فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این تکهٔ درب و داغان از روزیست که داشتم دیوانه میشدم. دیروزش بعد از هشت ساعت توی صف ماندن و چهارساعت توی حیاط ادارهٔ گذرنامه چادر زدن، گذرنامه را گرفته بودم. صبحش تازه دینارها را از بانک گرفته بودم و ظهرش تازه بارم را بسته بودم و عصرش توی جاده بودیم.
خاله میگفت «خوشاقبال» و شوهرخاله میگفت «ساداتِ پاک»، من اما مطمئن بودم معجزهای در کار است. تمام طول راه را بُغضی خفه بودم و خیالها توی سرم جولان میداد.
من از محرم و صفر و فاطمیه و بیست و یکم رمضان فقط گریه را خوب بلدم. زرنگی میکنم گاهی با همین اشکهای ناچیز آرزوهای بزرگ میخواهم. زرنگی میکنم و دل میبندم به همین کلمات روشن پر نشانه و خودم را بهشان وصل میکنم. به «مُصِيبَةً مَا أَعْظَمَها وَأَعْظَمَ رَزِيَّتَها فِي الْإِسْلامِ وَ فِي جَمِيعِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ.» که معنای این جملات خودش روضهای جگرسوز است، با بُریدههای کوچک از تاریخِ بیتحریف و البته بیمروتِ آنروزها.
اینروزها هم مصیبتی اعظم در راه است. و من که باز دچار گریه و بُغضی خفهام. غربت این عزا جنسی دیگر دارد، پر از تنهایی و شکوه و خاموشیست. پر از مادرانگی و عشق. پر از وفا. زرنگی میکنم این بارهم، زرنگی میکنم و باز آرزوهای بزرگ میخواهم. از صاحب روضه، از صاحب زمان و مکان، از صاحبِ دعا. زرنگی میکنم و طلبِ معجزه. برای زهرا(س) گریه میکنم.
_____
از #فاطمیه