شب میگذرد و جز تو هیچکسی نیست. بهار از لای پنجرهٔ نیمهباز سرک میکشد توی اتاق. صدای پارس سگی از دور میرسد به گوشهایم و صدای عبورِ گاهوبیگاه ماشینها. نشستهام روی تخت و در تاریکیِ اتاق نور سبز و قرمزِ سهراهی میخورد توی صورتم. از تیرچراغبرق سر کوچه هم نور میپاشد روی پرده. یک رگۀ باریک از نور گرمش روی کتابخانه نشسته. میخواهم بخوابم، گریهام میگیرد. بالشت را میگذارم روی پایم و آرنج دو دستم را روی بالشت تکیهگاه میکنم. با کف دست صورتم را میپوشانم و بغض میترکانم. اعتراف میکنم. میترسم. از اینکه کم دوستم داشته باشی، از اینکه بهقدر کافی حواسم به تو نباشد، از تنها گذاشتهشدن میترسم. یادم میآید چه روزهای سختی کنارم بودی. که سیاه بود و تلخ و عجیب. و تو بدجور هوایم را داشتی. درست در لحظهٔ غلیانِ شک، از جایی میانهٔ امید و ناامیدی، نجاتم دادی. یادم میآید من هربار از دنیا رکب خوردهام جز تو هیچکسی نبوده. من در اوج غمهایم همیشه تنها بودهام، و تو تنهایم نگذاشتی.
شب میگذرد و بادی متین از لای پنجره تنم را میلرزاند. نور قرمز و سبزِ سهراهی از بین انگشتان دستم، میرسد به چشمها. به رطوبت محترم اشکهایم. شب میگذرد و من اعتراف میکنم برایت بندهٔ خوبی نبودهام، و اعتراف میکنم که جز تو هیچکسی نیست. تکرار میکنم. مثل لحظهٔ شرمِ عُصیان، مثل بیچارگیِ نتوانستنها، نرسیدنها، باختنها، تکرار میکنم که جز تو هیچکسی نیست. مهربان خدا. میشنوی؟ جز تو، هیچکسی نیست.
| از یکشنبه |
عجیبه که نه گیر کردنمون تو جاده و خوابوندن ماشین توی تعمیرگاه و لغوِ سفر، و نه دردِ دندونی که سه هفته پیش با کلی عذاب درستش کردم، حالِ خوشِ روزِ اول سال رو نگرفت ازم. فقط کاش بابا دوباره نمیافتاد به مریضی و تبولرز. گمونم روی لبهٔ باریکِ سلامتِ عقل و جنونِ جدی قرار گرفتم.
خلاصه که سالِ تازه مُبارک،
سلامت و خوشحال و خوشروزی باشین و بیشتر از پارسال بخندین.
| از سالِ تازه |
امان از معنای واژهها. امان از کلمات پرنور. تا به حال دعایی به گوشتان خورده که خط بغضتان را بیهوا بشکند؟ انگار همان چیزی باشد که باید. همان حرفی باشد که شما باید میزدید و نزدید، همان عجزی باشد که شما بايد میداشتید و نداشتید، همان درماندگی و تمنا.
این دعا یکی از محترمترین دعاها برای من است. حرف دل همه روزهای من، با واژههایی آهنگین و بهجا، از زبان کسی که بسیار دوستش دارم. این دعا برای وقتهای دلگرفتگی و حوالیِ ناامیدی است. جایی روی مرز امید و ناامیدی، که کلماتم گم میشوند و از خودم چیزی ندارم.
معنای دعا، برای منِ کمسواد، شیرینترین بخش ماجراست. آخر آخرش جایی که میخواهد تمام شود حرفِ تمامِ من است:
«تنها تو میتوانی آن اندوه را از میان برداری و آنچه را بدان گرفتار آمدهام دور کنی. پس با من چنین کن، اگرچه شایستهی آن نباشم، ای صاحب عرش بزرگ.»
هدایت شده از محمدامین نخعی
اولش حتی فکرش را هم نمیکردم یک وقتی بتوانیم بدون واسطه، کمک های مردمی را به دست برادران و خواهران مان در غزه برسانیم. برای ما این اتفاق در ابتدا صرفا یک ایده بود. اما ناگهان همت و اخلاص اهالی روایت انسان آمد پای کار و توانستیم این کار سخت را انجام دهیم. حالا کمک های شما مومنان روزه دار را به اهالی غزه رسانده ایم. کلی دوست اهل غزه پیدا کرده ایم که حتی بعضی هایشان در دوره کنارمان هستند. خواهش میکنم کمک های مالی خودتان را دست کم نگیرید و کوچک به حساب نیاورید. دشمن متجاوز صهیونیستی به وضوح دارد از سلاح گرسنگی علیه مردم غزه استفاده میکند. فلسطین میدان جنگ اراده ها، بین حق و باطل است. از همه تریبون دارها و هر کسی که مخاطبی دارد خواهش میکنم که در این جنگ بی طرف نباشند. صحنه واضح و شفاف است. ماجرا حتی یک نبرد ایدئولوژیک نیست. جنگ انسانیت و توحش است. اگر همت کنید و یک قدم بردارید، خواهید دید خداوند امداد میکند و راه های جدید جلوی رویتان باز میکند.
از تک تک عزیزانی که اعتماد کردند و کمک هایشان را به ما سپردند صمیمانه تشکر میکنم اجر همگی با پدر امت و فاتح خیبر، امیرالمومنین علی ابن ابی طالب علیه الاف التحیه و السلام
https://eitaa.com/joinchat/995557609Cbefd88e171
اگر آرزو داشتی کاش راهی بود تا لقمه دهان کودک گرسنه غزه بگذاری
یا جرعهای شیر به دست مادر باردارش برسانی.
به همت روایت انسان راهی امن برای تحقق این رویا باز شده.
شب قدر است همت کنیم دست به دست هم دهیم .
جنگ غزه جنگ حق و باطل است
ما هم می توانیم سهمی داشته باشیم.
٦۲۷۳۸۱۷۰۱۰۱۷۶۱۹۰گروه جهادی بنتالهدی شماره حساب:
۵۰۳۹۸۰۱۱۵۰۲۳۲۳۸۲۹شماره شبا: ir220150050398011502323829