شما کار و زندگی ندارید همش آنلاینید؟
[هسته ی شکافته شده ی اتم را داخل یخچال میگذارد]
صادقانه به دوستام گفتم دیگه توان مالی کافهرفتن رو ندارم و قرارهام رو کنار دکهها و روی چمنها میذارم.
مامانم: اینقدر بشین تو اتاقت که افسرده تر بشی
مامانم وقتی میخوام برم بیرون: چه خبره هرشب و هر شب بیرون؟؟
اگه زندگی رو مهمونی در نظر بگیری
من وسط پذیرایی خواب بودم که مهمونا اومدن، وانمود میکنم خوابم تا مهمونی تموم بشه.