تنها مسیری های آذربایجان غربی
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠#قسمت_نودونه #فصل_شانزدهم وقتی دوباره برگشتم توی سالن، با خودم گفتم: «چه خوب، صمد
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠#قسمت_صد
#فصل_شانزدهم
تند تند اشک هایم را پاک کردم و به رویشان خندیدم. اتوبوس که حرکت کرد، صمد را دیدم که دست بچه ها را گرفته و دنبال اتوبوس می دود.
همان طور که صمد می گفت، شد. زیارت حالم را از این رو به آن رو کرد. از صبح می رفتیم می نشستیم توی حرم. نماز قضا می خواندیم و به دعا و زیارت مشغول می شدیم. گاهی که از حرم بیرون می آمدیم تا برویم هتل، نیمه های راه پشیمان می شدیم. نمی توانستیم دل بکنیم ، دوباره برمی گشتیم حرم.
یک روز همان طور که نشسته بودم و چشم دوخته بودم به ضریح، یک دفعه متوجه جمعیتی شدم که لااله الاالله گویان وارد حرم شدند. چند تابوت آرام آرام روی دست های جمعیت جلو می آمد. مردم گل و گلاب به طرف تابوت پرت می کردند ، وقتی پرس وجو کردم، متوجه شدم این ها شهدای مشهدی هستند که قرار است امروز تشییع شوند.
نمی دانم چطور شد یاد صمد افتادم و اشک توی چشم هایم جمع شد. بچه ها را به مادرشوهرم سپردم و دویدم پشت سر تابوت ها. همه اش قیافه صمد جلوی چشمم می آمد، اما هر کاری می کردم، نمی توانستم برایش دعا کنم.
حرفش یادم افتاد که گفته بود: «خدایا آدمم کن.» دلم نیامد بگویم خدایا آدمش کن. از نظر من صمد هیچ اشکالی نداشت. آمدم و کناری ایستادم و به تابوت ها که روی دست مردم حرکت می کرد، نگاه کردم و غم عجیبی که آن صحنه داشت دگرگونم کرد.
همان جا ایستادم تا شهدا طوافشان تمام شد و رفتند. یک دفعه دیدم دور و بر ضریح خلوت شد. من که تا آن روز دستم به ضریح نرسیده بود، حالا خودم را در یک قدمی اش می دیدم. دست هایم را به ضریح قفل کردم و همان طور که اشک می ریختم، گفتم: «یا امام رضا! خودت می دانی در دلم چه می گذرد. زندگی ام را به تو می سپارم. خودت هر چه صلاح می دانی، جلوی پایم بگذار.»
هر کاری کردم، توی دهانم نچرخید برای صمد دعا کنم. یک دفعه احساس کردم آرام شدم. انگار هیچ غصه ای نداشتم. جمعیت دور و برم زیاد شده بود و خانم ها بدجوری فشار می آوردند. به هر سختی بود خودم را از دست جمعیت خلاص کردم و بیرون آمدم. بوی عود و گلاب حرم را پر کرده بود. آمدم و بچه ها را از مادرشوهرم گرفتم و از حرم بیرون آمدیم.
رفتیم بازار رضا ، همین طور یک دفعه ای تصمیم گرفتیم همه خریدهایمان را بکنیم و سوغات ها را هم بخریم. با اینکه سمیه بغلم بود و اذیت می کرد؛ اما هر چه می خواستیم، خریدیم و آمدیم هتل.
روز سوم تازه از حرم برگشته بودیم، داشتیم ناهار می خوردیم که یکی از خانم هایی که مسئول کاروان بود آمد کنار میزمان و گفت: «خانم محمدی! شما باید زودتر از ما برگردید همدان.»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
📚 #رمان_خوب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷دلــم تنــگ شده برای شلــوغی های حـرم...
به افق شب جمعه
#شب_زیارتی_ارباب
5.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گر میسر نیست ما را کام او
عشق بازی میکنیم با نام او💔
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
#حال_خوب
#امام_زمان
امام زمان (عج)🌱
از مهمترین امیدهای زندگیِ ما باید باشن
چی قشنگتر و جذابتر و امیدبخشتر
از اینکه قراره آخرین فرستادهٔ خودِ خدا
بیاد و دنیا رو نجات بده؟!😍
امید به رسیدنِ همچین روزی
قلبِ هر آدمی رو زنده نگه میداره
اللهم عجل لولیک الفرج🤲💚
#حال_خوب
#امام_زمان
تنها مسیری های آذربایجان غربی
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠#قسمت_صد #فصل_شانزدهم تند تند اشک هایم را پاک کردم و به رویشان خندیدم. اتوبوس که ح
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠#قسمت_صدویک
#فصل_شانزدهم
هول برم داشت. سرم گیج رفت. خودم را باختم. فکرم رفت پیش صمد و بچه ها. پرسیدم: «چی شده؟! اتفاقی افتاده؟!»
زن که فهمید بدجوری حرف زده و مرا حسابی ترسانده. شروع کرد به معذرت خواهی. واقعاً شوکه شده بودم. به پِت پِت افتادم و پرسیدم: «مادرم طوری شده؟! بلایی سر بچه ها آمده؟! نکند شوهرم...»
زن دستم را گرفت و گفت: «نه خانم محمدی، طوری نشده. اتفاقاً حاج آقا خودشان تماس گرفتند. گفتند قرار است توی همین هفته مشرّف شوند مکه. خواستند شما زودتر برگردید تا ایشان کارهایشان را انجام دهند.»
زن از پارچ آبی که روی میز بود برایم آب ریخت. آب را که خوردم، کمی حالم جا آمد.
فردای آن روز با هواپیما برگشتیم تهران. توی فرودگاه یک پیکان صفر منتظرمان بود. آن وقت ها پیکان جزو بهترین ماشین ها بود. با کلی عزت و احترام سوار ماشین شدیم و آمدیم همدان.
سر کوچه که رسیدیم، دیدیم جلوی در آب و جارو شده. صمد جلوی در ایستاده بود. خدیجه و معصومه هم کنارش بودند. به استقبالمان آمد. ساک ها را از ماشین پایین آورد و بچه ها را گرفت.
روی بالکن فرش پهن کرده بود و حیاط را شسته بود. باغچه آب پاشی شده و بوی گل ها درآمده بود. سماوری گذاشته بود گوشه بالکن.
برایمان چای ریخت و شیرینی و میوه آورد. بچه ها که از دیدنم ذوق زده شده بودند توی بغلم نشستند. صمد بین من و مادرش نشست و در گوشم گفت: «می گویند زن بلاست. الهی هیچ خانه ای بی بلا نباشد.»
زودتر از آن چیزی که فکرش را می کردم، کارهایش درست شد و به مکه مشرّف شد. موقع رفتن ناله می کردم و اشک می ریختم و می گفتم: «بی انصاف! لااقل این یک جا مرا با خودت ببر.»
گفت: «غصه نخور. تو هم می روی. انگار قسمت ما نیست با هم باشیم.»
رفتن و آمدنش چهل روز طول کشید. تا آمد و مهمانی هایش را داد، ده روز هم گذشت. هر چه روزها می گذشت، بی تاب تر می شد. می گفت: «دیگر دارم دیوانه می شوم. پنجاه روز است از بچه ها خبر ندارم. نمی دانم در چه وضعیتی هستند. باید زودتر بروم.»
بالاخره رفت. می دانستم به این زودی ها نباید منتظرش باشم. هر چهل و پنج روز یک بار می آمد. یکی دو روز پیش ما بود و برمی گشت. تابستان گذشت. پاییز هم آمد و رفت. زمستان سال 1364 بود. بار آخری که به مرخصی آمد، گفتم: «صمد! این بار دیگر باید باشی. به قول خودت این آخری است ها!»
قول داد. اما تا آن روز که ماه آخر بارداری ام بود نیامده بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
📚 #رمان_خوب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰عدو شود سبب خیر...
🔹از دیشب فضای مجازی مملو شده از فیلمهای مردم #فلسطین که به خاطر آتشبس جشن گرفتهاند.
🔹 نکته اینجاست که عمده کسانی که در فیلمها میبینیم کودکان، نوجوان و جوانان هستند...
🔹#اسرائیل در این ۴۶۳ روز آیندهی #غزه را ساخت...
🔹ما در آینده شاهد یحیی سنوارهای جدید خواهیم بود...
#پایان_اسقاطیل
🇮🇷🇵🇸
🔰 #عکس_نوشت
تحقق پیشبینیهای رهبر انقلاب دربارهی سرنوشت جنگ
#پایان_اسقاطیل
#آیههایآرامش
🌿قدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا
🔸به راستی کسی که نفْس را [از زشتکاری] پاک کرد، رستگار شد
📗سوره شمس، آیه 9
تنها مسیری های آذربایجان غربی
#آیههایآرامش 🌿قدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا 🔸به راستی کسی که نفْس را [از زشتکاری] پاک کرد، رستگار
✅بیشترین تعداد #قسم در کل قرآن متعلق است به سوره...
«شمس»
خدا 1⃣1⃣بار به 1⃣1⃣چیز قسم خورده
✍فکر میکنید موضوع چیه که خداوند این همه قسم میخوره؟
🗣معمولا قسم میخورن چون مخاطب ممکنه راحت قبول نکنه
♨️کمی فکر کنیم از چی غافلیم که خدا برای باور دادن به ما اینهمه قسم میخوره😔
💢یه خرده فکر کنیم.
❗️منتظر پاسخ باش👇
.
🔅موضوعی که 1⃣1⃣بار براش قسم
خورده شده حقاً از چیزائیه که کسی
بهش حواسش نیست، خصوصا الان😕
🔑تزکیه🌺تهذیب🌺خودسازی🌺
🔹دیدید چقدر الفاظش غریبه بود؟
🔹اما خداوند براش قسم خورده ، حواست هست،
👈 «قّدْ أفْلَحَ مَنْ زَکّاها»
💌شمس 9
حتما هرکی خودسازی کنه مطمئن باشه
که عاقبت به خیر میشه
✍امروز و فردا نکن #بسمالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏥 ماه رجب، درمانگاه تخصصی تمام ضعف های روحی
#استوری #استاد_شجاعی