی که در ویدیو هست رو مجبور کردن سوپی که با گوشته اون گروگانا درست شده رو بخوره. حقیقت:یک یوتیوبر در دنبال اولین باری که ویدیو منتشر شده بود گشت و کانالی رو پیدا کرد که کلی ویدیو از این شخصیت وجود داره و اصلا هم ترسناک نیستند.اسم این عروسک "Ray Ray" هست و ساخته ی یکی از کارگردان های معروف فیلم های ترسناک هستش.اون اوایل کارش به عنوان پروژه ی دانشگاهی تعدادی عروسک ساخت و تو یوتیوب بهشون شخصیت داد.همون زمانا این کارگردان به همراه هم دانشگاهیاش به کمپی میرن و او تمام عروسک هاش رو باخودش برد.اونا از چادر بیرون رفته بودند و بعد از اینکه برگشتن دیدن این دو تا عروسک مایم نیستش و یکی برشون داشته.بعد از چند وقت این ویدیو رو یه غریبه براش ایمیل میکنه.از نظرش خیلی جالب میاد که تمام حرکاته مایم ها دقیقا همونجور که تعیین کرد،بود.او ویدیو رو توی یوتیوب به اشتراک میذاره تا ببینه حقیقت رو میتونه پیدا کنه یا نه. هنوز که هنوزه بعد از 10 سال هیچ سرنخی راجع بهش پیدا نشده... @Gupna20
31.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سعید والکور پرونده جنایی part 1 اگه خشت اومد جوین شو 😉😚 کانال رسمی سعید والکور ✅ ╭───── • ◆ • ─────╮ @Saed_Walkover♥️👑 ╰───── • ◆ • ─────╯
14.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سعید والکور پرونده جنایی part 2 اگه خشت اومد جوین شو 😉😚 کانال رسمی سعید والکور ✅ ╭───── • ◆ • ─────╮ @Saed_Walkover♥️👑 ╰───── • ◆ • ─────╯
31.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ویدیویی که میتونه خیلی شمارو بترسونه 😐 در این ویدیو سعید قصد داره شمارو با دارک وب و دیپ وب آشنا کنه‌ . بسه دیگه‌ شاید خیلی تون بگید چقدر حرف میزنم پس دیگه زر نمیزنم‌ بریم واسه ویدیو تر اگه خشت اومد جوین شو 😉♥️✨ کانال رسمی سعید والکور ✅ ╭───── • ◆ • ─────╮ 👑@Saed_Walkover♥️ ╰───── • ◆ • ─────╯
هدایت شده از  𝘛𝘏𝘌 𝘉𝘈𝘉𝘈 𝘋𝘖𝘖𝘒✟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اونایی که فوبیای عروسک دارن... @in_armis_mortis
هدایت شده از Normal..!
@kasae_yamani - چیش..اتاق فراری که توش قرار نیست بمیری که دیگه فرار کردن نداره. دستش را به دیوار گرفته بود و سلانه سلانه راه می‌رفت. صدای جیغ و داد و دیگر صداهای جور و واجور از هر طرف به گوش می‌رسید. اعصابش خرد بود و زیرلب فحش میداد. اینجا دیگر کدام جهنم‌ دره‌ای بود؟! چقدر وقت بود که در این ماز لعنتی گیر افتاده بود؟! نفسش را محکم و کلافه فوت کرد. دوستان ابلهش با کوچک ترین بهانه‌ای جیغ می‌کشیدند و مثل دیوانه‌ها اینطرف و آنطرف می‌رفتند. همین هم شد که حالا پراکنده شده و نمی‌توانستند یکدیگر را پیدا کنند. موضوع دیگری که روی مغزش رژه می‌رفت این بود که خیر سرشان اینجا اتاق فرار است. پس چرا هیچکس این دور و بر نیست؟ مدتی از گم شدنش می‌گذشت و در این حین هیچ عامل وحشت کاذب زنده یا انسان عادی دیگری ندیده بود. و این به خودی خود حسی از ترس ناشناختگی را در اعماق قلبش بوجود می‌آورد. کاملا گیج و خسته شده بود و دلش می‌خواست فریاد بزند که ناگهان نور ضعیفی که منبعش از اطراف بود، توجهش را جلب کرد.بی مهابا به سمت نور دوید. بیخیال پیچ و خم‌های ماز فقط منبع نور را دنبال می‌کرد. بالاخره نفس نفس زنان خود را مقابل تابلوی دیجیتالی چشمک زن یافت.پوکرفیس خیره اش شد که در همین لحظه نوشته‌هایی رویش ظاهر شدند: - سلام. متأسفیم اگه خسته و بی حوصله شدی. از اینجا به بعد مطمین می‌شیم که حتما بهت خوش بگذره! البته...هرکسی نمی‌تونه وارد این بازی بشه و...اوه هرکسی هم نمیتونه ازش خارج بشه! از الان به بعد فقط راست کار آدمای شجاع، باهوش و اهل ریسکه. کلمات "باهوش" و "اهل ریسک" بلد شده بودند. - خب! براش آماده‌ای؟ اگه اره کلید قرمز و اگه نه کلید سبز رو بزن. ما راه خروج رو بهت نشون می‌دیم. لبخند موذیانه‌اش ردیف دندان های سفیدش را به نمایش گذاشته بود: -مثل اینکه داره جالب می‌شه..! و کلید قرمز را فشرد. موزیک: https://eitaa.com/chertopertam/1095 توضیحات تکمیلی: https://eitaa.com/MARSH_BERGER/7 ×This is normal×