‹ تو فکر میکنی من زنده ماندهام؟ نه عزیزِ من، دوام آوردن که به معنای زنده بودن نیست. ›
یه وقتهایی خستهای خیلی زیاد ، احساس میکنی داری غرق میشی ، انگیزهای نداری ، نه بخاطر حجم کارهایی که انجام دادی بلکه بخاطر حجم افکاری که توی سرت داری و بیرون اومدن از این حالت واقعا یکی از سختترین کارهای ممکن هست .
من شاید بتونم کمتر بهت فکر کنم، کمتر چکت کنم، اهنگاتو پاک کنم کمتر به عکسات نگاه کنم، شاید بتونم کمتر منتظر تکست از طرف تو باشم، ولی فراموشت؟ نه.
و همه فراموش خواهند کرد که من در تمامِ عمرم ، تنها دوبار شاعر شده ام یك بار با دیدن ِ تو ، بار دیگر با ندیدنت .
اگه رفته ولی هنوز به فکرشی و میخوای اینو بهش بفهمونی یا اینو بفرست براش یا بزار بیوت یا استوری کنش :
گاه می خندم به حالم ، گاه می گریم به خود
این چنین با آن خیالت ، عشق بازی می کنم
بدترین قسمت راجع به دروغ شنیدن، اینه که میشینی و با خودت فکر میکنی که دیگه در مورد چه چیزهایی بهت دروغ گفته و تو نفهمیدی.