هو
امت وسط
امت وسط حق هر ذی حقّی را ایفا می کنند ، که هم حواس را شبکه اصطياد میدانند و هم هر یک از قوای باطنه را که هر یک را در کارش میگمارند ، و عقل نظری را نیز مستنبط میشناسند ، و بر عقل عملی هم تعطیل روا نمیدارند و فوق طور عقل را هم فوق همه مراحل میبینند و انسان را از مرتبه نازلهاش که بدن اوست تا مقام فوق تجردش یک هویت وحدانی احدی ممتد مدرک به ادراکات گوناگون مرموز می یابند و برهان قائم بر مبنای قویم و منتظم از مقدمات صحیح را در انتاجش عاصم و معصوم میدانند و چنانکه علوم کسبی را ذو مراتب یافته اند ، معارف کشفی را نیز ذو درجات شناخته اند که آخرین مراتب نهایی آن به وحی الهی منتهی می گردد که میزان قسط جمیع علوم و افکار و آراء و مکاشفات است و تمامت درس و بحث و تعلیم و فکر و حد و رسم و سیر و سلوک و برهان و عرفان و غيرها همه را معدات میدانند و مفیض على الاطلاق و واهب صور حق سبحانه را که " والله مِن وَرَائِهِم مُحيط".
📖مآثر آثار /جلد اول /ص۳۵۸
👤استاد صمدی آملی
توحیدِ صَمَدی قرآنی
هو
مراقبت
یکی از امور اهمّ در وصول به معرفت نفس ، استقامت در مراقبت کامل است که همواره انسان مشغول بذکر الله یعنی به به یاد او و در حضور او باشد و ظاهر و باطن انسان در جمیع شئون زندگی او مطابق دستورالعمل مسیر تکاملی او باشد و آن دستورالعمل هم جز قرآن کریم نیست "ان هذا القرآن يهدى للتي هي اقوم "
و این دستورالعمل باید در متن شئون حیاتی او پیاده گردد مثل دستورالعمل نھال پروریدن و آنرا به بار رساندن که باغبان باید آنرا در مسیر رشد و تکامل و شئون نهال پیاده کند. چون دین مسیر تکاملی انسان و صراط مستقیم و عین صراط الله و صراط الى الله است ، هر که از آن تجاوز کرده است بر خویشتن ستم کرد و از سیر تکاملی انسانی و حرکت استکمالی الی الله تعالی بازماند.
و مَن يَتعد حدود الله فقَد ظلم
نَفسه.
📖رسالهی انّه الحق /ص۱۶۱
📖استاد علامه حسن زادهی آملی
توحیدِ صَمَدی قرآنی
هو
«رهایی از وسوسه»
این کلمه حکایتی از حالت دیرین این کمترین «حسن حسن زاده آملی» است.
روزگاری بدان دچار بودم،و آن این که:
در اثنای تدرّس و تعلّم علوم عقلی و صحف عرفانی دچار وسوسه های سخت سهمگین و دژخیم و بدکنشت و بد سرشت در راه تحصیل اصول عقاید حقه به برهان و عرفان شده ام،و آزرده خاطری شگفت از حکمت و میزان که از هر سوی شبهات گوناگون به من روی می آورد.ریشه این شبهات و وسوسه ها از ناحیت انطباق ظواهر شرع انور ـ علی صادعه الصلوه و السلام ـ با مسائل عقلی و عرفانی بوده است،که در وفق آنها با یکدیگر عاجز مانده بودم،و از کثرت فکرت به خستگی و فرسودگی موحش و مدهش مبتلا گشته ام،و از بسیاری سؤال از محضر مشایخم
آن عالمان دین به حق،در سمای علم
سیاره و ثوابت والا گهر مرا
بیم جسارت و ترس اسائه ادب و خوف ایذاء خاطر و احتمال بدگمانی می رفت.این وسوسه چنان که گفتیم،موجب بدبینی به علوم عقلی،و سبب بیزاری از منطق و حکمت و عرفان شده است.
و لکن به رجاء اینکه « لعلّ الله یحدث بعد ذلک أمرا » در درسها حاضر می شدم و راز خویش را ابراز نمی کردم،و از تضرّع و زاری اعاظم حکماء در نیل به غهم مسائل اندیشه می کردم،مانند صاحب اسفار در مسأله « اتحاد نفس به عقل فعّال »و استفاضه از آن که فرمود: «و قد کُنّا ابتهلنا إلیه بعقولنا و رفعنا إلیه أیدینا الباطنه لا أیدینا الداثره فقط،و بسطنا أنفسنا بین یدیه و تضرّعنا إلیه طلباً اکشف هذه المسأله و أمثالها.....».
تنها چیزی که مرا از این ورطه هولناکهلاک،رهایی بخشید لطف الهی بود که خویشتن را تلقین می کردم به اینکه: اگر امر دایر شود بین نفهمیدن و نرسیدن مثل تویی و بین نفهمیدن و نرسیدن مثل معلّم ثانی ابونصر فارابی و شیخ رئیس ابوعلی سینا و شیخ اکبر محیی الدین عربی و استاد بشر خواجه نصیرالدین طوسی و ابوالفضائل شیخ بهایی و معلّم ثالث میر داماد و صدر المتألّهین محمد شیرازی،آیا شخص مثل تو به نفهمیدن و نرسیدن اولی است یا آن همه استوانه های معارف؟!
و همچنین خودم را به یک سو قرار می دادم ، و اکابر دیگر علم را که از شاگردان بنام آن بزرگان بودند ، و نظائر آنان را به سوی دیگر و سپس همان مقایسه را پیش می کشیدم و به خودم تلقین می کردم،تا منتهی شدم به اساتیدم که به حق وارثان انبیاء و خازنان خزائن معارف بوده اند ـ رفع الله تعالی درجاتهم ـ که باز خودم را به یک جانب و آن حاملان ودائع علم و دین را به جانبی،و همان مقایسه و تلقین را اعمال می کردم و تو اولایی به نفهمیدن یا این مفاخر دهر؟ نظیر مطالبی را که علامه شیخ بهایی درباره شیخ اجل صدوق که قائل به سهو النبی شده است،فرموده است:هرگاه امر دایر شود بین سهو رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و سهو صدوق،صدوق اولی تر بدان است.
از این مقایسه قدری آرام می گرفتم،تا بارقه های الهی چون نجم ثاقب بر آسمان دل طارق آمد،و در پناه ربّ ناس از وسواس خنّاس نجات یافتم «ففاض پمّ فاض» ، «حاشی الشریعه الحقه الإلهیّه البیضاء أن تکون أحکامها مصادمه للمعارف الیقینیّنه الضروریّه،و تبّاً لفلسفه تکون قوانینها غیر مطابقه للکتاب و السنّه » و چون در رحمت رحیمیّه به روی ما گشوده شده است،به علم الیقین بلکه به عین الیقین و فراتر به حقّ الیقین مطالب سهل ممتنع عقلی و عرفانی را رموزی یافته ایم که پی برده ایم اشارات به کنوزی اند. آنگاه رساله ای وجیز و عزیز در یک مقدمه و ده فصل در این موضوع که «قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند» نوشته ایم، و همین موضوع را نام آن نهاده ایم، و مکرّر به طبع رسیده است.
آری به آسانی نادانی به دانایی نمی رسد،و بسیار سفر باید تا پخته شود خامی..
شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس
که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست
لذا در الهی نامه ام گفته ام: «الهی جان به لب رسید تا جام به لب رسید ».
📖تازیانهی سلوک /ص۶۵
👤علامه حسن زادهی آملی
توحیدِ صَمَدی قرآنی
هو
حقیقت خلوت
شارح حکمت اشراق شیخ مقتول در معنای خلوت چنین گوید :
حقیقت خلوت ترک همهی محسوسات و مألوفات جسمانی و قطع خاطرات وهمانی و خیالی است و گرنه اگر در خانه ی خالی باشد، ولی قوهی وهم و خیال وی در کار باشند؛ پس او هنوز در جدایی است نه در خلوت.
آن که فرمود باید خاطرات قوهی وهم و خیال منقطع شود ؛ یعنی باید این دو قوه تحت نظر عقل در آیند و مطابق با فرمان متوحدانهی او عمل نمایند که کلب معلم او باشند ؛ در غیر این صورت کلب هراش را مانند که بهترین وقت پارس کردن آنها و به زحمت انداختن انسان همان وقتی است که شخص در خانه ی خالی قرار می گیرد ؛ در حالی که غرض حاصله از خلوت باید اعراض از امور بدنیه و اتصال به مجردات نوریه باشد و بر همین اتصال است که لذات انسانی و الهی ملکوتی مترتّب میباشد.
📖شرح قصیدهی عائرهی ینبوع الحیوة/ ص۱۵۹
👤استاد صمدی آملی
توحیدِ صَمَدی قرآنی
هو
محاكيات رهزن عجیبی برای انسان
محاکیات رهزن عجیبی برای انسان است. محاکات کار خیال است. خیال پیوسته در حال محاکات است ، قوه متخیله در همه حالات درگیرودار امور مادی و مشاغل روزانه و ارتباطات با دیگران است ، متخیله پیوسته ذهن را مشغول چه کنم و چه پوشم و کجا روم دارد.
ده بود آن نه دل که اندر وی گاو و خر باشد.
متخیله در ذهن میبافد و میسازد و راه میرود و مینشیند و میخوابد ، همیشه در درون عوالم خیالی انسان غوغایی است ، این خیالات نمیگذارند که عقل آزاد و رها شود و به کار خاص خود بپردازد این محاکات و خواطر عقل را بیچاره کرده است و تا نفی این خواطر نشد ، سلطان عقل به کار خاص خویش روی نمی آورد ، پس این محاکات و خواطر خطر دارد و تا خاطری میخواهد وارد فضای خیال شود باید آن را طرد نماید و حضور و مراقبت را قوی کند ، وگرنه اگر این افکار پریشان میدان ذهن را در دست بگیرند نمیگذارند سر آسوده بر زمین بگذارد باید فهمید که امور عالم در دست من و شما نیست.
هزار نقش برآورد زمانه و نبود
یکی چنان که در آینه تصور ماست
این خانه و اداره صاحب و مدیر دارد ، و به خیال من و شما وابسته نیست.اما این محاکیات کاری کردند که ما را از عالم اله یعنی کمالمان باز داشتند.
📖شرح اشارات و تنبیهات/نمط دهم_ص۱۲۹
👤استاد علامه حسن زادهی آملی
توحیدِ صَمَدی قرآنی
هو
راه تطهیر قوّه متخیّله نزد علامه حسن زاده آملی روحی فداه
حضرت استاد علامهی بزرگوار در تعلیقات بر نفس شفا در ادامهی راههای پیشنهادی شیخ برای انصراف متخیله از دعابات و بازیگری آن ، کلامی بسیار کامل و حکمی بسیار حکیم در تطهیر قوی متخیله بلکه در تطهیر جملگی قوا القاء نموده اند و فرموده اند : فعلم أن الهم الواحد هو سبب انقهار المتخيّلة للنفس و هو يحصل في السلوك الإنساني من المراقبة التامة.
یعنی پس دانسته شد که همّ واحد داشتن سبب انقهار متخیله برای نفس است و آن در سلوک انسانی از مراقبت تامه حاصل میشود.
مراد از مراقبت این است که انسان دائماً کشیک نفس خود بکشد و خود را از پراکندگی در مقاصد گوناگون باز دارد. هر چه مراقبت کامل تر باشد عوائـد نفـس کـه مواهب الهیه اند زلال تر و صافی تر خواهد بود و اما مراقبت تامه میسر اسـت بـه لـوازمی که اول آنها یافتن انسان کاملی است که حائز منقبتین علم و عمل بوده و در عرفان نظری راقی به قله های معارف حقهی الهیه و در عرفان عملی واصل به مقام منيــع قـرب فریضه بوده باشد.
و دوم اینکه پس از یافتن چنین کامل مکملی ، ظاهر و باطن خود را تحویل او داده و در تمامی شئون ، او را امام خود قرار دهی چرا که مهم در مقام ، دل به صاحب ولایت دادن است ، که ولایت فصل انسانیت است و روح ولایت را همان رابطه و اتصال ولیّ با خالق تشکیل میدهد.
البته توجه داری که هر چه را میخواهی باید از جدول وجودی خودت اخذ کنی و در صورتی این جدول مجرای فیض حق میگردد که اتصال به ولایت ولیّی از اولیاء الله پیدا کنی و خود را تحویل به او دهی و در مقابل آن ولیّ چون و چرا نکنی و بدانی که هر چه آن خسرو کند شیرین بود.
اگر دستت به دامن ولیّی رسید بر بندگی او مستدام باش و در هر جا و هر زمان مجنون وار او را طلب نما که فقط او کانال ارتباطی جدول وجود تو با حق مطلق خواهد بود.
📖شرح مراتب طهارت/جلد دوم_ص۳۱۰
👤استاد داود صمدی آملی
توحیدِ صَمَدی قرآنی
هو
قرآن میفرمايد : إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ و در اين عبارت نحوهاى ارشاد و هدايت نهفته است. مثلا امر به سكوت و خويشتندارى و اندك اندك از عالم اله گرفتن.
ما خيال میكنيم وقتى گفتيم كسى پشت به اين شهر كرد و رو به شهر ديگر (عالم اله) همه چيز را يك باره درمیيابد. خير نمیشود ؛ خيلى چيزهاست كه اگر يك باره بر دل فرود آيد و روى كند و انسان به آن برسد نتواند آن را هضم كند و از هم بپاشد. اين نشئه ، نشئه تدريج است زمان شب و روز آنا فآنا میگذرد.
يك هسته بايد بتدريج رشد كند ولى از آن طرف تدريج نيست به آن اندازه كه استعداد پيدا میکنيم پله پله فيض میگيريم.
هر كس و هر موجود به قدر قابليت خود فيض میگيرد. تا چه اندازه مراقب باشد كه اين نهال را سرما نزند ، گرما نزند ، آب به موقع به آن برسد مربّى بالاى سرش باشد. هيچ هستهاى درخت نمیشود مگر در صراط مستقيم باشد و انسان به مقام شامخ نمیسد مگر در صراط مستقيم باشد. بايد در تمام كارهاى درونى و برونى، بدنى و روحى، در صراط مستقيم باشيم. يك كسى را میخواهيم كه به ما بگويد حد اين است، اندازه اين است. صراط مستقيم اين است. از آن طرف بخل نيست كه امساك كند به اندازه استعداد اين طرف علم داده میشود. حق تعالى علم را میبخشد. ما يشاء و من يشاء، برمیگردد به اينكه جان چه كسى قابل به راه افتادن است.
اينجاست كه قابليت پيش میآيد چون در اين نشئه قرار گرفتيم تدريجا پله پله بالا میآييم. در هر موطنى همه كاره اوست. وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ الله. بخشنده اوست، وهاب اوست، رزّاق اوست. بنده به جايى میرسد كه ببيند فعل همه از اوست. نور همه از اوست.
لا حول و لا قوّة الّا بالله و همچنين است تمام صفات، تمام خيرات و تمام خوبیها همه برمیگردد به يك حقيقت. توحيد در صفات نيست مگر همان يكى ديدن، يك قدرت، يك علم و ... اينجا مقام توحيد در صفات است كه لا اله الّا الله این همه آوازها از شه بود.
به هر رنگى كه خواهى جامه میپوش
که من آن قدّ رعنا میشناسم
يك ذات است كه در دار وجود حكومت میكند. به قول حاجى سبزوارى:
از كران أزلي تا به كران ابدى
درج در كسوت يك پيرهنش ساختهاند
اينجا همه طورى نگاه میكنند در حالى كه كثرتند وحدت میبينند كثرات مقهور آن وحدتند. مراتب و منازل و مجارى تا مرتبه نازل آن هر يك مقامى دارند.
«النفس في وحدتها كل القوى»
تا به توحيد ذاتى برسد: يا هو من لا هو الا هو. و لا حول و لا قوة الّا بالله كه توحيد افعال است. آمد و شدن و پير و جوان شدن، أطوار گوناگون يافتن مربوط به عالم ماده است.
📖ممدالهمم در شرح فصوص الحکم/ص۵
👤استاد علامه حسن زادهی آملی
توحیدِ صَمَدی قرآنی
هو
افعال مادّی ، معدّ نفس برای انجام افعال خاص هستند
انسان ناچار از زندگی در عالم طبیعت است. ولی نباید زندگی مادی او را از افعال خاص نفس باز دارد. افعال خاص نفس تعقل و ادراکات و مراقبت و ساختن خود برای ابد و مسافرت به عالم اله و فراموش نکردن احوال انسانی است. باید به افعال مادی بدان اندازه بپردازد که معدّ برای رسیدن به افعال خاص گردند.
📖شرح اشارات و تنبیهات/نمط دهم/ص۱۲۹
👤استاد علامه حسن زادهی آملی
توحیدِ صَمَدی قرآنی
هو
محدودهی پرداختن به ریاضت و فنون
در اینجا حضرت آقا مثال میزدند که ریاضت یعنی ورزش کردن که خودش یکی از فنون و دارای فنون عدیده است ؛ اما هر چند اصل ورزش کردن خوب است و خودش یک فنی است و داشتن آن خوب است اما نباید در حدی باشد که انسان همه ی عمر نازنینش و اصل سرمایه و قدرت خود را تا سن سی و پنج سالگی و یا تا چهل سالگی که اصل عنفوان جوانی اوست ، صرف این کار کند که مثلا چقدر بپرد چقدر بلند شود ، یا چیزی را تا چه اندازه بالا ببرد و نظایر اینها که در آخر ، فوقش آن است که یک فنی آموخته است بلکه باید چیزی را بیاموزد که با خود ببرد ؛ لذا گفته شد بر تو بادا به آموختن علم آن هم علوم والا و بلندمرتبه ای که ذات او و خودِ او می شود که جناب حافظ فرمود:
گوهر معرفت آموز که با خود ببری
که نصیب دگران است نصاب زر و سیم
در واقع چون لفظ نداریم گفته شد با خود ببری و گرنه وقتی عملی خودت می شود و تو او میشوی یعنی وقتی علومی را به دست آوردی که خودت شده است دیگر با خود ببری ندارد. دیگران به دنبال زر و سیم اند. حال، زر و سیم طلب کردن حرفی است؛ ولی این که بعضی مواقع انسان کارهایی انجام میدهد تا صرفاً یک فنی آموخته باشد ، حرفی است دیگر؛ یعنی گاه انسان همه ی عمر نازنینش را به چیزهایی به پایان می برد. او می تواند عمر شریف خود را تا حدی فرضا تا چهل سالگی در آن امور ؛ مثلاً در آن فن ورزشی جلو ببرد ، در حالی که از آن به بعد دیگر نیست ؛ اما سرمایه ی اصلی و اصل نشاط جوانی را از دست میدهد و با امور کذایی به سر می برد و بعد از این نشئه ، چیزی در چنته ندارد ؛ پس جوانا مبادا که سرمایه ی گل جوانی را مفت از دست بدهی و به دنبال چیزی بروی که حسرت ابدی در پی داشته باشد.
انسان باید به دنبال چه چیزی برود که ابدی السعادة باشد ؛ لذا در بیت بعدی فرمود:
و العرفان بالله هــــو العلم وَحْدَهُ
فطوبى لِمَن نالَ بتلكَ الْعَطِيَّةِ
علم و دانایی فقط همان عرفان و معرفت به خداست؛ پس خوشا به حال کسی که به آن عطیه نایل شده است.
📖ترجمه و شرح قصیدهی عائرهی ینبوع الحیوة/ص٤٠١
👤استاد داود صمدی آملی
توحیدِ صَمَدی قرآنی
هو
در «شهاب «الأخبار» قاضی قضاعی از رسول الله روایت شده است که قال النبي : الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة.
یک وجه از وجوه معانی این حدیث شریف این که باید انسان کوه وجود خود را بشکافد که معدن حقائق است تا بدانها دست بیابد. اگر انسان در خود نداشته باشد نمی تواند به حقائق خارجی دست بیابد ، اگر ما بخواهیم در مسیر تکامل انسانی قدمی برداریم و به راه بیفتیم باید راهی را بپیماییم که برای مان نزدیک ترین راه باشد تا بتوانیم زودتر به مقصود برسیم ؛ چنان که هر سالک و متحرک برای رسیدن به هدف و مقصد در پی آن است که نزدیک ترین راه بپیماید.
شکل بیستم مقاله ی اولای اصول اقلیدس در اثبات این حکم هندسی است که مجموع دو ضلع هر مثلث اطول از ضلع ثالث آن است این شکل را «حماری» لقب داده اند و در وجه آن گفته شد که اگر حماری در طرف یکی از اضلاع آن باشد و دسته علفی در آن طرف دیگر همان ضلع بگذارند هیچگاه حمار، برای رسیدن به علف از سیر در مسافت این ضلع عدول نمیکند و مسیر آن دو ضلع دیگر را نمی پیماید.
انسان راهی نزدیک تر از خود برای رسیدن به مقامات معنوی ندارد. چرا از راه دریا صحرا ، آسمان و زمین در جست و جوی حق باشد؟ چرا من عرف نفسه فقد عرف ربه را ملاک کار خود قرار ندهد؟ خود که عجیب ترین کتاب الهی است ، چرا از خود شروع نکند ، کتاب وجود خود را فهمیده ورق نزند و کلمات وجودی خود را درست نخواند و به اسرار این کلمات دست نیابد؟
حق سبحانه و تعالی فرمود :
اقْرَأْ کتابک کفی بِنَفْسِكَ الیومَ عَلَيْكَ حَسیبا
غرض این که سرمایهی کسب دارد باید از خود شروع کند. اگر قوه و استعداد کسب معارف در ما نباشد راهی به عالم خارج برای ما نخواهد بود و این انسان است که بر برّ و بحر مسلط است و به ادراک حقائق نایل می شود.
حضرت ثامن الحجج على بن موسی الرضا فرموده است: قد علم أولوا الألباب أن ما هنالك لا يعلم إلا بما هيهنا. خردمندان میدانند که آن چه در آن جاست باید از اینجا دانسته شود. در سوره ی مبارکه ی واقعه تلاوت میکنید که ولَقَدْ عَلِمْتُمُ النشأة الأولى فلو لا تذکرُونَ .باید از همین جا که ظل آن جاست شروع کرد. و هر مقام وجود بیانگر مراتب فوق خود است که ظل آن هاست ؛ چنان که معرّف مادون خود است که عنوان علی نسبت بدان دارد و علت ، معرّف معلول است و معلول حاکی علتش.
صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی، تا چون به عالم ذکر حکیم پیوست و با کلیات نوریه و حقائق مرسله اتحاد وجودی یافت با ازل و ابد یکی می شود ، که نسبت به این نشئه هم از گذشته خبر می دهد و هم از آینده.
📖ولایت تکوینی/ص۵۵
👤ابوالفضائل علامه حسن زادهی آملی
توحیدِ صَمَدی قرآنی
هو
خلق الله للحروب رجالا
و رجالا لقصعه و ثرید
یعنی : خداوند گروهی را برای حمله با دشمن در میدان جنگ آفرید و گروهی را برای حمله به کاسهی ترید نان و آبگوشت!
از طینت خبر میدهد.
📖نامه ها برنامه ها
👤علامه حسن زاده آملی
توحیدِ صَمَدی قرآنی