نام شهید : عباس علی
نام خانوادگی شهید : خالقی
نام پدر : خالق
نام مستعار :
تاریخ تولد : 1342/6/3
محل تولد : خراسان شمالی - شیروان - شیروان
تاریخ شهادت : 1361/12/24
محل شهادت :
جنسیت : مرد
دین : اسلام - شیعه
مذهب : اسلام - شیعه
میزان تحصیلات : سيکل
تاریخ دفن پیکر : -
مفقود الاجسد : خير
وضعیت تاهل : متاهل
۩شـــــــَﮫِﮰــــــــدُ إلـــشُّــــــــﮫَدإءِ۩
قدر این شهید ها را باید دانست
🌺🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌺
🕌الإمامُ الباقرُ علیه السلام:
إنّ اللّه َ عَزَّوجلَّ يُحِبُّ المُداعِبَ في الجَماعةِ بلا رَفَثٍ.
خداوند عز و جل كسی را كه در میان جمعی شوخی و بذله گویی كند دوست دارد، به شرط آن كه ناسزاگویی نباشد.
🔹الکافی ، ج۴
#مؤمن #مزاح #شوخی #توهین
#حدیث #امام_محمدباقر (ع)
🌺🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌺
🌺🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌺
#راه خدا
@downloal
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
🍃🍂شیطان به حضرت یحیی گفت :
می خواهم تو را نصیحت کنم !
حضرت یحیی فرمود : من میل ندارم ولی می خواهم بدانم طبقات مردم نزد شما چگونه اند .
شیطان گفت :مردم از نظر ما به سه دسته تقسیم می شوند :....
۱) عده ای مانند شما معصومند ، ار آنها مایوسیم و می دانیم که نیرنگ ما در آنها اثر نمی کند
۲) دسته ای هم بر عکس در پیش ما شبیه توپی هستند که به هر طرف می خواهیم می گردانیم
۳) دسته ای هم هستند که از دست انها رنج می بریم ؛ زیرا فریب می خورند ؛ ولی سپس از کرده خود پشیمان می شوند و استغفار می کنند و تمام زحمات ما را به هدر می دهند دفعه دیگر که نزدیکه که موفق شویم ،؛ اما آنها دوباره به یاد خدا می افتند و از چنگال ما فرار می کنند . ما از چنین افرادی پیوسته رنج می بریم 🍃🍂
➢ @downloal
اگر کانال حذف شد به این کانال بپیوستید
@koaqub
خاطراتی از شهید مهدی باکری
دختر خانه بودم. داشتم تلويزيون تماشامي کردم . مصاحبه اي بود با شهردار شهرمان . يک خورده که حرف زد، خسته شدم سرش را انداخته بود پايين و آرام آرام حرف مي زد. باخودم گفتم« اين ديگه چه جور شهرداريه؟ حرف زدن هم بلد نيست.» بلند شدم و تلويزيون را خاموش کردم . چند وقت بعد همين آقاي شهردار شريک زندگيم شد.
@downloal
خاطره ای دیگر از شهید مهدی باکری
بعد از مدت ها آمده بود خانه ي ما. تعجب کرديم. نشسته بود جلوي ما حرف هاي معمولي مي زد. مادرم هم بود. زن داداشم هم . همه بودند يک کمي ميوه خورد و بلند شد که برود. فهميده بودم چيزي ميخواهد بگويد که نمي تواند. بلند که شد. ما هم باهاش پاشديم تا دم در . هي اصرارکرد نياييم . اما رفتيم؛همگي . توي راه رو به م فهماند بيرون منتظرم است . به بهانه ي خريد رفتم بيرون . هنوز سر کوچه ايستاده بود. به من گفت «آقا مهدي را مي شناسي؟ مهدي باکري؟ مي خواد ازت خواستگاري کنه ! به ش چي بگم؟» يک هفته تمام فکر مي کردم . شهردار اروميه بود. از سال پنجاه و يک که ساواکي ها علي شان را اعدام کرده بودند، اسمشان را شنيده بودم.
@downloal