eitaa logo
VIP / پایه دوازدهم متوسطه دوم
177 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
328 ویدیو
647 فایل
『 بِســـــمِ رَبِّ المَــــهدی (عج)....🌷』 《 مجموعه کانال های آموزشی مذهبی مهدوی 》 ✅ @Mahdavi_N22 🔺 جهت هماهنگی تبلیغات، تبادلات، ارسال پیشنهادات و در خواستی ها: 🔹 @Mahdavinasab1 در خدمتتون هستم... . کپی از محتوای کانال؛ فقط با ذکر منبع مجاز است✅
مشاهده در ایتا
دانلود
<❈﷽❈> در شهر خوی مردی به نام امین علیم در زمان اوایل حکومت قاجار زندگی می‌کرد او فرد بسیار دیندار و عالمی بود که از خدمت در دستگاه حکومتی و فرمانداری شهری اجتناب می‌کرد روزی از سوی خانِ وقت خوی میرزا قلی در صورت عدم همکاری تهدید به مرگ می‌شود و از ترس به روستائی در شمال خوی فرار کرده و در آن ساکن می‌شود پس از یکسال به خان شهر خوی خبر می‌رسد امین علیم در فلان روستا در حال زندگی دیده شده است او گروهی از چماقداران خان را برای پیدا کردن امین علیم به آن روستا روانه می‌کند و توصیه می‌کند طوری او را پیدا کنید که اصلاً متوسل به خشونت نشوند مأموران خان به روستا وارد شده و مردم روستا را ابتدا تطمیع و سپس تهدید می‌کنند که امین علیم را تحویل دهند اما مردم از این امر اظهار بی اطلاعی کردند مأموران ناامید به دربار خان برمی‌گردند امین علیم دوستی داشت صمیمی و زرنگ شاه از او کمک می‌گیرد و دوست او نقشه‌ای به شاه می‌دهد و می‌گوید امین علیم را نه با پول و مقام بلکه باید با علم تله گذاشت و به دامش انداخت دو ماه بعد 100 گوسفند را خان به روستا می‌برد و به مردم روستا می‌گوید: به هر خانه یک گوسفند علامت گذاری کرده می‌دهیم و وزن می‌کنیم دو ماه بعد برای گرفتن این گوسفندان مراجعه می‌کنیم که نباید یک کیلو کم و یا یک کیلو وزن زیاد کرده باشند و اگر کسی نتواند شرط خان را رعایت کند یک گوسفند جریمه خواهد شد! یک ماه بعد مأموران خان برای وزن گوسفندان به روستا می‌آیند و از تمام گوسفندان داده شده فقط یک گوسفند وزنش ثابت مانده بود دستور دادند صاحب آن خانه که گوسفند در آن بود را احضار و خانه‌اش تفتیش شد و امین علیم از آن خانه بیرون آمد از امین علیم پرسیدند: چه کردی وزن این گوسفند ثابت ماند؟ گفت: هر روز گفتم گوسفند را سیر علف بخوران و شب بچه گرگی در آغل او انداختم و گوسفند در شب هرچه خورده بود از ترسش آب کرد و چنین شد وزنش ثابت ماند امین علیم را نزد خان آورده و به زور نایب خان کردند امین علیم گفت: این نقشه را در عبادت خدا یافتم و عمل کردم اینکه انسان هم باید در خوف و امید زندگی کند و اگر کسی روزها تلاش کرده و شب‌ها در نماز از خود حساب کشد و ترس بریزد در این دنیا در یک قرار زندگی می‌کند نه چاق می‌شود و نه ضعیف و مردنی نه ناامید است و نه زیاد امیدوار نه در رفاه محض زندگی می‌کند و نه در بدبختی داستانک...📖📚 📒 @Hekaithaiekohan
حتماً شنیده‌اید که برای بافتن فرش از تار و پود استفاده می‌کنند نخ هایی که در طول و عرض درهم فرو می‌روند و زیر و رو می‌شوند تا فرش بافته شود فرش غیر از تار و پود چیز دیگری نیست به هم بافته شدن تار و پود، آن نقش‌های زیبا و چشم نواز را به وجود می‌آورد اگر تار و پودها از هم جدا بشن و از درهم تنیدگی دربیان دیگه فرشی در کار نخواهد بود زندگی هم درست مثل یک قطعه فرش میمونه ما در طول زمان حدودا ۶۰ یا ۷۰ ساله فرش زندگی خودمان را می‌بافیم یکی رو یکی زیر، یکی رو یکی زیر اوقاتی که در خوبی و خوشی سپری می‌کنیم در حال تنیدن و بافتن تار زندگی هستیم به سمت بالا و اوج حرکت می‌کنیم صعود می‌کنیم، رشد می‌کنیم، جلو می‌رویم زمانی که غم و اندوه را تجربه می‌کنیم شکست‌ها و تلخی‌ها را می‌چشیم در حال بافتن پود زندگی هستیم به طرف بالا نمی‌رویم در عرض زندگی سیر می‌کنیم پودها را در لا به لای تارها می‌تنیم هیچ زندگی بدون تارها و پودها زندگی نمی‌شود هیچ فرشی بدون تار و پود فرش نمی‌شود جهان درست مثل یک دار قالی میمونه که تک تک انسان‌ها همچون فرشهایی روی آن قرار گرفتند و درحال بافته شدن هستند! یکی رو یکی زیر، تار و پود شکست و پیروزی، غم و شادی و ... همه متضادها جمع اند و در هم تنیده! البته فرصت رفو هم هست هر جا که تار و پود از هم جدا شده اند یا سوختگی و پوسیدگی هست می‌شود رفو کرد بازسازی کرد آنچه که در آخر می‌ماند یک قطعه فرش زیبا و قیمتی ست که اتفاقاً دست بافت هم هست نه ماشینی! البته فرشهای ماشینی هم هستند که بافته شده‌اند، اما به هیچ وجه آن قیمت و ارزش فرش دست بافت را ندارند! نکنه یک وقت قبل از تمام شدن طرح فرشت تیغ بکشی و طرح رو نصف و نیمه رها کنی! باید تا آخرش ماند و تار و پودها را نیمه کاره رها نکرد! به تار و پود زندگی خودت افتخار کن و بدان که هر انسانی نقش و طرح خودش را بر روی فرش زندگی‌اش می‌زند و طرح‌ها منحصر بفرد، خاص غیر قابل مقایسه و تک هستند تار و پودِ زندگی‌ات در هم تنیده باد داستانک...📖📚 📒 @Hekaithaiekohan
✨﷽✨ ✍عارف نامداری در نیشابور زندگی می‌کرد. جوانی در همسایگی او بود که کبوتران بسیاری داشت و همیشه کبوتربازی می‌کرد. روزی عارف در ایوان خانه خود نشسته بود و قرآن تلاوت می‌کرد که ناگاه پسر همسایه سنگی به کبوتری زد و سنگ به پیشانی عارف خورد، و خون بسیار جاری شد. عارف غلام خود را صدا کرد و چوب بزرگی به دست او داد و گفت: به آن جوان بده تا کبوترانِ خود با این چوب براند. آری! گروهی هستند که کسی را آزار می‌دهند که به او آزار نرسانده است. این گروه مستحق عذاب هستند. گروهی هستند که اگر از کسی آزار ببینند او را آزار دهند، این گروه اهل حساب هستند. (اگر بیشتر تلافی کرده باشند و خشم زیاد از حد گیرند، باید حساب پس بدهند.) گروهی دیگر هستند که اگر از کسی آزار ببینند، او را آزار ندهند. این گروه اهل ثواب هستند. اما گروهی هستند که اگر از کسی آزار ببینند او را آرام کنند. (مانند آن عارف) این گروه اهل قرب به خداوند هستند. مانند: اولیاء الله و مقربین به درگاه خدا! داستانک...📖📚 📒 @Hekaithaiekohan
کنار خیابان ایستاده بودم که دیدم یه معلول ذهنی که آب دهنش کش اومده بود و ظاهر نامناسب و کثیفی داشت به هر کسی که میرسه با زبون بی‌زبونی ازش میخواد دکمه بالای پیراهنش رو ببنده اما چون ظاهر خوب و تمیزی نداشت همه ازش اکراه داشتن و فرار می‌کردند! دو سه تا سرهنگ راهنمایی و رانندگی با چند تا مأمور وسط چهارراه ایستاده بودن و داشتند صحبت می‌کردند یکی از اونها معلوم بود نسبت به بقیه از لحاظ درجه ارجحیت داره چون خیلی بهش احترام میذاشتن این معلول ذهنی رفت وسط خیابان و به آنها نزدیک شد و از همون سرهنگی که ذکر کردم خواست که دکمه‌اش رو ببنده! سرهنگ بی‌سیم دستش رو به یکی از همکارانش داد و با دقت دکمه پیراهن اون معلول ذهنی رو بست و بعد از پایان کارش وسط خیابان و جلوی اون همه همکار و مردم به اون معلول ذهنی یه سلام نظامی داد و ادای احترام کرد! اون معلول ذهنی که اصلاً توقع این کار رو نداشت خندید و اون هم به روش خودش سلام داد و به طرف پیاده رو اومد لبخند و احساس غروری که توی چهره‌اش بود رو هیچ وقت فراموش نمی‌کنم بعد از این قضیه با خودم گفتم: کاش اسم و مشخصات اون سرهنگ رو یادداشت می‌کردم تا با نام بردن ازش تقدیر کنم اما احساس کردم اگر فقط به عنوان یک انسان ازش یاد کنم شایسته‌تر باشه ... این کار جناب سرهنگ باعث شد اشک توی چشمام جمع بشه و امیدوار بشم که هنوز انسان‌هائی با روح بزرگ وجود دارند داستانک...📖📚 📒 @Hekaithaiekohan
✍امام‌ صادق(ع) فرمودند : ایمان خود را قبل از ظهور تکمیل کنید ، چون در لحظات ظهور ، ایمان ها به سختی مورد امتحان و ابتلا قرار می گیرند..!! 📚اصول‌کافی؛ج۶؛ص۳۶۰؛ح۱
هدایت شده از مجموعه (آموزشی،مذهبی) مهدوی
『 بِســـمِ اللّهِ الرّحمٰنِ الرّحیم』
📌داستانی واقعی از یک قاضی مصری. یک قاضی با ایمان مصری به نام محمد عریف در کتابی که خودش نوشته بود یک رویداد واقعی از خودش را تعریف میکند: 🌸🍃 15 سال پیش وقتی وکیل دادگستری بودم یک روز صبح میرفتم سر کار و تا شب به خانه برنمی گشتم. جلو درب محل کارم یادم افتاد که چند برگه مهم را خانه جا گذاشتم و فورا سوار ماشینم شدم و به خانه برگشتم تا برگه ها را بردارم. 🌸🍃 وقتی وارد خانه شدم دیدم یک مرد غریبه با زنم همبستر شده و نمیدانستم چکار کنم. خودم وکیل بوم و قوانین را خوب میدانستم و اگر آن مرد را میکشتم هیچ شاهدی نداشتم. 🌸🍃 تصمیم گرفتم با مرد هیچ کاری نکنم و به او گفتم: از خانه من برو بیرون و من این کار را به خدا می سپارم. آن مرد هم رفت بیرون و کمی به من خندید. یعنی به عقل من میخندید که باهاش هیچ کاری نکردم. 🌸🍃او رفت و به زنم گفتم: وسایلت را جمع کن تا تو را به خانه ی پدرت ببرم و از هم جدا می شویم. سوار ماشین شدیم و به راه افتادیم. 🌸🍃خانه پدر زنم تو یک شهر دیگر بود و تو راه فقط به آن موضوع فکر می کردم و بغض گلویم را گرفته بود تا به آنجا رسیدیم. 🌸🍃من کار خودم را به خدا سپرده بودم و نخواستم آبروی زنم را ببرم و به خانواده ی زنم گفتم: ما دیگر به درد هم نمیخوریم و میخواهیم از هم جدا شویم. 🌸🍃خانواده ی زنم میگفتن: شما تا حالا با هم مشکل نداشتید و از این حرفها. و من هم تاکید میکردم که به درد هم نمیخوریم و باید از هم جدا بشویم. 🌸🍃وقتی از خانه می آمدم بیرون زنم به من گفت: واقعا درود بر شرفت تو خیلی بزرگی که آبرویم را نبردی. من هم بهش گفتم: برو و توبه کن از کاری که کردی. 🌸🍃خلاصه از هم جدا شدیم و مدتها فکرم درگیر آن قضیه بود و همیشه وقتی توی تلویزیون یا خیابان یا محل کارم کسی را می دیدم که میخندید یاد آن مرد می افتادم که موقع رفتن به من میخندید. 🌸🍃بعد از مدتی دوباره ازدواج کردم و یک زن با تقوا، با ایمان نصیبم شد. سالها گذشت و بعد از 15 سال من قاضی دادگستری شدم. 🌸🍃یک روز یک پرونده ی قتل آمد جلو دستم و مرد قاتل را داخل آوردند. به نظرم میرسید که آن مرد را جایی دیده ام و بعد از کلی فکر کردن یادم افتاد که همان مرد است که با زن قبلیم همبستر شده بود. ولی او مرا نشناخت. 🌸🍃بهش گفتم: ماجرا را برایم تعریف کن که چرا مرتکب قتل شدی. گفت: جناب قاضی رفتم خانه دیدم یک مرد غریبه با همسرم همبستر شده و نتوانستم جلو خودم را بگیرم و با چاقو کشتمش. گفتم: شاهد داری؟ گفت: نه گفتم: اگر راست میگویی پس چرا زنت را هم نکشتی؟ گفت: زنم زود از خانه فرار کرد. گفتم: نباید می کشتیش چون قانون میگوید که باید 3 شاهد ماجرا را می دیدند. 🌸🍃گفت: جناب قاضی اگر این اتفاق برای شما می افتاد آن مرد را نمی کشتی؟ گفتم: نه، در زمان خودش قاضی هم بوده که این اتفاق برایش افتاده و با مرد هیچ کاری نداشته. 🌸🍃آن موقع بود که یادش افتاد من آن وکیل 15 سال پیش هستم که با زنم همبستر شده بود و باهاش کاری نکردم. گفتم: من آن روز کار خودم را به خدا سپردم و من الان با نوک خودکارم حکم اعدامت را صادر میکنم. و طبق قانون باید آن مرد اعدام میشد و من حکم اعدامش را صادر کردم. 👌"به در هر خانه ای بزنی فردا در خانه ات را میزنند مواظب افکار ورفتار خودمان باشیم از همان دست که بدیم دوباره بازهم بدست خودمون باز میگردد یادمان نرود زمین گرد است 🌺👇👇👇👇🌺 داستانک...📖📚 📒 @Hekaithaiekohan
✍🏽داستانی بسیار آموزنده «این داستان واقعی می باشد» خواندن این داستان را به بانوان گرامی توصیه می کنم..! ”پـیـامـک نـاشـنـاس“ چند ماه قبل زماني که مشغول انجام کارهاي خانه بودم پيامکي با عنوان ”سلام“ برايم ارسال شد شماره تلفن فرستنده پيام برايم کاملاً ناآشنا بود، ترديد داشتم که به آن پيام پاسخ بدهم يا نه؟! در همين افکار سير مي کردم که به خاطر يک کنجکاوي ساده تصميم گرفتم فرستنده پيام را سر کار بگذارم به همين دليل در پاسخ او پيامي با اين مضمون ”عليک سلام که چي!“ برايش فرستادم، اما همين پاسخ کوتاه به آتشي تبديل شد که شعله هاي آن تمام زندگي ام را سوزاند، ارتباط پيامکي من و سعيد اين گونه آغاز شد و مدتي ادامه يافت من هم که فکر مي کردم طرف مقابلم يک پسربچه است و او را سر کار گذاشته ام مدام به پيام هايش پاسخ مي دادم، تا اين که او از من درخواست ملاقات کرد..! به همين خاطر سر قرار با او در اطراف يکي از ميدان هاي مشهد حاضر شدم، اما وقتي چشمم به جواني که سرقرار آمده بود، افتاد تازه فهميدم چه اشتباه بزرگي مرتکب شده ام، او کارگر فروشگاه محله ما بود، اما ديگر دير شده بود و نمي توانستم خودم را پنهان کنم چون مي ترسيدم او با آبروي من بازي کند به همين خاطر ارتباطم را با او ادامه دادم، ديگر به پيام هاي شبانه او عادت کرده بودم اين ارتباط خياباني تا آن جا پيش رفت که جملات مبتذل و مستهجن براي يکديگر ارسال مي کرديم. در همين روزها بود که همسرم متوجه موضوع شد و از دادگاه تقاضاي طلاق کرد من هم که نمي خواستم زندگي ام را از دست بدهم چند شکايت مانند تقاضاي مهريه مطرح کردم، اما او با دسترسي به پيامک هايي که براي آن شخص فرستاده بودم دوباره از من شکايت کرد، حالا هم مي دانم اين نتيجه آتشي است که خودم آن را شعله ور کردم، ولي نمي دانم عاقبت دختر 3 ساله ام چه خواهد شد. 🗣خواهر مسلمانم! »آن زن در ادامه می گوید: هیچ گاه فکر نمی کردم با پاسخ دادن به یک پیامک ناشناس این گونه زندگی ام در معرض تاراج قرار گیرد و با دست خودم آن هم فقط بخاطر یک کنجکاوی مسخره آشیانه ای را که چند سال برای ساختنش زحمت کشیده بودم..! ویران کنم....... ”مواظب حیله های شیطان باشید.. داستانک...📖📚 📒 @Hekaithaiekohan
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂 🌼🍂 🍂 داستان‌کوتاه 🍂 💎در يكي از شب هاي سرد زمستان، يك نفر با مرد فقيري برخورد كرد، مرد فقير به سوي او دست دراز كرد و صدقه خواست. ولي آن شخص بعد از كمي جستجو در جيب هايش پولي نيافت. فقير همچنان خيره به او بود و انتظار مي كشيد و خوشحال از اينكه قرار است به او كمك شود. آن شخص ناراحت و پريشان شد از اينكه پولي نيافته تا به او كمك كند، در همين حال دستان سرما زده مرد فقير را گرفت و رو به او گفت: " برادر عزيزم پولي ندارم كه به تو كمك كنم، مرا ببخش " فقير در حالي كه به او خيره شده بود، بغض كرد و گفت: " تو بزرگترين هديه را به من داده اي، تو مرا برادر خطاب كردي و اين از همه چيز براي من با ارزشتر است. داستانک...📖📚 📒 @Hekaithaiekohan
‌📕فقط یک نظر ببینم!🙈 شیخ که ناگهان مجذوب دخترک شد، نتوانست نگاهش را از وی بردارد و لحظاتی به طور مداوم به او نگاه کرد. عشق دخترک در دل شیخ افتاد. فورا از مناره پایین آمد و بدون اینکه نماز جماعت را برگزار کند، مسجد را ترک کرد و به در خانه دخترک رفت. پس از در زدن، پدر دخترک در را باز کرد. شیخ خود را معرفی کرد و ماجرا را گفت و سپس از دخترک صاحب خانه خواستگاری کرد. صاحب خانه هم موافقت خود را اعلام کرد و گفت: با توجه به جایگاه و شهرت شما، بنده هم موافقم ازدواج شما هستم اما مشکلی وجود دارد و آن هم این است که ما کافرهستیم. شیخ که فریب شیطان را خورده و کاملا عاشق شده بود فورا گفت: مشکلی نیست. بنده هم کافر می شوم. بلافاصله هم خروج خود از اسلام را اعلام کرد و کافرشد. سپس پدر دخترک گفت: البته قبل از ازدواج باید با دخترم هم دیدار کنی تا شاید او هم شرطی برای ازدواج داشته باشد. شیخ موافقت کرد و پیش دخترک رفت. دخترک کافراز شیخ خواست که برای اثبات عشقش به او، جرعه ای شراب بنوشد. شیخ که فریب خورده بود فورا پذیرفت و جرعه ای که برایش آورده بودند را خورد. دخترک به خوردن شراب بسنده نکرد و گفت: آخرین شرط من این است که قرآن را جلوی من پاره کنی. شیخ که خود را در یک قدمی ازدواج با دخترک می دید، شرط آخر او را هم پذیرفت و بعد از اینکه یک جلد قرآن کریم برایش آوردند، قرآن را مقابل دخترک و پدرش پاره پاره کرد. ناگهان دخترک، عصبانی شد و با فریاد خطاب به شیخ گفت: از خانه ما برو بیرون. تو که بخاطر یک دختر به 30 سال نمازت پشت پا زدی، چه تضمینی وجود دارد که مدتی بعد بخاطر یک دختر دیگری به من که تازه وارد زندگی تو شده ام، پشت پا نزنی؟! داستانک...📖📚 📒 @Hekaithaiekohan
✍🏽داستانی بسیار آموزنده! «خواندن این داستان را به همه مخصوصاً جوانان توصیه می کنم». سلام دوستان! امروز که از خواب بیدار شدم، حس بدی داشتم، احساس کردم بیمارم، یک کم فکر کردم واقعاً بیمار بودم، رفتم بیمارستان دکترها من را نگاه کردند، گفتم:چی شده آقای دکتر، یعنی خوب نمیشم؟ جواب دادند:نه! گفتم:بروم خارج چی، آنجا دکتر متخصص وجود دارد، باز جواب دادند: بیماریت لاعلاج هست و هیچ جایی درمان و راه چاره ای برای درمان بیماری ات وجود ندارد، خیلی ناراحت شدم و بسیار ناامید به خانه بازگشتم و وقتی دیدم بیماری ام خوب شدنی نیست، اولین کاری که کردم رفتم از همه حلالیت خواستم، بعد به عبادت و توبه و استغفار با الله مشغول شدم، نمازهایم قضا نمی شدند، رفتارم را درست کردم و با همه مهربان شدم و به فکر نیازمندان بودم و در حد توانایی مشکلات آنها را حل می کردم، مردم همه از من راضی و خوشنود بودند، یک روز دوستم از من پرسید: حالا کی قرار هست بمیری، گفتم معلوم نیست، چند روز دیگه یا شاید هزار روز دیگه! پرسید مگر بیماری ات چیه؟ در جوابش گفتم:”مرگ“ بیماری ای که همه به آن مبتلا هستند! و هیچ درمانی ندارد... زمان و مکان مشخصی ندارد...دلیل واضحی ندارد...عمر مشخصی ندارد...ناگهان می آید و شما آن را درک نمی کنید: »الله متعال می فرماید: {وَجَاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ۖ ذَٰلِكَ مَا كُنْتَ مِنْهُ تَحِيدُ} «سکرات مرگ(سرانجام فرا می رسد و) واقعیت بهمراه می آورد. هان! این همان چیزی بود که از آن کناره می گرفتی و می گریختی» (ق/19) »برادران و خواهران مسلمان! کدام یک از ما می دانیم که کی مرگ سراغ ما می آید! در زندگی همه ی ما اتفاقاتی رخ می دهند که گاهاً تکرار شدنی هستند، اما تنها این”مرگ“است که فقط یک بار سراغمان می آید و فقط یک بار آن را تجربه خواهیم کرد، فکرش رابکنید که این حادثه بیشترین چیزی است که در دور و بر ما رخ می دهد اما کمترین کس از آن پند می گیرند و متاسفانه اغلب از آن غافل هستند، انسان برای سفر زندگی ره و توشه و مقدمات فراهم می کند اما اگر به او بگویند سفر مرگ تکرار نمی شود، باز هم برای این سفر بزرگ توشه ای فراهم نمی کند. »آماده دریافت مرگ باشید! قبل از آنکه بر سر شما نعره بزنند! »قبل از آنکه بگویی: ”پروردگارا مرا(به دنیا)بازگردانید“ (مومنون/99) »و قبل از آنکه بگویی: ”کاش من خاک می بودم“ (نباء/40) هـمـه رفـتـنـی انـد،دیـر یـا زود... داستانک...📖📚 📒 @Hekaithaiekohan
✨☀درباره آیه‌الکرسی☀✨بخوان عبدالله بن عوف گفته است: شبی خواب دیدم كه قیامت شده است و من را آوردند و حساب من را به آسانی بررسی كردند. آنگاه مرا به بهشت بردند و كاخ‌های زیادی به من نشان دادند. به من گفتند: درهای این كاخ را بشمار؛ من هم شمردم 50 درب داشت. بعد گفتند: خانه‌هایش را بشمار. دیدم 175 خانه بود. به من گفتند این خانه‌ها مال توست. آن قدر خوشحال شدم كه از خواب پریدم و خدا را شكر گفتم. صبح كه شد نزد ابن سیرین رفتم و خواب را برایش تعریف كردم. او گفت: معلوم است كه تو آیه الكرسی زیاد می‌خوانی. گفتم: بله؛ همین طور است. ولی تو از كجا فهمیدی. گفت برای اینكه این آیه 50 كلمه و 175 حرف دارد. من از زیركی حافظه او تعجب كردم. آنگاه به من گفت: هر كه آیه الكرسی را بسیار بخواند سختی‌های مرگ بر او آسان می‌شود. 1. آیه الكرسی نوری از آسمان است. 2. آیه الكرسی آیتی از گنج عرش است. 3. آیه الكرسی باعث ایمنی در سفر است. 4. آیه الكرسی اعلاترین نقطه قرآن است. 5. ذكر رسول مكرم اسلام در بستر؛ خواندن آیه الكرسی بود. 6. با خواندن آیه الكرسی انسان دچار هیچ‌گونه آفتی نخواهد داشت. 7. برای رفع فقر آیه الكرسی مؤثر است و كمك الهی از غیب می‌رسد. 8. همه چیز در آیه الكرسی است یعنی كرسی گنجایش آسمان‌ها و زمین را دارد. 9. در تنهایی آیه الكرسی بخوانی باعث رفع ترس می‌شود و از سوی خدا كمك می‌رسد. 10. آیه الكرسی رادر نمازها؛ روزها؛ شبهای ایام هفته؛ سفرها و در نماز شب و دفن میت بخوانید. 11. هنگام خواب نیز آیه الكرسی بخوانید زیرا باعث می‌شود خداوند فرشته‌ای نگهبان و محافظت بگمارد تا صبح سلامت بمانی. 12. هر گاه از درد چشم شكایت داشتی آیه الكرسی بخوانید و آن درد را اظهار نكنید آن درد برطرف می‌شود و از آن عافیت می‌طلبید. 13. پیامبر اسلام (ص): در خانه‌ای كه آیه الكرسی خوانده شود ابلیس از آن خانه دور می‌شود و سحر و جادو در آن خانه وارد نمی‌شود. 14. آیه الكرسی پایه و عرش الهی است و هدف از خواندن آن این است كه مردم در عبادت جز خداوند كسی را نپرستند و به ذلت فرو نروند و روح یكتاپرستی ایجاد كنند و از بندگی ناروا آزاد شوند و آیه الكرسی عقلها را بیدار و اله حقیقی را معرفی و خدای دانا و توانا را به مردم می‌شناساند. 15. وقت غروب 41 بار آیه الكرسی را بخوانی حاجت‌روا می‌شوی 0 ( 41 بار تا علی العظیم بخوان یعنی یك آیه ) مجرب است و برای رفع هم و غم؛ شفای مریض؛ درمان درد؛ رحمت خداوند و زیاد شدن نور چشم آیه‌الكرسی را مدام بخوانید. 16. اگر مؤمن آیه الكرسی را بخواند و ثوابش را برای اهل قبول قرار دهد خداوند ملكی را بر او مقرر می‌كند كه برایش تسبیح كند. 17. آیه الكرسی در مزرعه و مغازه پنهان كردن باعث بركت مزرعه و رونق گرفتن كسب است. 18. از پیامبر نقل نموده‌اند كه: این آیه عظیم‌تر از هر چیزی است كه حق تعالی آفریده است. 19. چند چیز حافظه را زیاد می‌كند یكی از آن خواندن آیه الكرسی است. 20. هر شب آیه الكرسی را بخوانی تا صبح در امان خدا هستی. 21. هر صبح آیه الكرسی را بخوانی تا شب در امان خدا هستی. 22. آسان شدن مرگ بوسیله آیه الكرسی است. 23. آیه الكرسی عظیم‌ترین آیه در قرآن است. 24. برای حفظ مال و جان آیه الكرسی بخوان. 25. آیه الكرسی ویرانگر اساس شرك است. 26. آیه الكرسی سید سوره بقره است. ﺍﻟﻠَّﻪُ ﻻَ ﺇِﻟَٰﻪَ ﺇِﻻَّ ﻫُﻮَ ﺍﻟْﺤَﻲُّ ﺍﻟْﻘَﻴُّﻮﻡُ ۚ...... اینو تا جایی که می‌تونی نشر کن تا ثواب جاری برای خود و دیگران داشته باشی بدان که این هر چقدر در بین مردم بچرخد بیشتر برای شما وپدرمادرت وامواتت ثواب نوشته می‌شود. ✨🌟 حداقل برای یک نفر ارسال کنید داستانک...📖📚 📒 @Hekaithaiekohan